چهرهنگاری قرونوسطی
بخش سوم-گوتیک
سایت تندیس گردآوری و تالیف: مهسا کریمی
قسمت دوم را اینجا ببینید
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- پرونده پرتره| بررسی دوران قرونوسطی (قسمت دوم _ رومانسک)
واژهی گوتیک برای توصیف سبک معماری و هنر اروپای باختری در حدود نیمهی قرن دوازدهم تا پانزدهم میلادی بهکار میرود. هرچند این اصطلاح، اولین بار در دورهی رنسانس و به قصد تمسخر مورد استفاده قرار گرفت. منتقدان دورهی رنسانس، هنر گوتیک را در تضاد با ارزشهای هنر کلاسیک یونان و روم باستان میدانستند، و با توجه به اینکه در دوران رنسانس این بازگشت به دوران باستان شکل گرفت، ایشان هنر این دوره را بیارزش تلقی میکردند. اما در نظر داشته باشیم، نشانهها و مقدمات ابتدایی نوزایی در اواخر قرونوسطی یعنی دورهی گوتیک آشکار شده بود. گوتیک به نوعی عرفانیگری جدیدی در مسیحیت بود که در طول زمان باعث تغییرات بسیاری شد. چهرهنگاری در دوران گوتیک، با توجه به زمان طولانی این دوره تغییرات زیادی داشته است.
جامعهی رومانسک و گوتیک تضادهای زیادی با هم داشتند، که این تفاوتها در هنر این دوران قابل مشاهده است. در دورهی مردسالار رومانسک نقش فئودالیسم پررنگ بود، اما تردیدها و جنگها باعث آشفتگی شده بود. در جامعهی گوتیک فئودالیسمی سامانیافته حضور داشت و نتیجهی آن تضعیف قدرت کلیسا بود. در طول زمان، با قدرت گرفتن طبقهی متوسط و شکلگیری دانشگاه، که آغاز آن را به دورهی گوتیک نسبت میدهند، تغییرات مهمی در اندیشه و به پیوست آن هنر ایجاد شد. یکی دیگر از تفاوتهای مهم رومانسک و گوتیک نقش زن در این دوران بوده است. “تعصب کلیسایی در مخالفت با زنان، دیگر مانع شبیهسازی از پیکرهای ایشان در عرصهی هنرهای تجسمی نمیشد. در قرن دوازدهم، خوشگذرانی یا لذت جسمی را در کلیسای مواساک به صورت زنی مجسم میکردند که از سینههایش دو مار سر برآوردهاند؛ در قرن سیزدهم، همین لذت را به صورت دختری زیبا مجسم کردهاند که در آینهای مینگرد.”[گاردنر] “نفوذ گوتیک بر اسلوب اعصار باستان چیره شد. لیکن در پیکرههای زنانی که زینتبخش ستونها بودند همان روحیهی باستانی به صورت تجسم بیشائبهی موجوداتی سالم و شاداب جلوهگر بود.”[دورانت] زنان در دورهی گوتیک جایگاهی را که در قرون گذشته از دست داده بودند، تا حدودی بازیافتند. هرچند که برای ستایش زن در هنر، مهر تصویب معنوی آن با مریمباکره خورده بود.
سبک گوتیک هم مانند سبک رومانسک ابتدا با معماری آغاز شد و سپس شامل پیکرتراشی و نقاشی نیز شد. کاهش دیوارهای داخلی در معماری گوتیک، محلی برای نقاشی دیواری باقی نگذاشت، اما پیکرهها در کلیسا جایگاه و نقش چشمگیری داشتند. پیکرتراشی گوتیک، چنان با معماری همراه شد که نظیر آن هرگز سابقه نداشت. آغاز پیکرتراشی گوتیک، در قرن سیزدهم با پیکرههای وابسته به کلیسا بود. چهره و بدن در این پیکرهها رهاتر از باقی دوران قرونوسطی بود.” همه گویی در حالی که بیخیال مشغول کار خویش و گرم گفتگو بودهاند، توسط پیکرتراش بر روی سنگ نقش شدهاند. هر کدام از این پیکرهها ویژگی و مختصات خود را دارد. از ظواهر و حالات آنها زیبایی و وقار میتراود.”[دورانت] ” در تندیسهایی که در طرفین ورودی مسقف کلیساهای گوتیک، همچون مهمانداران بهشت ساخته شدهاند، احساس پر وزنی و سبکی مشابهی وجود دارد.”[گامبریج] پیکرههایی با وقار کلاسیک و وفادار به طبیعت که در مقایسه با چهرههای خشک پیکرههای دورهی رومانسک، دارای ظرافتی تغزلی بودند.
