نقدی بر نمایشگاه دوباره یکبار دیگر | محمدرضا میرزایی

نمای نزدیک بی‌قراری
سایت تندیس به قلم مریم روشن فکر
تصور کن که داری می‌گریزی و به سمت خودت می‌روی، طولانی‌ترین مسیر ممکن، کوتاه‌ترین راه به خانه است.
( جیمز جویس)


محمدرضا میرزایی تصاویر ساده‌گونه‌ خود را با چیدمانی زبانی در گالری اُ به نمایش گذاشته‌است. تصاویری که سعی دارند پیچیده باشند، اما نمی‌توانند در جریان عبور از تجربه‌زیسته هنرمند و محفوظات او در موضوع هنر و ادبیات به خلوص مورد نیاز برای یک پیچیدگی چندلایه و عمیق دست‌ پیدا کنند. تصاویر میرزائی سرشار از تلاش‌های شجاعانه برای فراتر رفتن از تعاریف از پیش تعیین شده‌ای هستند که سابقا به عنوان کلیشه تلقی می‌شدند، اما آثاری که این کلیشه را شکسته‌اند امروز، در اوایل سال ۲۰۱۷ میلادی مدتی‌است که خود به وادی کلیشه پیوسته‌اند و البته این روند کلیشه و کلیشه شکنی در همه عرصه‌ها به ویژه عکاسی، و چرخه دورانی آن، موضوعی‌ست که نظریه‌پردازانی مانند رولان بارت و سوزان سونتاگ پیشتر به آن اشاره کرده‌اند.

محمدرضا میرزایی

استفاده از زیبایی‌شناسی آماتور در عکاسی، برهم زدن تعادل در ترکیب‌بندی و رها کردن همه آن‌چه به مثابه آموزه‌های پایه عکاسی قلمداد می‌شود، چند وقتی‌ست که پرچم خود را به نفع برتری محتوی بالا برده‌است و ما از اوایل دهه شصت میلادی با انبوه تصاویر این‌چنینی در وادی عکاسی مواجه بوده‌ایم و البته کار را برای عکاس سخت‌تر کرده و اینک نمایش یک تصویر درست، خوب و سالم از منظر عکاسانه اثباتی بر ارزش آن به مثابه اثر هنری نیست به این معنی که یک عکس صحیح دیگر به تنهایی نمی‌تواند به عنوان اثر هنری اغنا کننده باشد و «آن» عکس در جایگاه اثر هنری کاملن چیز دیگریست. اما در آثار میرزائی آن چیز دیگر که می‌تواند به آثار روح ببخشد، ظاهرا و طبق آن‌چه در بیانیه آمده باید سرشار از ارجاعات به پیشینیان و هرچه او می‌داند، می‌خواند و تجربه می‌کند باشد، اما این ارتباط چنان در سطح گرفتار می‌شود که به تصاویری انتزاعی سرشار از چیزهای دیده شونده‌ی مبهم فروکاسته می‌گردد و «کیفیت خود ارجاعانه » آثار تا حدی پیش می‌رود که لزوم نمایش آن برای بیننده‌ را زیر سوال می‌برد.

محمدرضا میرزایی

اما آیا این تصاویر لخت که از پیش‌پا افتاده‌ترین دیده‌شده‌ها گرفته‌شده‌اند، بخشی از تجربه زیست هنرمندی هستند که میل دارد از بی‌قراری خود بگوید یا موضوع دیدن را مورد توجه قراربدهد؟ آیا این بیانیه او نسبت به جهانی است که می‌بیند، لخت و زننده و خالی، جهانی که کف یک خیابان ریخته شده و عابران بی‌توجه از کنارش می‌گذرند، جهانی که به پایان رسیده‌است؟

محمدرضا میرزایی

جهانی که در گوشه و کنار پوسته پوسته شده و در حال فرو ریزی‌ست؟ یا شاید او تلویحا به کفشی با برند خاص اشاره دارد که در ارجاعی میان متنی به انبوهی از ارجاعات زبانی، اجتماعی و روانی متصل می‌شوند که موجب یا مسبب یا همراه فروپاشی جهان به مثابه آن لیوان پلاستیکی هستند که بر زمین افتاده و محتویاتش بر پیاده‌رو ریخته‌است؟

محمدرضا میرزایی

و البته این بازی پرسش و گمانه‌زنی را می‌توان تا ابد درباره بیشتر آثار نمایشگاه ادامه داد، همان‌طور که دربیانیه و به درستی به نویسندگانی «دائره المعارفی» مانند جیمز جویس اشاره می‌شود که در بستر ادبیات دست به خلق آثاری زدند که کتاب‌های نقد و تفسیرشان از خود آن طولانی‌تر بود. در مورد نمایشگاه میرزائی نیز باید پرسید آیا او در مقام یک خالق عکس‌های دائره المعارفی می‌ایستد که در تصاویر خود هر نور، رنگ، سطح و فرمی به زنجیره‌ای از ارجاعات خارج از خود متصل می‌کند و یا در مقام ‌ناظری توصیف‌گر که ادراکات خود را همان‌‎گونه که گاهی گنگ و گاهی بیش از حد واضح هستند به تماشا گذاشته‌است. و یا مانند نویسندگان ذکر شده او تجربیات بی‌واسطه خود را با موشکافی بی‌نظیری در لحظه و در بستر زنجیره‌های ادراکی با دوربین خود ثبت کرده‌است، عملی که در بنیان به «لحظه قطعی» برسون می‌ماند که در آن به جای دریافت آنی روابط فرمی در لحظه، دریافت آنی روابط دالی قرار گرفته‌اند.

محمدرضا میرزایی
میرزائی در این نمایشگاه ۲۱ تابلو را با چیدمانی خاص بر دیوار قرار داده است به نحوی که برای دیدن تصاویر آغاز میانه و پایانی متصور است که مانند یک قطعه موسیقی دارای ریتمی است که با سکوت معنا یافته است، برخی از آثار تنها و برخی در مجموعه‌های دو یا سه‌تایی قرار داند که فاصله بین قاب‌های یک مجموعه و همچنین سایر تابلوها کم و زیاد شده‌است. که همین موضوع نشان‌دهنده این واقعیت است که این نمایشگاهیست که باید به صورت یک کل یکپارچه به آن نگاه شود و تک تک آثار یا حتی مجموعه‌ها به تنهایی الکن می‌مانند و در نظر گرفتن آن به عنوان یک کل واحد نیز نیازمند تفسیرات و رمزگشایی‌هایی است که یا در دایره‌المعارف مخاطب ایرانی معنای آن یافته نمی‌شود و یا آن‌چنان شخصی است که معنای آن برای دیگری نا مفهوم می‌شود. البته این ارجاع کلی به غرایز انسانی و وضعیت بی‌قراری یا درهم‌شکستن که از کل نمایشگاه برداشت می‌شود نیز نمی‌تواند به اجزای آن پیوستگی و استحکام ببخشد.

محمدرضا میرزایی
به طور کلی می‌توان گفت میرزائی نتوانسته در فرم و یا محتوی مخاطب را به جایی هدایت کند، شخصی بودن بیش از حد ارجاعات و استفاده از فرم‌های دیده شده در عکاسی او را در درون خود نگاه داشته‌است و در گردشی حلزونی به سمت مرکزی نامعلوم فرو می‌رود.

محمدرضا میرزایی

[/one_half_last]