گفتگو با مهدی قدیانلو نقاش سوررئالیست
متن مخاطب گفتگو کننده : آرش پرنوسی
نقاشی دیواری های مهدی قدیانلو بر بیش از صد دیوار در تهران نقش بسته اند. تصاویری سوررئال و سحرآمیز برفراز ساختمان های بد قواره که نزدیک به یک دهه ازعمر آنها می گذرد. قدیانلو که علاوه بر نقاشی دیواری نقاشی روی بوم هم انجام می دهد، نمایشگاه های متعددی لندن برپا داشته است. اکنون در حال آمادگی برای طراحی یک دیوار بزرگ در آمریکا می باشد. قدیانلو هنرمندی است که در داخل کمتر شناخته شده و اندک معروفیتش به پاس گزارش شبکه هایی نظیر “بی بی سی” و “سی ان ان” می باشد.
از کجا شروع شد؟ و چطور شد نقاشی؟
من در روستا بزرگ شدم، پدرم کشاورز بود، مادرم و مادربزرگم فرش، جاجیم و گلیم می بافتند. آنها عشایری بودند که بعد از تولد بچه هایشان، همانجا ساکن شده بودند، و به همین خاطر ، هنوز ردپای زندگی عشایری در آن ها بود. من از کودکی با کلاف های نخ، فرش، رنگ، جاجیم و لباس های گل گلی خانم های مسن آن جا آشنا شده بودم و علاقه زیادی به آنها داشتم، ولی ترجمه اش نمی توانستم بکنم. در کنار کشاورزی درس هم می خواندم، در دبیرستان رشته ام تجربی بود. ابتدا در دانشگاه مدیریت بیمارستانی خواندم، بعد از حدود یک ماه تحصیل انصراف دادم و نقاشی قبول شدم. ورودم به نقاشی با مینیاتور بود. رشته ی پر کار و ظریفی بود و با روحیه ی من سازگار نبود. خیلی باید وقت صرف می کردی برای کشیدن جزئیات ریز، برای همین کم کم گرایشم به سمت دیگری رفت، البته نقاشی هایم با این سبکی فعلی، قبل از تحصیلم در دانشگاه آغاز شده بود.
پس تحت تاثیر فضای عشایری و هنر ها و صنایع دستی آنها قرار گرفته بودید که{…}
ببینید آن تاثیر روی ناخودآگاه من بوده، تاثیرمستقیم نبوده الزاما..
با توجه به تاثیر هنر های سنتی و صنایع دستی عشایری روی شما، و همچنین گرایشتان به نقاشی مینیاتور، چه طور شد که رو آوردید به سبک هایی مثل سوررئالیسم و مینیمالیسم؟ آیا ورودتون به تهران و دانشگاه، و محیط های هنری پایتخت باعث این تغییر فرمی شد یا شرایط دیگری؟
قطعا هیچکدام از اتفاقاتی که در طول زندگیم افتاد بی تاثیر نبوده. فکر میکنم از تاثیرات مهمی که ناخودآگاه گرفتم جنگ بوده. چون دوران کودکیم مقارن شد با دوران جنگ. یعنی اگر بخواهیم فرویدی بکاویم، ما در استرس و هراس بزرگ شدیم، همچنین خیلی اتفاقات دیگر مثل آن ریشه های سنتی که ابتدا عرض کردم خدمتتان تاثیر گذار بوده است.
بیشتر سوالم درباره ی فرم هنری آثارتان بود. این اضطراب و دلهره را میتوان در سبک های مختلفی ارائه داد ولی مشخصا انتخاب سبک سوررئال و این مدل کار کردنتان که در واقع تاثیر پذیرفته از هنر غربی است، ریشه اش در کجا بوده؟
آشنایی من با هنرهای معاصر چه در ایران چه در جهان که در دانشگاه و منابع دیگر مثل رمان و فیلم شکل گرفته بود، نهایتا باعث شد همه ی اینها در ناخودآگاهم تلفیق شود. طوری نیست که بتوانی یکی از آن ها را پیدا کنی و بزرگ کنی و بگویی این بوده. اما همه ی اینها (منظورم مطالعات، همه چیزهایی که میبینیم و واحدهای درسی که می گذراندیم) برای آشنایی با هنرهای شهری که آن طرف به روز داشت انجام میشد، تاثیر زیادی داشت.
