چهرهنگاری قرونوسطی
بخش چهارم -گوتیک (هنرمندان گوتیک پسین)
سایت تندیس گردآوری و تالیف: مهسا کریمی
قسمتهای قبلی را اینجا ببینید
در سه شمارهی گذشته چهرهنگاری دوران قرونوسطی مورد بررسی قرار گرفت. همانگونه که دیدیم نقش دورهی گوتیک در بازگشت به دورهی یونان و روم باستان و در نهایت شکلگیری رنسانس بسیار مهم بوده است. در این دوره، هنرمندان برای بازنمایی حقیقیتر از طبیعت به مطالعهی آثار باقیمانده از دورهی باستان گرایش یافتند. بعضی از تاریخهنر نگاران این دوره و هنرمندان آن را با عنوان رنسانس آغازین نیز طبقهبندی کردهاند، که بیشتر شامل هنرمندان اواخر قرن سیزدهم و چهاردهم ایتالیا میشود. به همین دلیل در این شماره به بررسی چند هنرمند این دوران خواهیم پرداخت.
نیکولا پیزانو هنرمند پیکرتراش ایتالیایی که با سرمشق گرفتن از هنرمندان فرانسوی، در کارهای خود به آثار یونان و روم باستان رجوع میکرد؛ پیکرتراشی که به لحاظ موضوعی وابسته به سنت قرونوسطایی بود، اما در بازنمایی طبیعتگرایانه، گرایشاش به پیکرههای دوران باستان مشهود است. هنرمند با توجه به هنر قرونوسطی، در آثارش چندین روایت را در کنار یکدیگر نقش میکند و با جزییات کامل به روایت میپردازد. ” او در یادگیری روشهای باستانیان در نشان دادن فرمهای اندام آدمی در زیر لباس و ساختن پیکرها به صورت مشخص و طبیعی همت گماشته است.” [گامبریج] پیزانو نقش مهمی در تکوین طبیعتگرایی خاص گوتیک داشت و با شاگردانی که تربیت کرد این گرایش ادامه یافت و در نهایت باعث تغییرات زیادی در پیکرتراشی و چهرهنگاری گوتیک شد. “نیکولا پیزانو، از طریق آمیختن ناتورالیسم خشن با ایدئالیسم جسمانی یونانی، پیکرسازی را از محدود بودن به انگیزههای مذهبی و تابعیت از خطوط معماری آزاد ساخت.” [ویل دورانت] در پیکرتراشیهای پیزانو، حالت چهره، ریش، موی سر و تناسبات با الهام از آثار کلاسیک شبیهسازی شدهاند.
نقاشی گوتیک سیر تکاملی مشابهی را با پیکرتراشی این سبک طی کرد؛ از سادگی و مذهبی بودن صرف به آثاری رهاتر و واقعگرایانهتر گرایش یافت، هرچند که این تغییرات در پیکرتراشی پیشتر از نقاشی شکل گرفته بود؛ شبیهسازی از طبیعت برای پیکرتراش آن دوره، آسانتر از هنرمند چهرهنگار نقاش بود، زیرا پیکرتراشان به سادگی میتوانستند با تغییر در اندازهی خطوط و یا ایجاد سایهروشن، در نور حقیقی و با توجه به مکان اجرای پیکره، القای عمق کنند؛ اما نقاشان با محدودیتهای بیشتری مواجه بودند. اوج رهایی نقاشان در تأکید بر جریان نور، استفاده از خطوط منحنی، نشان دادن جزییات دقیق و تزئینات خالص که باعث طبیعتگرایی بیشتر میشد در قرن چهاردهم میلادی شکل گرفت.
