پرونده گزارش سال | قهوه و فراموشی

قهوه و فراموشی

سایت تندیس به قلم سحر افتخار زاده

دیگربار در انتهایِ یک ابتدایِ دیگر ایستاده‌ایم و ترس از فراموشی، ما را بر آن می‌دارد به گذشته نگاهی بیاندازیم تا شاید اینگونه تکه‌ای از آن را از مرگ نجات دهیم.

سال ۹۵ با مرگ‌های بسیاری گره خورد؛ مرگ‌هایی که یکی پس از دیگری، گَرد فراموشی بر یاد هم نشاندند. گاه متوفی آنقدر زنده بود که پس از نیستی هم به یاد‌ آوردن‌اش منجر به زندگی و خلاقیت شد و گاه آنقدر با مرگ پیوسته، که از یاد بردن‌اش مستلزم سنگینی آوار مرگ‌هایی تازه بود.
اما زندگی هم، نفس‌زنان در تکاپو است.
طی دو سال گذشته -تنها در تهران- شاهد تولد بیش از بیست گالری هنری بوده‌ایم. البته همه این تعداد موفق به برگزاری جشن یک‌سالگی خود نشدند و یا نخواهند شد، اما به هر روی چنین گشایشی از یک سو نمایانگر افزایش تقاضا در حوزه اقتصاد هنر و از سوی دیگر افزایش نیاز به دیده شدن و به یاد ماندن، و در نهایت، انتخاب هنر به مثابه تریبونی برای اعلانِ “بودن” است. به تبع این گستردگی در رسانه‌های هنری نیز شاهد بسط بیشتری هستیم. با وجود اینکه همچنان تعداد افتتاحیه‌های نقاشی و پس از آن عکس، نسبت به دیگر رسانه‌ها بطور شاخص بیشتر است، به وضوح می‌توان توجه بیش از پیش گالری‌ها -هرچند در مواردی بی‌اساس و غیر‌تخصصی- به رسانه‌های متفاوت را پیگیری کرد. این افزایش کمّی البته به تنهایی ضمان کیفیت نیست، اما با درنظرگرفتن تولد نشریات متعدد در زمینه نقد و پژوهش هنر طی سال گذشته، چه در فضای مجازی و چه به صورت کاغذی، می‌توان به تقویت وجه نظری به موازات تولید روزافزون اثر، امیدوار بود. این نشان می‌دهد که دیگر تنها “دیده شدن” کافی نیست و نیاز به سخن گفتن پیرامون امرِ دیده شدنی مسئله‌ای است که حتی بیش از خودِ دیده شدن باید به آن پرداخت.

قهوه و فراموشی

علاوه بر این‌ موارد، پدیده دیگری که در یک سال گذشته توجه من را به خود جلب کرده، تعدّد کافه‌ها و کافه-گالری‌ها است که باید گشایش کافه‌های متعلق به خودِ گالری‌ها را هم به آن افزود. گذشته از نگاه اقتصادی به کافه به عنوان محل کسب، این اتفاق در بطن خود حامل حقیقتی اجتماعی است؛ نیاز به دیدار رودررو . تلاقی کافه و گالری نقطه‌ای است که در آن دیده شدن و دیدن به هم می‌رسند؛ نقطه‌ای که باهم نشستن و گفتگو پیرامون هنر یا دستکم شیء هنری، در آن واقع می‌شود و در این میان “قهوه” نقشی نمادین ایفا می‎کند؛ بیداری و یادآوری.
اگرچه در بدو امر ممکن است کافه گردی تنها یک اطوار فرهنگی باشد -چراکه همچون بسیاری موارد دیگر باز هم شاهد تغییرات در سطح امور هستیم و ریشه‌های تاریخی چنین پدیده‌ای زیر غبار فراموشی گم شده است- اما می‌توان امید داشت که حرکت از بیرون به درون راه یابد و آرام آرام نوعی “فرهنگ کافه نشینی” در حوزه هنر تجسمی شکل بگیرد.

قسمت های قبل را اینجا بخوانید:

 

نویسنده