یکی از نقاشان سوررئالیست غربی که آثار شما شباهات های زیادی به نقاشی های آن دارد، رنه ماگریت است. در آثار این نقاش اِلِمان ها و عناصری آشنا از ویژگی های ظاهری بورژوازی وجود دارد. این عناصر عجیب و تکرار شونده که هویت آثار ماگریت را شکل می دهند برگرفته از محیط و میدان هایی بوده که هنرمند در آنها رشد کرده. در نقاشی های شما هم عناصر و المان های تکرار شونده ای داریم که در نگاه اول شاید به نظر بیان عناصری تاثیر پذیرفته از آثار غربی است و بیشتر برای جذابیت های بصری کشیده شده اند. آیا آنها تاثیر پذیرفته از گذشته شماست؟
بله.وقتی برمی گردم و قبل نگاه می کنم، با توجه به فضایی که در آن زندگی میکردم، دره ها و استخرهای بزرگ خالی و چاله ها در پدید آمدن عناصری که در حال حاضر می بینیم تاثیر گذار بوده. حفره ها، شاید آن مشبک های قبر، در قبرستان ها باشد. در واقع گودال ها، کودک ها و بازی های آنها، مثل چتر، کلاه و پیپ و… در آثار ماگریت هستند. شما زمانی می روید سراغ سوررئال که تو نمی توانید در رئالیسیم چیزی را تغییر بدهید.
یک سوالی که حدس میزنم در آینده خواهید پرسید را الان جواب می دهم: چیزهایی که من برای تهران آن موقع در نظر گرفتم و کشیدم چیزهایی بودند که در واقعیت، داشتنشان برای تهران آن روز ممکن نبود. مثل تهران سبز، آسمان آبی، .مردمی که خوشحال بودند و میگشتند و می چرخیدند و دغدغه ی چک و بدهی و این ها را نداشتند. در کنار هم به دور از تشویش و اضطراب در جهان هایی که تصویر شده بود می گشتند. تعبیر خوبی داشت یک مجله ی خارجی که نوشته بود: (اتوپیایی است که من برای تهران آن روز در نظر گرفتم).
با توجه به همین توضیحیاتی که در خصوص نقاشی های دیواریتان دادید،به نظر می رسد آثارتان را می شود به دو دسته تقسیم کرد. یک سری نقاشی های دیواری که بخش عمده ایش را در سطح تهران میبینیم، یک سری هم تابلو های نقاشی که آنها را در گالری ها می بینیم، (مشخصا همان گالری هاوارد گریفین لندن). در آثار دیواری شما، شاهد تصاویر عظیم و سرشار از رنگ های شاد و المان های تکرار شونده ای مثل بازی کودکانه و بادکنکهای رنگارنگ را می بینیم که طبق گفته خودتان تجسم رویای آرمان شهری است که برای تهران در نظرتان بود. اما درتابلو های نقاشی، که در گالری ها ارائه دادید، تصویر ها و مفاهیم متفاوتند. در تابلو ها شاهد فضاهایی هستیم که انسان در آن مستاصل است. به گونه انگار به پوچی رسیده. مکعب های سنگین و بزرگی را می بینیم که انسان هایی که در برابرش کوچک اند، زیر آنها له می شود. جهانبینی شما کدام یک از این هاست؟
من شخصا کاراکترم به کارهای استدیویی خودم(تابلو ها) نزدیک تر است. زمانی که شما در شهر کار می کنید، حس مخطبتان بعد از دیدن اثر مهم است. من برای تهران کار می کردم، تهران یک شهر خاکستری بود و آن چیز هایی که کم داشت را من نمی توانستم با کار های روی بومم که کار های اصلیم بود به مردم بدهم، پس برایشان تصویر سازی می کردم. اسم آن هارا نم توانم بگذارم نقاشی، چون وقتی نقاشی می کنید خیلی راحت تر کار می کنید، برای مردم آن هارا تصویر سازی کردم که حالشان را خوب کنم. نه به عنوان یک درمان بلکه به عنوان یک مسکن.
با توجه به این که گفتید: اسم کارهایی که روی دیوار انجام می دادید را نمی توانید بگذارید نقاشی،آیا در طراحی این آثار محدودیتی داشتید؟
در تایید سوالت باید بگم که: ما یک هرم داریم در نقاشی دیواری. حداقل در آن استایلی که من کار می کردم، (نه استایل گرافیتی) و آن هرم مخاطب، معماری و تکنیک است. وقتی راس هرم که مخاطب است حذف می شود هر کاری که دوست داری می توانی در کار آتلیه ای انجام بدهی ولی در شهر نمی توانی.
