[مجسمهسازی]
همواره بهخوبیِ مجسمهی بعدیام هستم
بازشناخت حجم در پیکرههای چوبی اشتفان بالکِنهول
گردآوری و برگردان: علیرضا بهارلو
مجسمهسازی آلمانی، اهل فریتسلار، با آثاری از جنس چوب در ابعاد و اشکال مختلف؛ … هنرمندی که در زندگی بهدنبال امور شگفت و غیرعادی نیست، بلکه اصول اولیه و نیازهای اساسی را در انسانها میبیند و میگیرد؛ چنانکه گویی همهی ما در مجسمههایش محو و منحل میشویم؛ بهصرف اینکه به شخص دیگری بدل یا بازساخته شویم؛ عادی و بیهمتا ــ در آنِ واحد. پایبندی اشتفان بالکِنهول۱، مجسمهساز معاصر، به تکنیکهای سادهشدهی قرون میانه، به وی این امکان را داده تا به استاد امور ناتمام مبدل شود. این اسلوب، که بهطرزکاملی ناکامل است، شاید نحوهی توصیفمان از نمایی کلی و تعمیمیافته بر بشریت باشد. آثار بالکنهول که سایر تکنیکها و رسانهها ازجمله عکاسی و طراحی را نیز در بر میگیرد، در مجموعههای متعددی در سراسر دنیا یافت میشوند، و همینطور در کارنماهای عمدهی هنری…
در دورهای که هنرمندان در کار تجزیه و تحلیل زبان و فلسفهی کلبیِ فرهنگِ رسانههای معاصر بودند، اشتفان بالکِنهول۱ (متولد ۱۹۵۷) در پی چیزی بود که بهظاهر مسیری کاملا بیربط مینمود. او در دههی ۱۹۸۰ با مجسمههای خاطرهانگیز و نئوپریمیتیو (بدوی نو) و پیکرنمایش به شهرت رسید. سردیسهای منقورِ اولیهی بالکنهول، مثل «سردیسهای مذکر و مونث»۲ (۱۹۸۲)، به کاوش در قدرت فرمهای پایه میپرداختند تا بدینطریق آگاهی بیننده را شکل دهند. اینها، همچنین، نمونهی اولیهی آثارِ جاافتاده و شکلگرفتهی بالکنهول بهشمار میروند. در هنر امریکا و اروپای دههی ۱۹۸۰، شکل یا پیکر (فیگور) بار دیگر در عمل و رویهی هنری و دروهلهی نخست در رسانههایی همچون ویدئو و عکاسی ظاهر شد. این عامل، در اغلب اوقات، خود را بهواسطهی کنایه و اقتباس بروز میداد؛ ازجمله در آثار کاتارینا فریچ، بروس نومَن و جف کونز. اما بالکنهول ــ درعوض ــ دست به خلق مجسمههایی زد که با بازنماییِ سرراستِ فرمهای انسانی و حیوانی، هم از اکسپرسیونیسم فاصله میگرفتند و هم از کنایه. مجسمههای او درواقع کیفیت ابتداییِ هنر عامه یا هنر خام و ناپرورده (آر بروت) را حفظ کرده و میتوان آنها را استمرار و توسعهی سنت آلمان در زمینهی مجسمهسازی فیگوراتیو با چوب تفسیر و قلمداد کرد.
در اروپای غربی سدهی بیستم، حکومتهای خودکامه، از مجسمهسازی پیکرنما در جهت اهداف تبلیغاتی بهره میگرفتند. بالکنهول، بازنمود آرمانیشدهی صور انسانی را در واقعگرایی اجتماعی به زیر سوال برد و با شیوهای که علیالظاهر روح زمانهی جهانی را عرضه میکرد، به تولید و تجسّم پیکرهای نیرومندی از مردان و زنان عادی (روزمره) روی آورد. اما مقیاسِ بزرگتر از اندازهی طبیعیِ آثار او سبب تحلیل و تضعیف حقیقتنمایی آنها بود و بیشتر بر جایگاه این آثار بهمثابهی هنر تأکید داشت تا زندگی واقعی. نخستین پیکرههای حکّاکیشدهی بالکنهول، مانند «زن»۳ (۱۹۸۳)، بهصورت برهنه بودند. اما این هنرمند در تلاش برای دوریجستن از تاریخ تمثیلی و رواییِ پیکرِ (مونث) برهنه، رفتهرفته پیکرههایش را لباس پوشاند. وی این مفهومِ ناشناختگی را در آثاری از قبیل «دوازده دوست»۴، که ۱۲ نقشبرجستهی چهارگوش از نیمتنههای مذکر و مونث بودند، بیشتر توسعه داد. بالکنهول (با اینکه در کار او امری غیرعادی بهنظر میرسد) از روی مدل زنده نیز آثاری را نمونهسازی کرد؛ گرچه فقدان فردیت در آنها، حسی از بیروحیِ عکسهای گذرنامه یا بیحالتیِ مستندهای اجتماعیِ چهرههای عکسگونهی اوگوست ساندر۵ و توماس روف۶ را تداعی میکنند.
