خلاصه کتاب هنر معاصر نوشته جولیان استلابراس – بخش ششم- قسمت اول
تلخیص: محدثه شادمهر
به گفتهی انگلس، ایدئولوژی چیزها را واژگون جلوه میدهد. هنر معاصر هر آنچه را بر ما تحمیل شده نشانهی آزادی میداند و میستاید. حق هم دارد، زیرا نخبگان، که بینندهی هنرند، آزادی مصرف دارند و، به واسطهی حق انتخاب در مصرف، آزادی رفتو آمد میان نقشهای گوناگون و پذیرش هویتهای چندگانه. به دلیل رویدادهای اخیر و جنبشهای سیاسی و پیامدهای بیشمار، امروزه حتی در درون محافل روشنفکری دیدگاههای بسیار متنوعی دربارهی هنر مطرح است.
بخش پنجم را اینجا بخوانید
از این دست اختلاف نظرها میتوان به دو نظریهای که اخیراً دو روشنفکر فرانسوی دربارهی هنر معاصر به دست دادهاند اشاره کرد. نیکولا بوریو در کتاب تأثیرگذار زیبایی شناسی رابطهای مهمترین مشخصهی هنر دههی ۱۹۹۰ را آثاری میداند که با ارائهی خدمات به بازدیدکنندگان یا ایجاد قرارداد بین آنها یا صرفاً تسهیل تماس میان آنها تعامل اجتماعی را به عرصهی زیباشناختی بدل کردهاند.
پل ویریلیو در سلسله سخنرانیهایی که بعداً بهصورت کتاب با عنوان هنر و هراس منتشر شد، میگوید منطق هنر پیوسته معطوف به شکستن تابوها، برپاسازی نمایش، و گسترش مرزهای تعریف مفهوم انسان بودن ــ حتی تا حد دستکاری ژنتیک به شکل خلاقانه ــ است.
به باور بوریو، هنری که بینندگانش را به تعامل اجتماعی تشویق میکند واکنش مستقیمی است به گرایش عمومی و روزافزون به چندپارگی اجتماعی، از تخصصی شدن هرچه بیشتر کارها گرفته تا تمایل آدمها به انزوا و ترجیح دمخور بودن با رسانهها بر معاشرت با آدمهای دیگر. او معتقد است با هنر میشود این وضع را بهبود بخشید: «هنرمندان با خدمات کوچکی که عرضه میکنند شکافهای موجود در پیوند اجتماعی را پر میکنند.»
نمونهی گویای هنری که بوریو توصیه میکند داستان چه گوارا اثر گاوین ترک است. ترک پیش از خلق این رویداد مجموعه آثاری پدید آورد مشتمل بر بیلبوردهایی با تصویر مشهور چه گوارا به رنگ سیاه بر زمینه سرخ و ماکتی مومی از عکس معروفی که برای اثبات مرگ این انقلابی گرفتند، و در هر دو مورد چهرهی خود را جایگزین چهرهی او کرد.
یکی از اهداف این اقدام برجستهسازی ناهمخوانی میان سیاستهای انقلابی امریکای لاتین و هنر مبتذل و پرزرق و برق «هنرمندان جوان انگلیسی» بود.
داستان چه گوارا نمونهی شاخص بسیاری از آثار مبتنی بر تعامل اجتماعی است. در این آثار، بین شمار شرکتکنندگان و تنوع آنها و گفتمان احتمالی تناسب وجود دارد. شرکتکنندگان فعال معمولاً عدهای انگشتشمار و نخبهاند که به انتخاب خودشان پای در این میدان گذاشتهاند. در این آرمانشهرهای موقت و حبابوار سیاستورزی واقعی ممکن نیست.
به تعبیری، استفاده از تعامل مخاطبان زمینهی حضور مجدد سازمانیافته و انکار ناپذیر هنری را فراهم میآورد که ای بسا به بازی توخالی نشانهها و اشیای حاضر و آماده تبدیل شود. این حضور دیگر حضور هنرمند ـ نابغه نیست، بلکه حضور مخاطب است، مخاطبی که آرمانی دموکراتیک به افکار و اعمالش ارزش میبخشد، یا دستکم استعدادش را برای مشارکت خلاق به رسمیت میشناسد و او را موقتاً به هیجان میآورد.اگر این کار خودآگاهانه پوچ و بیهوده است، پس شاید ظهور این هنر آنقدرها هم که بوریو میپندارد مثبت نباشد.
در مقابل، نظرات ویریلیو دربارهی هنر معاصر آن چیزی نبود که دولتها، شرکتها یا عالم هنر مایل به شنیدنش باشند. البته این نظرات ایرادات زیادی دارد، به زبانی تند و هوچیگرانه بیان شده، خطاهای بدی در آن هست، و اصلاً به قصد تحریککردن ابراز شده، چرا که گویندهشان بین بسیاری از آثار هنری معاصر و کشتار جمعی رابطهی مستقیم قائل است. با این حال، این نظرات به روشنی بیانگر این دغدغهاند که این هنر خود را رودرروی گفتمان انسانی، آرامش، و تعمق و در خدمت قدرتهای ابزاری قرار داده است.
باید گفت هنر آن است که بینندگان فرهیختهاش را مطمئن سازد که، باوجود ماهیت فاسد دموکراسی، مردمفریبی رسانهها، و آلودگی روح و روان به واسطهی تبلیغات تجاری بیانتها و سمج، آنان همچنان خودشاناند، آسیب ندیده و آزاد.
بینندهی جهانی در مقابل جهانیتی از نوع دیگر قرار گرفته است. به گفتهی سرژ گیلبو، عالم هنر امریکا به دلیل تمایلش به سیطرهی جهانی ناچار است از اصرار خود بر منطقهگرایی و ملیگراییــ این دغدغههای خاص محلیــ دست بردارد.
میتوان چنین نتیجه گرفت که ستایش شدهترین آثار هنر معاصر آثاریاند که با درهم شکستن موانع تجاری، یکپارچگیهای محلی و تعلقات فرهنگی در قالب نوعی تلفیقگری مستمر به پیشبرد منافع اقتصاد نولیبرال یاری میرساند. باید گفت تصور عالم هنر از خودش به هیچ وجه با نقشی که عملاً ایفا میکند همخوان نیست[/one_half_last]