به هر حال در کار شهری، هم مخاطب وجود دارد و هم نیروی سفارش دهنده ای که به عنوان مثال در اینجا شهرداری اینگونه است.
منظور من هم از مخاطب کل آن مجموعه بود.
اما در نقاشی دیواری که روی یکی از دیوار های محله شوردیوچ لندن انجام دادید، شاهد چیز دیگری هستیم، یعنی فضاهای شاد و آن رنگها و بازی های کودکانه از بین رفته، و یک فضای دلهره آورِ سنگینی به وجود آمده. همینطوردر این اثر بر خلاف فضاهای وهم انگیز نقاشی دیواری های سطح تهران، انگار دیگر ابهام و ایهامی در اثر نیست، و نقاشی به صورت مستقیم حکایت از (پرچم) ایران و و بچه هایی که نمی دانند چه سرنوشت شومی در انتظارشان هست دارد.
در حقیقت اینطور نیست. این یک تاویلی بود که از کار من خارج بود و هیچ ربطی به پرچم ایران نداشت…
یعنی آن سبز و سفید و قرمز ربطی به ایران نداشت؟
شما خودتان هم می دانید از نظر ما آرتیست ها آن آبی است نه سبز، آبی معروف به بلو پرشیا. تئاویل مختلفی شد ولی اصلا همچین داستانی نبوده، مثلا این تاویل که ما در ایرانیم و این فشار را احساس می کنیم ، در خود انگلیس این طوری گفتند که این قویترین کار ضد امپریالیستی است که تا به حال دیده ایم، این کلاغ انگلیس است، این کلاغ آمریکاست، یا اصلا این کلاغ آمریکا و آن کلاغ روسیه است. کلا تعبیرهای مختلفی از این کار شد که دست من نبود.
در هر صورت می توان گفت این خوانش امپریالیستی، خوانش نسبتا نزدیکی است به اثر شما.یا توجه به این موضوع، کلاغ را می توان به دلیل اندازه و موقعیت مظهر همان امپریالیسم یا در بیانی بهتر نماد قدرت در نظر گرفت که باعث از بین رفتن این بازی کودکانه است. و همینطور بچه های معصومی که سرخوش از بازی آگاه نیستند به سرنوشت شومی که ممکنه گریبان گیرشان شود.
ببینید این وجود داشته. اما حرفه ای نیست که من خودم بخواهم در موردش حرف بزنم و تحلیلش کنم، پیام واضح ضد امپریالیستی با توجه به اتفاقاتی که در غزه و… افتاد در آن بود. به هر حال کار هنرمند را باید در بستر زمانی اش نقد کنیم. من حقیقتا آن کار را که در لندن انجام دادم، با توجه به اینکه همچنان با مسئولین اینجا به خاطر کارهایم و خیلی چیزهای دیگر درگیری دارم، اما به نظرشان قابل توجه آمد.
این نقد قدرت در همه جا وجود دارد. اما شاید دلیلی که باعث شده این تاویل ها از این اثر شود، این است که برای مثال شما در ایران شرایط خلق همیچین اثری را نداشتید. و زمانی که در خارج از کشور فرصت برای شما فراهم شده سعی کردید تصویری بسازید، که آن ور بپذیرند و برایشان جذاب باشد.
