شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
نگاهی به نمایشگاه امیرحسین اکبری در گالری “هما”
سایت تندیس به قلم سحر افتخارزاده
امیرحسین اکبری در اولین نمایش انفرادی آثار خود، مجموعه طراحی “قلب، قلب، دو ابرو” را روی دیوار برده است. این نمایش مشتمل بر ۲۶ تابلو در ابعاد مختلف است که در ترکیبهای چندتایی به نمایش درآمدهاند. آثاری که هر یک مملو از تصاویر و نوشتههای پراکنده، مخاطب را با انبوهی از نشانه مواجه میکند. نشانههایی تصویری و نوشتاری که هرچند آزادانه و بدون کنترل در کنار هم قرار گرفته یا از دل هم تولید شدهاند اما در بسیاری موارد در ترکیببندیهایی منسجم و در بعضی موارد مرکزی، قرار گرفتهاند.
این آثار در اغلب موارد سیاه و سفید کار شده و در برخی رنگهای درخشان تک فام بکار رفته است. این طراحیها که میتوان آنها را در حیطه تصویرسازی گنجاند، بر بستر سخنی سیاسی-تاریخی و در جاهایی حکایات عامیانه و قصههای ضربالمثلگونه سوار میشوند. استفاده از خط فارسی با فونت روزنامهنگاری قاجاریه و نیز نوع هاشورپردازیها یادآور رسالات و روزنامههای دوره تاریخی خاصی است. همچنین در بسیاری از آثار از علامات و حروفی استفاده شده که به وضوح یادآور ادعیه و طلسمات است. اما این نشانههای نوشتاری بیشتر در قالبی دکوراتیو و برای ایجاد فضایی خاص به کار گرفته شده، نه آن که در انتظار رمز گشایی باشد. متنهای نوشتاری در بسیاری موارد تبدیل به ضد مفهوم شده و در ترکیب با تصویر، متنی تکه تکه را پیش روی مخاطب قرار میدهد که امکان هر برداشتی را در خود دارد. هنرمند در بیانیه خود اشاره میکند که این طراحیها دور از هر نوع تکنیک یا سبک مشخصی کار شدهاند و اهمیتی ندارد که پیام آنها به گیرنده برسد یا نرسد. این نوع برخورد قصه پرداز و روایی با تصویر که در عین حال قصهای نمیپردازد و روایت یکه و مشخصی تولید نمیکند و به دنبال تولید یک متن باز است بر نظریات پست مدرنیستی تکیه میکند. در آثار اکبری تاکید بر تکه تکه بودن واقعیت، عدم وجود یک روایت کلان، زیر سوال رفتن وجود یک حقیقت ثابت و رسیدن به یک برداشت قطعی از تصویر، مشهود است. مجموع این خرده روایتهای پراکنده اشاره به جهانی از هم گسیخته و مملو از پارههای مجزا و در عین حال مرتبط به هم از واقعیت دارد که در شبکهای گفتمانی به هم پیوند میخورند. پس در اینجا هنرمند به مثابه سوژهای در میان سوژهها به نحوی این تکه پارگی را برای خود شخصی کرده است. این لحن از بیان هنری که در آثار چند تن دیگر از هنرمندان همکار با گالری هما نیز مشهود است، لحنی است که این گالری در طی سالها به ارائه آن به مثابه بخشی از هنر معاصر پرداخته است.
در این روش تولید تصویر، هنرمند نشانهها را آزادانه از منابع تصویری مختلف-اغلب عامیانه- وام میگیرد و کنار هم مینشاند و مخاطب را با این تکثر نشانهای وا میگذارد تا به تاویل خود برسد. حال آنکه متن چنان فراخ است که پیدا کردن شبکه ارتباطی نشانهها در آن کاری عبث مینماید. پس هنرمند میخواهد بگوید که چیزی نمیخواهد بگوید؛ ادعایِ بیادعایی خود ادعای بزرگی است.
پرداختن به از هم گسیختگی جهان معاصر، آسیب شناسی و بازنمایی آن امر تازهای در هنر معاصر نیست. برای نمایان کردن این چندپارگی، هنرمندان بالتبع به سراغ مدیومهای تازه رفتند چرا که چنین محتوایی دیگر در قالبهای گذشته نمیگنجید. به نحوی که وضعیتی تحت عنوان پست مدیوم در هنر تعریف شد و امکان تشخیص اثر تحت یک مدیوم یکه از بین رفت، و این به معنای همخوانی قالب و محتوا بود. اما آنچه در پیگیری این لحن تازه در آثار تنی چند از هنرمندان گالری هما دیده میشود در نحوه ارائه، تکنیک و در مجموع در کنش هنرمند حاوی چه پیامی است؟
آیا میتوان همان تکثر تصویری و فرمی را در متریال و کنش خلاقه هنرمند نیز مشاهده کرد؟ بنظر میرسد در اینجا دچار یک ناهمخوانی هستیم. هنرمند چنان که در این نمایش نیز مشهود است دارای کنشی مدرنیستی در برخورد با هنر است. شیوه تولید اثر به صورت طراحی با جسم اثرگذار بر سطح اثرپذیر کاغذ یا مقوا، نحوه ارائه در قاب و پاسپارتو بر دیوار گالری نشاندهنده تفکری چه بسا کلاسیک است. در حالیکه به نظر میرسد این آثار در فرم خود به دنبال رها شدن از قواعد گذشته هستند. خود این تناقض پیامآور وضعیت التقاطی و متناقض در تفکر و هنر معاصر ما است. گویی ما هنوز دورانی را به سر نیاورده، سر از دورانی دیگر درآوردهایم. حتی اگر چندپارگی و پخشبودگی در زیست ما محسوس باشد اما در بیان آن الکن ماندهایم و به قالبهای امنتر و بیمخاطره پناه میبریم. شاید از آنجا که این از هم گسیختگی هولناک، و تصویر رها شدن در میان این دریای طوفانی دلهرهآور است.
پس هنرمند در جزیره امن خود آرام مینشیند و فریاد خود را خفه در بطریهایی به ساحلی ناممکن روانه میسازد. چنین کنشی به غایت سابجکتیو است. در حالی که از همگسیختگی این جهان و این واقعیت تکه پاره ما را در خود فرو برده و ما تنها به تخته پارههایی چنگ انداختهایم. حال این تخته پارهها کداماند و تا چه زمان ما را شناور نگه خواهند داشت سوالی است که باید پاسخی برای آن بیابیم؛ یا تخته پاره را رها کنیم و به آب بزنیم و یا کلکی بسازیم و بر آن سوار شویم.[/one_half_last]