“توجه به فرد انسانی و منظرهی طبیعی، کاربست پیچان و رنگهای درخشان و علاقه به ریزهکاری و تزئین از مشخصات تصویری گوتیک است.”[ پاکباز] چهرهنگاریهای موجود در نقاشیهای این دوره که بیشتر در تصویرسازیهای کتابها دیده میشوند، در ابتدا تفاوت زیادی با دورهی رومانسک نداشتند؛ اما پیچ و تاب سبک گوتیک آنها را قابل تشخیص میکند. در قرن سیزدهم، هنرمند به اهمیت بیان حالات و احساسات چهره و بهویژه پیکرهها پی برده است. “در قرونوسطی چیزی به نام پرتره، به مفهوم آشنای ما وجود نداشته است. کار نقاشان صرفن این بوده است که یک پیکر قراردادی را نقاشی میکردند…در قرن سیزدهم، در برخی فرصتها تصاویری از طبیعت و جهان واقع را رسم میکردند.”[گامبریج] هنرمند قرونوسطایی که همیشه به شیوهی استاد-شاگردی و بیشتر با نسخهبرداری و بازآرایی از کتابهای قدیمی، چهرهنگاری میکرده، و هیچ شناختی از تصویر کردن چهره از روی یک شخص نداشته است، در این دوره آرام آرام تغییرات اندکی در کارهایش ایجاد میکند.
هنر گوتیک به طور کلی چه در معماری، چه در پیکرتراشی و نقاشی، در کشورهای مختلف اروپا با ویژگیهای متفاوتی جریان داشته است. هنرمندان انگلیس، آلمان، فلاندر، فرانسه و ایتالیا هر کدام با تغییراتی و هماهنگ کردن سبک با ویژگیهای فکری و منطقهای خود، این سبک را پیگیری و ارائه میکردهاند. استقلال مناطق مختلف به لحاظ سیاسی و تفکری و مالی، باعث شده بود در یک کشور هم، انواع متفاوتی از هنر رونق یابد. ” در مراحل پایانی قرونوسطی طراحی انتزاعی گوتیک با اشتیاق فلاندریها به طبیعتگرایی پیوند خورد، و از این میان سبک خاصی به وجود آمد. روند شکلگیری سبک مزبور تفاوتی آشکار با تحولات هنری ایتالیا داشت. اگر نقاشان ایتالیایی به تنظیم رنگ و شکل برای بازنمایی سهبعدی چیزها اهمیت میدادند، علاقهی نقاشان فلاندری به تجسم دقیق اشیا و امور واقعی معطوف بود. با این حال دیری نگذشت که به سبب تبادل دستاوردها، و جریانهای هنری ایتالیا و فلاندر به یکدیگر نزدیک شدند.”[ پاکباز] چهرهنگاری ایتالیایی شاید بیش از هنر سایر کشورهای اروپا، در دو قرن پایانی قرونوسطی دستخوش تغییر شد. “هر قدر ثروت و سلیقهی مردم در ایتالیا افزایش یافت و پاداشهای بیشتری به هنرمندان تعلق گرفت، نقاشان ایتالیایی، به تدریج آن شیوهی مبهم و مرموز بیزانسی را ترک گفتند و الوان و احساسات پرشور ایتالیا را در سبک نقاشی خویش تزریق کردند.” [دورانت] با بررسی چهرهنگاری ایتالیا در قرن سیزدهم و چهاردهم متوجه سیر تحول این هنر خواهیم شد.