خیر. در آنجا کاملا دستم باز بود و هرکاری که دلم میخواست میتوانستم انجام دهم. یکی از دلایلی که کانسپتی تیره پشت آن کار بود، موقتی بودن این نقاشی بود و قرار بود بعد از دو سه ماه نقاشی دیگیری رویش بیاید و من تصمیم گرفتم برای اولین بار یک همچین تمی در نقاشی دیواریم اتفاق بیوفتد، البته باید بگم همچنین این کار در ادامه ی کارهای نمایشگاهیم بود و اهداف تجاری هم پشت آن کار بود. و همانطور که گفتم خوانش های متفاوتی از آن کار شد[…]
هدف من از طرح این پرسش، این بود که بدانم آیا شما متناسب با مخاطبی که کار را میبیند و متناسب با جغرافیای آن مخاطب، کارهایتان را طراحی میکنید؟
ببینید در کارهای آتلیه ای که انجام میدهم، اصلا برایم مهم نیست. در تابلو هایم کارهایی داشته ام که وقتی به آن ها نگاه می کنم بغضم میگیرد. در کارهایی هم که در تهران، بین ده تا هفت سال پیش انجام دادم، برایم بیشتر تجربه کردن فضاهای بصری مهم بود، به گونه ای بیشتر تجربه کردن تصاویر سوررئال در فضاهای بزرگ. نمیتوانستم آن موقع خیلی مفهوم خاصی پشتشان داشته باشم، ولی خب خوانش های متفاوتی از آن ها می شد. یکی میگوید فلان کارت موافق همجنس گراییست، یکی میگوید آن کارت آن جور است، پرچم فلان جا را استفاده کردی، ولی شما نمیتوانی همه ی اینها را مراقبشان باشی و شما نهایتا مخاطب عام را در نظر میگیری. ضمن اینکه به عنوان کسی که دارید در یک کشور اسلامی کار میکنید باید حواستان به همه چیز باشد که یک وقت کاری نکنید که نه برای مسئولین خوشایند باشد و نه برای مردم. ولی در کل ذاتش با گرافیتی فرق میکند. وقتی گرافیتی کار میکنید می روید که اعتراض کنید، اما اینکار اینجوری نیست. من ادامه ی کارهای خودم را ورژن مردمی اش را در خیابان اجرا کرده ام. در کارهایم زبان بصری مشترک بود. پرسپکتیو ها و المان های بصری یک شکل اند ولی کانسپت متفاوت است.
در جایی گفته بودید هدف اصلی شما از آثار دیواری که خلق می کنید زیبایی بوده است و برایتان مهم این بوده که مخاطب در وهله ی اول به این عظمت رنگ ها و تصاویر عجیب خیره شود؟
بله، هدفم این بود که در ذهن مخاطب جرقه ی داستان پردازی رو زده باشم. چون به عنوان یک شهروندی که خودم از ابتدای تحصیل در تهران ساکن شده بودم میدانستم همه ذهن های مشغولی داریم، که بد نیست حداقل با تصویر زیبا یا تصویری که در فرم زیباست و مفهوم های متفاوتی دارد ذهنشان را مشغول کنم.
به نظر خودتان برداشت مخاطب(منظور همه ی طبقات جامعه) اینطور که شما فکر می کنید بوده است؟ و نکته بعدی اینکه: هنر سوررئال سعی دارد ذهن مخاطب را به تفکر وا دارد و سعی دارد فراتر از مرز مشخص و چهارچوب خاصی ببرد. برخلاف نقاشی های دیگری که مشخصا مفهموم خاصی را به تصویر می کشند، فکر می کنید این آثار توانسته این ارتباط را مخاطب برقرار کند؟
ما هیچ اثری را نمیتوانیم برخلاف زمان خاص خودش نقد بکنیم، به نظر من کاری را که ده سال پیش انجام داده ام در زمان خودشان بسیار کارایی جدیدی بودند چون که ما قبل از آن کارهای شهدا و انقلابی را داشتیم[..]
منظور نو بودن نیست.آثار شما همین الان هم نو هستند. برای مثال وقتی به کاری که در میدان ونک است نگاه مکنیم شاهد اثری خلاقانه هستیم، اما می خواهم بدانم مخاطبی که این کار را نگاه می کند، ذهنش به این داستان پردازی و جهان فراتر می رود؟ یا به عنوان یک تصویر معمولی نگاه میکند که قرار است پیام مشخصی را بدهد؟
خیلی ها در کارهایم دنبال پیام می گردند. من آثارم را زمانی که در صفحه های مجازی می گذاشتم، هر کسی برداشت خاصی داشت و ذهن آن ها را درگیر کرده بود. نباید غافل شویم که این کارها مال ده سال پیش بوده. فضای اجتماعی و فرهنگی تهران نسبت به ده سال پیش خیلی تغییر کرده است و آثاری که می گویید مخصوص تهران آن زمان بود. الان بخواهم کاریانجام بدهم، قطعا متفاوت خواهند بود. به من قول داده بودند که نقاشی های من بعد از یک یا دوسال توسط نقاشی های دیگر پوشانده خواهند شد. (تاریخ مصرف کارهایم تمام شده)
آیا شما در آثار دیواریتان قصد در تلاش برای رساندن یک مفهوم مشخص(مثل سایر نقاشی های دیواری) به مخاطب بوده اید؟
خیر. صرفا انتقال آن اوتوپیا برایم مهم بود، اما برداشت های خیلی متفاوتی از آثارم شد، مثلا در کار میدان ونک برداشت هایی شد از قبیل: نقد انبوه سازی توسط شهرداری. یا در نقاشی روبرویی آن که نقاشی یک پدر و پسر بود خوانش هایی شد از به تصویر کشیدن همجنس گرایی. اما در واقع یکی از اصلی ترین دلایلی که من دو مرد را کشیدم. این بود که نمیتوانستم پیکره ی یک خانوم را از آن زاویه بکشم. این محدودیت ها باعث می شد همچین آثاری را بکشم.
