این ماییم؛ بی بَر
نگاهی به نمایشگاه برینِ بی ما ؛ نقاشیهای محسن جمالی نیک در گالری “ایرانشهر”
سایت تندیس به قلم سحر افتخارزاده
هنرمندی که امروز در نقطهای از تاریخ هنر ایستاده از سویی زیر بار سنگین گذشته پشت خم میکند و از سوی دیگر میتواند با تکیه بر نقطه درستی از همین تاریخ، راه را برای خلق اثری به جا و متناسب با زمانه خود هموار سازد. پس انتخاب نقطهها و وصل کردن آنها به هم در ساخت کارنامه هنری یک هنرمند موثر خواهد بود و او باید در این انتخاب حساس و دقیق باشد.
محسن جمالی نیک در آثار گذشته خود همواره با لحنی نقادانه بخشی از تاریخ تصویری هنر را به چالش کشیده است؛ مینیاتور. در آن آثار نیز طبیعت نقشی کلیدی ایفا میکرد اما در مجموعه اخیر-چنان که خود میگوید- از آن جهان عرفانی فاصله گرفته و با نگاه به امپرسیونیستها این بار طبیعت را بدون حضور انسان تخریبگر، موضوع آثار خود قرار داده است.
مسئله امپرسیونیستها چه بود؟ همچنان دیدن؛ هنوز مسئله نقاشی، دیدن بود. سوژه به ابژه-طبیعت-جهان نگاه میکرد. طبیعت آنجا بود و نقاش-ناظر آن را “میشناخت”. چشمِ ناظر آن را ثبت میکرد؛ نه حس ابژه یا چنین چیزی را بلکه نمودِ دیده شدنیِ آن را . انسان ناظر با دیدن طبیعت بر آن سلطه یافت و با تجزیه علمی، طبیعت، مغلوبِ نقاش-دانشمند شد. امپرسیونیسم یک واکنش صرف به عکاسی-تکنولوژی نبود بلکه همگام با و متأثر از گذار علم از کل نگری به تخصصی شدن، آغازی شد برای عبور از سطح اشیاء و در نهایت تلطیف مرز بین سوژه و ابژه.
حال باید دید مسئله آثار اخیر محسن جمالی نیک که بارها در بیانیه خود به امپرسیونیستها ارجاع میدهد چیست! شاید در نگاه نخست به این تابلوها حال و هوایی امپرسیونیستی به ذهن متبادر شود اما به واقع با در نظر گرفتن نوع رنگ گذاری و نیز اشاره هنرمند به نحوه ذهنیِ خلق آثار، “بَرینِ بی ما” به غایت اکسپرسیونیستی است. این حالت اکسپرسیو در بیانیه گالری نیز مورد تأکید قرار گرفته. پس مخاطب با بیانگری احساسی مواجه است، اما نه احساس هنرمند که -به گفته بیانیه او و با وامگیری از آرایه تشخیص در ادبیات- با احساس طبیعت نسبت به انسان.
اگرچه به نظر میرسد محسن جمالی نیک در مجموعه اخیر از “جهان سرخوشانه عرفانی” آثار گذشته خود فاصله گرفته و وارد فضای متفاوتی شده اما نظیر این طبیعت نگاری را در آثار گذشته وی نیز در ترکیب با فیگورهای مینیاتوری در مواردی معدود شاهد بودهایم. گویی هنرمند به سراغ چیزی در آثار گذشته خود رفته و آن را بازیافته، فیگور مینیاتوری را از قاب طبیعت حذف کرده و به بیرون از این جهان پرتاب کرده است. اما درختان و شکوفهها یا برکه در آثار اخیر بیش از آنکه مخاطب را درگیر وجه نقادانه نسبت به سلطه انسان بر طبیعت و ضرورت حذف این انسان تخریبگر کنند، رمانتیک هستند. تابلوها اجازه میدهند مخاطب از رهایی و شلختگی تاشهای اکسپرسیو رنگ بر سطح آنها لذت ببرد، هیجان زده شود و اتفاقاً دوباره به یاد نیروی مهیب طبیعت بیافتد! آشفتگی برگهای درخت و گلبرگها میتواند الهام بخش و برانگیزاننده احساس باشد چنانکه یک اثر رمانتیک در پی آن است.
این آشفتگی در قطع متفاوت آثار و پالت رنگی گسترده هنرمند نیز به چشم میخورد. آشفتگی در خود سوژه است نه در طبیعتِ مغلوب ما. این برینِ بی ما نیست که چنین حالت برانگیختهای دارد، این ماییم بی برین، بی طبیعت، بیرون از جهان عرفانی و نقاش هم دیگر پیک الهام از سوی طبیعت نیست، چراکه پیوند با طبیعت را از دست داده، در جهان ذهنی خود نشسته و التهاب خود را روی بوم میتکاند. اما باز در این کار هم تمام نیست، زیرا که جسارت اعتراف در میان نیست؛ هنرمند بیان احساس خود را پشت آرایه تشخیص مخفی میدارد و اینچنین طبیعت خود را به چیزی بیرون از خود نسبت میدهد. حاصل چیزی نیست جز رمانتیسیسمی الکن که با کمرویی در گالری پرسه میزند و نمیتواند پاسخگوی ادعای بیانیه نمایشگاه باشد.