در این مورد باید به تاثیر هنر بیزانس بر نقاشان دورهی گوتیک پسین اشاره کنیم. ” این هنر بیزانس بود که در نهایت اجازه داد که ایتالیاییها از سدی فرا جهند که حد فاصل پیکرتراشی و نقاشی است. زیرا هنر بیزانس با همهی خشکیاش، از دستآوردهای نقاشان یونانیمآب چیزهایی بیش از آن حفظ کرده بود که در نگارش تصویری اعصار تاریک غرب باقی مانده بود.” [گامبریج] اما با این حال، هنر بیزانس نیز به نوبهی خود درگیر قوانین مذهبی و نگاه خویش بود و آنچنان که در شمارههای گذشته دیدیم، نتوانست بازنمایی دقیقی از چهرهی انسان ارائه دهد. مهمترین چهرهنگار این دوره که سنت بیزانسی را کنار گذاشت و با نگاه دقیق به هنر یونان باستان توانست پیکرههای طبیعی مجسمهسازی گوتیک را به تصویر بکشد و در نقاشی از چهره، با استفاده از سایهروشنها و نشان دادن ژرفنمایی، حالت طبیعی را القاء کند، و مسیر چهرهنگاری غربی را تغییر دهد، هنرمند ایتالیایی «جوتو» بود.
جوتو در بوندونه هنرمند نقاش و معمار ایتالیایی که تواناییاش در بازنمایی طبیعتگرایانهی چهره برای آن دوره بسیار شگفتانگیز بوده است. سادگی آثار او در نشان دادن حالات عاطفی چهره، به خصوص ظرافتاش در نشان دادن غم و شرایط عاطفی بغرنج، یکی از دلایل تفاوت چهرهنگاریهایش محسوب میشود.” تربیت هنری جوتو از سنت کهن پیکرتراشی و نقاشی رومی سرچشمه گرفت؛ ولی معلم واقعی او طبیعت بود. او صرفن مقلد طبیعت نبود، بلکه در جریان مشاهدهی دقیق، نظم مرئی طبیعت را کشف میکرد.” [پاکباز] شمایلهای جوتو آثار پیکرتراشان گوتیک را یادآوری می کند. جوتو، تحت تأثیر پیکرتراشیهای پیزانو، شیوهی مرسوم هنرمندان گوتیک را رها کرده، و به تجسم حالات و احساسات واقعی انسان زنده میپردازد.
این تغییر بزرگ در چهرهنگاری در نقاشی آنچنان به نام جوتو پیوند خورده، که داوینچی درباره او چنین نظر داده است: « جوتو ظاهر شد و آنچه را به چشم دید، ترسیم کرد.» ژرفنمایی بدن، حجمنمایی صورت و گردن و سایهکاریهای موجود در لباس ویژگیهایی هستند که بعد از هزار سال، دوباره در نقاشی دیده شدند، و به گفتهی گامبریج، جوتو هنر ژرفنمایی و القاء عمق بر روی صفحهی مسطح را از نو کشف کرد. از ویژگیهای دیداری آثار جوتو میتوان به این موارد اشاره کرد: ترکیببندی موزون، وقار حرکت آرام پیکرها، رنگآمیزی ملایم و درخشان، جریان پرشکوه داستان، خودداری از بیان احساس حتی به هنگام رنج و شادی عمیق، و عظمت آرامشی که صحنههای پر درد را غرق در خود میکند؛ هرچند باید خاطر نشان کنم که این ویژگیها در واقع برای آن دوران انقلاب بزرگی محسوب میشده و در مقایسه با آنچه امروز با تعریف رنسانسی در چهرهنگاری میبینیم هنوز فاصله دارد. ” کارهای جوتو، یک انقلاب بود. اگر ما نقایص کار وی را در مییابیم، از آن روست که از فنون نقاشی باخبریم، اما خود این فنون به وسیلهی نهضتی تکوین و توسعه یافت که او آغازگرش بود. طراحی، الگو پردازی، ژرفنمایی و کالبدشناسی هنری او نارساست. [ دورانت] با اینکه چهرهنگاریهای جوتو فاقد شخصیت فردی هستند، اما نمیتوان در هوش و استادی وی شک کرد. تأثیر او تا صد سال بعد نیز در آثار نقاشان دیده میشود.