پس هدفتون خلق یک موقعیت و فضای متفاوت و جذاب بوده است؟
خیر. اگر می خواستم صرفا فضایی را به وجود بیاورم که تاثیر گذار باشد نقاشی یک ماشین کوبیده شده به دیوار را می کشیدم[…]
نه منظورم جذابیت بصری نیست. شما وقتی نقاشی یک ماشین کوبیده شده به دیوار را می کشید مرز و چهارچوب را بسته اید و مخاطب با یک مفهوم مشخص یعنی کوبیده شدن ماشین به دیوار مواجه می شود ولی وقتی یک کار سورئال دلریم با ویژگی های مشخصش یک جهان بدون مرز خلق شده، و بدون قاعده، در واقع مخاطب می تواند وارد یک فضای گسسته بشود و در آن زندگی کند. این نکته با توجه به چیزی که شما گفتید در خصوص انتقال دادن یک پیام متناقض است.
در سری اول کارها، تهران در نظرم شهر آلوده ای آمد و به دلیل این که من خودم از روستا آمده بودم، و آسمان تهران حتی همان ده سال پیش هم غیر قابل تحمل بود چه برسد به الان، من کلی آسمان کشیم. مانیفست من درکار های اول این بود که: کافیه چقدر می سازید؟ چه خبر است؟ چرا اینقدر همه جا شلوغ است؟ اجازه بدهید یک آسمان تمیز بیرون بیاید. یک کار سر خیابان آذربایجان دارم که ساختمان را تا زده ام و آسمان پشتش به وضوح دارد می گوید: بس کنید دیگر، ما نیاز داریم به هوای تمیز. اما در ادامه یک سری اتفاق های دیگری افتاد. من بعد از نقاشی سینما خواندم. تعلیق و پایان های باز در سینما، برایم بسیار جذاب بود. همانطور که گفتید نمی خواستم کار رو ببندم، مثل این که: (خوب بچه ها ببینید خیلی بده که با سرعت رانندگی کنید و بخورید به دیوار…) دلم می خواست چیزی که گفتید اتفاق بیافتد، البته فکر هم می کنم توانسته ام به هدفم برسم. ولی اینکه الان بخواهم آن هارو ادامه بدهم یا نه، نمی دانم. در حال حاضر پروژه ای که در آینده خواهم داشت پروژه ای در آمریکا خواهد بود که دو ماه دیگر است. قرار است روی یکی از بزرگترین و معروف ترین دیوار های آمریکا طراحی کنم. طرحی که برای اونجا آماده کردم, ربطی به این که من ایرانی هستم و چون در آمریکا دارم کار می کنم، بخوام با طرحم مشت محکمی به دهان آمریکا بزنم یا یک شعاری اینچنینی در کارم باشد. درواقع طرحم راجع به همه ی ما آدمهایی هست که امیدواریم به یک آینده بهتر و به همین امید داریم زندگی می کنیم و اصلا معلوم نیست که آیا به امید هامون می رسیم یا نه؟ توی اینکار من به عنوان نماد مثلا از بادکنک استفاده کردم، و مرتبط بودند با زندگی من در تهران، اما در هر جایی از دنیا تحدید وجود دارد. من اخیرا پدر شدم و همیشه نگرانی دارم و این استرس همه جا هست{…} یعنی فکر می کنم زبانشون زبان بین المللی بود ولی از فیلتر آدمی که توی تهران زندگی کرده بود رد می شد. من نقاشی سر خیابان آذربایجان را که کار می کردم، چند روز اون اطراف قدم می زدم و مردم را می دیدم و حرف می زدیم. پای آن دیوار پر آدم معتاد بود، تا اون دوره عجیب ترین جایی بود که کار کردم. خیلی به طنز ددر ذهنم آمد که توهمی به کار ببخشم، یعنی مثلا کار من بشه دراگی که اونها استفاده می کنند. یه بازی های اینجوری وابسطه به مکان بود ولی کانسپتشون رو، هم می شود فلسفی تفسیر کرد و هم محلی.