آنچه در فرانسهی دورهی گوتیک جریان داشت، بعدها سبک گوتیک بینالمللی نامیده شد؛ تأکید بر بیان عاطفی، پیکرهای ساده و آراسته، انحناهای نرم و رنگهای درخشان و ریزهکاریهایی طبیعتگرایانه در چهره، مشخصههای گوتیک فرانسوی هستند. ویل دورانت دربارهی گوتیک فرانسوی مینویسد:”درک این نکته مایهی خوشوقتی است که چگونه پیکرتراشان گوتیک بعد از آنکه یک قرن غلام حلقه به گوش دین بودند، ناگهان از وجود مردان و زنان آگاه شدند و شادمانی زندگی را بر سنگنمای کلیساها منقوش ساختند.” پیکرتراشان ایتالیایی با سرمشق گرفتن از هنرمندان فرانسوی و مطالعهی روشهای پیکرتراشی یونان و روم باستان، کوشش میکردند تا بازنمایی حقیقی از طبیعت داشته باشند.
نقاشان و پیکرتراشان گوتیک، نسبتهای پیکر انسانی را کشدار کردند تا بتواند با معماری باریک و بلند و سر به فلک کشیدهی این دوران همخوانی داشته باشد. “گاهی پیکر قدیسی را نازک کرده و آنقدر میکشیدند تا تمام طول یکی از ستونهای جناحین در ورودی را بپوشاند” [دورانت] هنرمندانگوتیک، برخلاف هنرمندان دورهی رومانسک که پیکر انسان را بهگونهای دکوراتیو ترسیم میکردند، با تغییر نسبتهای بدن و آرمانی کردن آن شکلی دیگر از تحریف تناسبات بدن انسان را در هنر ترسیم کردند. چهرهنگاری گوتیک سعی در بازنمایی قدرت آفریدگار داشته است، به ویژه اگر موضوع ترسیم یک قدیس بود؛ در این صورت، هنرمند تلاش میکرد زیبایی بدن را بیش از طبیعت جلوه دهد.” آنان این کار را با روشی متفاوت از روش قدما انجام میدادند. زیبایی که آنها میخواستند به بدن اعطا کنند همان زیبایی نبود که هر انسانی در عالم واقع دارد، بلکه آن یک زیبایی عاریتی بود. با برجسته کردن زیبایی روح، بدنها به گونهای زیبا مجسم میشوند. این امر علت نسبتهای موجود در فیگورهای گوتیک بود.” [ تاتارکیویج] نظرات توماس آکویناس از فیلسوفان موثر دورهی گوتیک دربارهی تناسب و بهویژه تناسبات پیکر انسان در آثار هنری نقش مهمی داشت. او دربارهی تناسب مینویسد:”برای تحقق زیبایی، فقط تناسب کافی نیست، بلکه یکپارچگی و انسجام نیز لازم است؛ به علاوه باید باشکوه و درخشان نیز باشد، زیرا آن چیزی زیبا خوانده میشود که رنگ شفاف دارد…بدن انسانی که با حالات آرمانی انسان همخوانی داشته باشد، متناسب محسوب میشود.”[اکو] در پیکرتراشی و نقاشی دورهی گوتیک، بدن باریکتر و پرهیزکارانهتر از دورهی باستان تصویر میشد. هرچند این مورد دربارهی تمامی هنرمندان درست نیست؛ همانگونه که اشاره شد، در این دوران به نسبت منطقه، عقاید، شرایط بومی و دیدگاه هنرمند، شکلهای متفاوتی رایج بوده است. اما این شیوه از ترسیم پیکر آدمی در آثار بیشتری مشاهده میشود.