در آن دوره هنرمند نمیتوانست اندام برهنه را آنچنان که در یونان و روم باستان شاهد بودیم، در کارهایش نشان دهد و از نظر جامعه بسیار ناپسند بود؛ اما جوتو در آثارش چهره و اندامی زمینی به انسان داد. ” در نقاشی جوتو (مریم نشسته بر تخت)، پیکر حضرت مریم به صورت مادری تنومند و ملکهوش نمایانده شده که حتی از لحاظ برآمدگی سینهاش به دنیای مادی تعلق دارد. بدن مریم ناپدید نشده است؛ بلکه با قدرت تمام نشان داده شده است.” [گاردنر]
هنرمندان دیگری نیز در این دوران بودند که از آن میان میتوان به « سیمونه مارتینی» «پیتر پارلر کهین» و برادران «لورنتستی» اشاره کرد. این هنرمندان در ادامهی شیوهی جوتو و بازنمایی طبیعتگرایانه از چهرهی انسان نقش ماندگاری داشتند.
قرن چهاردهم میلادی برای چهرهنگاری دورهی مهمی بوده است که تغییرات چشمگیری در این هنر روی میدهد. شبیهسازی روز به روز در آثار هنرمندان بیشتر میشود و گمان میرود، اولین خودنگارهها (اتوپرتره) نیز در این دوران شکل گرفته است. هدف هنرمند از چهرهنگاری به نسبت دوران ابتدایی قرونوسطی بسیار متفاوت و اینجهانی میشود و نشانههای آشکار انسانگرایی و طبیعتگرایی در آن به چشم میخورد. کم شدن قدرت کلیسا و همینطور پررنگ شدن قدرت هنرمند و از همه مهمتر تفکرات ارسطویی که بین متفکرین رواج مییابد؛ زمینه را برای این دگرگونیها فراهم کرده است.
با بررسی چهرهنگاری از دوران پیش از باستان تا انتهای قرونوسطی، میتوان نتیجه گرفت، آنچه که هنر را شکل میدهد نهتنها توانایی و استعداد هنرمند، که بیش از آن تفکر و دین حاکم بر زمان است. چرا که نمیتوان تصور کردکه به طور مثال، هنرمند دوران ابتدایی قرونوسطی توانایی بازنمایی طبیعتگرایانهی چهرهی آدمی را نداشته باشد؛ بلکه این تفکر آن دوران بوده که چنین اجازهای حتی در اندیشیدن به هنرمند نمیداده است. همانگونه که با اتمام این نوع تفکر، دوباره بازگشت به بازنمایی کلاسیک شکل میگیرد.
در بررسی هنر چهرهنگاری، دورهی رنسانس اهمیت بسیاری دارد؛ به همین دلیل در این شماره با پایان قرونوسطی، بررسی چهرهنگاری غرب را متوقف کرده و در چند شمارهی آینده به چهرهنگاری شرق و نیز ایران تا پیش از قرن پانزدهم میلادی خواهیم پرداخت. پس از آن، از دوران رنسانس به بعد، چهرهنگاری غرب و شرق را به صورت همزمان پیش خواهیم برد.
منابع:
۱ تاریخ هنر. ارنست گامبریج. علی رامین. نشر نی. چاپ اول ۱۳۷۹
۲ دایرهالمعارف هنر.رویین پاکباز.انتشارات علمیفرهنگی.چاپ اول۱۳۸۰
۳ تاریخ تمدن.ویل دورانت.گروه مترجمان.جلد پنجم. انتشارات علمیفرهنگی۱۳۹۰
۴ هنر در گذر زمان. هلن گاردنر. محمد تقی فرامرزی. انتشارات مازیار. چاپ چهاردهم۱۳۹۴
۵ نظریهی هنر قرونوسطی. هیو بردین. ابراهیم لطفی. وبسایت ترجمانwww.tarjomman.com