نقاشی سوررئال می تواند با تمام اقشار مردم ارتباط برقرار کند؟
من سعی می کنم طور دیگری به سوالتان جواب بدهم. در ابتدا باید بگم، کار های من، مشخصا سوررئال خالص نیستند. و در سبک های مختلف بصری به واسطه ی فعالیت آرتیست های مختلف تو سبک های مشخص، برای اینکه اثر جدیدی پدید آید ناچار هستیم که کار میان سبکی انجام بدهیم. من کارهای خودم رو تلفیقی بین سوررئال، کانسپچوال و مینیمال می دونم. من مثل سایر نقاشی های دیگه سعی در انتقال یک پیام مشخص در کارم رو نداشتم، من سعی کردم اتوپیایی که تو ذهنم بود رو تصور کنم و فکر هم می کنم مخاطب های مختلف بتوانند برداشت های متفاوتی از اثر داشته باشند. این برداشت ها همیشه متفاوت بوده مثلا در نقاشی میدان ونک، برای اون (تک درختی که وجود داره….) برداشت های متفاوتی شده. برخی می گویند: آن کودک دفتر مشقش جا مانده و می خواهد برود وردارد، دیگری می گوید، تحت تاثیر سینمای کیارستمی بوده، و فرد دیگری که ذهنش درگیر مسائل متفاوتی است، می گوید: همجنس گر هستند. و ….
ولی هدف شما هیچ کدام از اینها نبوده، یعنی با آگاهی این کار را نکردید، شاید در ناخودآگاهتان{…}
بله. من هیچوقت با آگاهی آن خانم را آن بالا نگذاشته ام.
بین هنرهای زیبا و هنرهای کاربردی تمایزی وجود دارد. آثار شما جزو دسته بندی هنرهای زیبا قرار می گیرند، ولی نکته ای در اینجا وجود دارد. اینکه این گونه از هنرها معمولا از طریق واسطه ای مثل گالری ها، موزه ها و… در مواجهه با مردم قرار می گیرند، همچنین مخاطبان خاصی به دیدن آثار سوررئال و کانسپچوال در گالری ها می روند. حال پرسش اینجاست، با توجه به رویارویی تمام اقشار جامعه با نقاشی دیواری و همچنین عدم استفاده از چنین آثاری در سطح شهر پیش از این، دلیل اینکه نقاشی های تان را در چنین مدیومی ارائه دادید در چیست؟
در شهرداری مدیری داشتیم که تحصیل کرده نقاشی بود و هنر را درک می کرد. هدفش این بود که تهران را تبدیل کند به یک موزه نقاشی و واسطه آن توریست جذب شود. کما اینکه این اتفاق تا حدودی افتاد اما چون حمایت دولتی نبود ابتر ماند.
یعنی صرفا حضور آن مدیر باعث خلق چنین آثاری شده؟
خیر در ابتدا که فراخوانی منتشر شد برای ایده های جدید و نوینی که قرار بود روی دیوار در سطح شهر کار شود. من فکر می کردم احتمالا یا واقعی نیست و یا قرار است که اعمال نفوذ روی طرح ها زیاد باشد، اما پس از آن اولین کار مستقل اجرا شده در سطح شهر را دیدم که تصمیم گرفتم من هم طراحی کنم. چون فکر می کردم می شود مردم رو وارد یک همچین جریانی کرد و جهانی رویایی رو براشون روی دیوار ها پدید آورد. البته کار بر روی دیوار و در سطح شهر کار بسیار دشواری است بگونه ای قدم زدن لبه ی تیغ است. هم باید مردم با آن ارتباط برقرار کنند و هم اثری ضعیف نباشد که اهالی هنر و منتقدان آن را به حساب نیاورند.
ولی برای پاسخ به این پرسشتان باید بگویم که: سعی کردم گونه ای از هنر رو که شاید تمام اقشار جامعه آشنایی چندانی با آن ندارند را ارائه دهم.
[/one_half_last]
چرا دیگه نیست کاش میگفت.