بالکنهول باوجود آنکه نزد اولریش روکریم۷، مجسمهساز مینیمالیست آلمانی، تعلیم دیده بود، در کار خود از پاسنگ یا پایهستون به روشی سنتی بهره گرفت و بدینطریق پایههای شیوهای را که استادش بدانوسیله فرمهایی اینچنین را واپس میزد تضعیف کرد. بالکنهول درواقع از پایههایی استفاده کرد که مجسمههایش را از فضای بیننده دور نگه میداشت. افزون بر این، گزینش چوبهای نارس و بهعملنیامده (که کهنه و پیر شده و در مجسمهها شکافهایی بزرگ ایجاد میکنند) در تناقض با ارزش و دوامِ مجسمههای یادبودِ مرسوم بود.
بالکنهول در اواسط دههی ۱۹۸۰، نخستین مجسمههای مربوط به فضای بازِ خود را تولید کرد؛ اما این مسئله خود چالشبرانگیز بود، زیرا این هنرمند تقریبا بهطور انحصاری با چوب کار میکرد ــ مادهای که برای قرارگیری در شرایط آبوهوایی ناپایدار، مناسب نبود. بههمین دلیل بود که اثر «مردی با لباس سبز و شلوار سفید»۸ را با بتن ساخت. با اینکه جایگاه ساده و متواضعانهی اثر مزبور ــ در بالای یک مغازهی تنباکوفروشی در شهرک آلمانی مونستر ــ ماهرانه و استادانه نشان داده شده است، اما مواد و مصالح کار، مناسبِ ابزار و تکنیکهای این هنرمند نبود. پیکرههای تقریبا کندهکاریشدهی چوبیِ بالکنهول، آثار و نشانههای ساختشان را بر خود دارند ــ فرایند قالبگیری، چنین ارتباط مستقیمی با دست هنرمند را از میان میبُرد.
بالکنهول درحدود سال ۱۹۹۰، مجموعهآثار کوچکی ساخت که انسانها را با حیوانات نشان میداد. نخستین اثر این مجموعه، «مرد کوچک با زرّافه»۹ بود. تفسیر این آثار معماگونه، همچنان ساده نیست. اما شیوهی تعامل پیکر انسان در این مجسمهها با حیوانات، صمیمی تعبیر میشد و حاکی از وابستگی متقابل و حمایت بود. بالکنهول در سال ۱۹۹۱ یکی از معروفترین و شاید محبوبترین مجسمههایش را ظرف مدت تنها ده روز خلق کرد: «۵۷ پنگوئن»۱۰٫ در این اثر، هرکدام از پنگوئنهای نامبخشیده روی پاسنگ خودش ایستاده بالهایش را بههم زده و در شتاب و بیقراری است یا اینکه در تفکری آرام، فرو رفته است. این اثرِ فوقالعاده جذاب، بهصورت یکی از مبهمترین آثار اشتفان بالکنهول باقی مانده است.
اگرچه مجسمههایی مثل «۵۷ پنگوئن»، احتمالا بهدلیل سادگی و خامدستیِ ظاهرا مطبوع و مفرحشان، محبوبیت زیادی پیدا کردهاند، همین کیفیات و خصوصیات یکسان، بالکنهول را به سوژهی نقد مبدل کرده است. آثار او، بهعقیدهی برخی، با شیوههای هنریِ مرسوم و فعلی که از میراث مینیمالیسم و هنر مفهومی برگرفته شده، همخوانی ندارند، و از طرفی، منتقدان همواره آثار او را به فقدان انسجام عقلانی محکوم کردهاند. مجسمههای بالکنهول، چنانکه بهنظر میرسد، بر تمامی چیزهایی که پستمدرنیسم مطرود میداند تکیه میکنند: اصالت، صناعت، فضیلت (کارایی) و اعتقاد به وضوح بازنمایی. اما قراردادن آثار بالکنهول در معرض دقت و شدت نظریهی انتقادی، انسداد معانی بالقوهی آن را در پی خواهد داشت. چنانکه هنرمند خود در جایی گفته است: «اگر اثری میسازم، این کار همچون ساخت طرح و نقشهای برای شروع یک مکالمه است. مجسمهسازی من قطعا دارای هویت، نگاه و بیان ویژهای است، اما میخواهم این کار را باز و ناتمام باقی بگذارم».
پینوشت
۱٫Stephan Balkenhol 2.Male and Female Heads 3.Woman 4.Twelve Friends 5.August Sander 6.Thomas Ruff 7.Ulrich Rückreim 8.Man with Green Shirt and White Pants 9.Small Man with Giraffe 10.57 Penguins
منابع:
The Encyclopedia of Sculpture, edited by Antonia Boström, vol.1 / www.artdependence.com