“در چهارچوب فلسفهی دینی قرونوسطی، کارکرد هنرهای بازنمودی، یعنی نقاشی و مجسمهسازی- نهتنها خدمت به خداوند، بلکه به تصویر کشیدن او بود. در عالم مسیحیت شرقی همواره این سوال پرسیده میشد که آیا کارکرد هنر این است؟ اما در عالم مسیحیت غربی تنها از امکان این کارکرد سوال میشد. برای متکلمی که دربارهی هنر بحث میکرد سه گزینه وجود داشت. او یا میتوانست معتقد باشد که به تصویر کشیدن خداوند ناممکن است؛ بنابراین باید هنر را کنار گذاشت. یا اینکه خداوند به وسیلهی نمادها و نشانهها به تصویر کشیده میشود؛ بنابراین هنر باید نمادین باشد. یا اینکه خداوند میتواند از طریق آثارش به نمایش درآید؛ بنابراین هنر باید واقعگرایانه باشد. در زیباییشناسی الاهیاتی و کلامی پیشین، دو راه حل اول حاکم بودند؛ در عصر هنر گوتیک، زمانیکه تمایل به هنر واقعگرا که حتا در دوران قرونوسطی هم طبیعی بود، رشد یافته و افزایش پیدا کرده بود، راه حل سوم جایگاه دو راه حل اول را به خود اختصاص داد.” [ تاتارکیویج]
به طور کلی میتوان زیباییشناسی هنر غرب و بهویژه چهرهنگاری را از دوران باستان تا قرن چهاردهم میلادی به سه دسته تقسیم کرد. در یونان و روم باستان، زیباییشناسی فیزیکی و اینجهانی حاکم بود که ویژگیهای آن را در شمارههای گذشته بررسی کردیم؛ با آمدن مسیحیت و نقش پررنگ دین در هنر، زیباییشناسی روانشناختی و بهگونهای غیرزمینی حاکم شد؛ اما در دورهی گوتیک که در پس آن به رنسانس میرسیم درهمتنیدگی زیباییشناسی فیزیکی و روانشناختی توأمان دیده میشود. هنر قرونوسطای پسین، جنبههای مختلف زیباشناختی، واقعی، حسی و فلسفی را در کنار هم دارد. ” رئالیسم قرونوسطی حتا از رئالیسم دوران باستان افراطیتر بود، چونکه سعی داشت نهتنها واقعیت جسمانی، که واقعیت روحانی را نیز مجسم کند. البته واقعگرایی قرونوسطی محدودیتهای طبیعی خود را داشت.” [ تاتارکیویج] “هنرمندان گوتیک، دیگر نه به صرف بازنمایی شخصیتها، بلکه به مسائل چگونه بازنمایی کردن آنها، علاقمند بودهاند. آنان بار دیگر، همچون دورهی بیداری بزرگ در یونان، نگاه به طبیعت را آغاز کردند، البته بیشتر با ایت هدف که از آن بیاموزند که چگونه پیکرههای خود را طبیعی و قابلقبول بسازند، نه به قصد آنکه از طبیعت تقلید یا نسخهبرداری کنند.”[گامبریج] با بررسی هنر چهرهنگاری دوران قرونوسطی، به نظر میرسد، طبیعتنمایی بخشی از معیار سنجش ارزش اثر، اما نه همهی آن، بوده است؛ هنرمند قرونوسطی درکی دیگرگونه از انسان داشته، و هدف و تفکر مهمتر از وفاداری کامل به طبیعتگرایی بوده است.
با توجه به اهمیت سبک گوتیک به ویژه در فرانسه و ایتالیای قرون سیزدهم و چهاردهم در پیدایش رنسانس، و نیز اهمیت رنسانس در چهرهنگاری (پرتره) به معنای امروزی، در شمارهی آینده به بررسی چند هنرمند این دوران خواهیم پرداخت.
منابع:
۱ هنر در گذر زمان. هلن گاردنر. محمد تقی فرامرزی. انتشارات مازیار. چاپ چهاردهم۱۳۹۴
۲ تاریخ تمدن.ویل دورانت.گروه مترجمان.جلد چهارم. کتاب پنجم. انتشارات علمیفرهنگی۱۳۹۰
۳ تاریخ زیبایی. اومبرتو اکو. هما بینا.انتشارت فرهنگستان هنر. چاپ سوم۱۳۹۲
۴ دایرهالمعارف هنر.رویین پاکباز.انتشارات علمیفرهنگی.چاپ اول۱۳۸۰
۵ تاریخ هنر. ارنست گامبریج. علی رامین. نشر نی. چاپ اول ۱۳۷۹
۶ زیباییشناسی هنرهای تجسمی در قرونوسطی.ووادیسواف تاتارکیویج. محمود عبادیان و سیدجواد فندرسکی. مجله اطلاعات حکمت و معرفت.سال دهم شمارهی دوم خرداد۱۳۹۴
۷نظریهی هنر قرونوسطی. هیو بردین. ابراهیم لطفی. وبسایت ترجمانwww.tarjomman.com
۸ زیباییشناسی و نقاشی. جیسون گیجر. زهرا قیاسی. انتشارات رشد آموزش. چاپ اول۱۳۹۲[/one_half_last]