هنر بی‌فکر و هنر با‌فکر | اکسپرسیونیسم انتزاعی | بخش چهارم

هنر بی‌فکر و هنر با‌فکر 
اکسپرسیونیسم انتزاعی در پیوند با زیباشناسی جان دیویی | بخش چهارم

این مبحث در ۵ بخش ارائه می‌شود.

سایت تندیس به قلم نویسنده مخاطب آذر امامی

نوشته­‌ی پیشین معطوف به بیان پیوند میان اندیشه­‌های زیباشناسانه‌­ی جان دیویی و جریان اکسپرسیونیسم انتزاعی در نسبت با توماس هارت بنتون و جکسون پولاک بود؛ اکنون اهمیت جایگاه رابرت مادرول به­‌عنوان شخصیت محوری این جریان و در نسبت با اندیشه­‌های زیباشناسانه جان دیویی بیان می­‌شود. قرار بر این بود این نوشته آخرین بخش از نوشته­‌های دسته­‌ی اکسپرسیونیسم انتزاعی باشد اما هر چه بیش­تر پیش رفتم نیاز بیش­تری برای نوشتن یک بخش دیگر در این­‌باره دیدم، پس چشم‌براه نوشته­‌ی بعدیِ این دسته باشید.  


ذکر اسناد و شواهدی در راستای درستی نزدیکی اکسپرسیونیسم به فلسفه­‌ی دیویی نکته­‌ای است که مورد توجه بریب بوده است، مورد مهمی که در مقاله­‌ی باتنر از قلم افتاده است. به گفته­‌ی بریب در میان اکسپرسیونیست‌ها این رابرت مادرول است که بیش از سایرین یا در نسبت مسقیم­‌تری متأثر از دیویی بوده است. بریب، این نکته را به­‌واسطه مصاحبه­‌ی رابرت ماتیسن[۱] با رابرت مادرول نشان می­‌دهد. مادرول در استنفورد و هاروارد فلسفه خواند و در کلمبیا همراه با میر شاپیرو[۲] ­ـ­ میانجی مهم میان  جان دیویی و مدرسه­‌ی نیویورک­ ـ در رشته­‌ی تاریخ هنر تحصیل کرد. او حین تحصیلاتش در استنفورد، یعنی در میانه‌­ی ۱۹۳۰ هنر به منزله تجربه را خواند و از آن به عنوان “یکی از کتب مقدسش”  یاد کرد. او در فهم معنای فرآیند خود را وامدار دیویی دانسته و بیان انتزاعی درونی‌­اش را بدین­‌وسیله میسر می‌­داند. او در مصاحبه‌­اش با ماتیسون می‌­گوید: «من برای دریافتن معنای فرآیند مدیون دیویی هستم. او به گونه­‌ای فلسفی خاطر نشان کرد ریتم‌های انتزاعی که بیواسطه دریافت می‌شوند، می‌توانند بیانی از خود درونی باشند، همه می­‌دانند که هنر مدرن بیانگر است و تمامیت فلسفه­‌ی دیویی “تجربه گرایی رادیکال” است، و این فقط نام دیگری برای تجربه‌­گرایی است».[۳]

رابرت مادرول
Robert Motherwell, RED WIND from the Octavio Paz Suite (CR 441), 1988

همچنین مادرول اشتیاقش به دیویی را با هواداران هنرمندش در میان نهاد. او ضمن سخنانش به ماتیسون از آشنا کردن ولفگانگ پالن[۴] با جان دیویی گفت. به گفته‌­ی دورا آشتون[۵]، ولفگانگ پالن پس از این آشنایی و کشف فلسفه‌­ی جان دیویی سوررئالیسم را به پرسش کشید.

هنر بی‌فکر
Wolfgang Paalen,
Beatric Perdue. 1953

بریب ضمن اشاره به این مصاحبه مهم از مدرک دیگری نام می‌­برد که در سال ۱۹۸۳ و علیرغم تأخیر در انتشارش بدست آمد؛ این مدرک، رساله‌­ای متعلق به ویلیام سایتز[۶] و مربوط به سال ۱۹۵۵ بود، نام رساله “نقاشی اکسپرسیونیست انتزاعی در آمریکا”[۷]بود. او از نزدیکان به اکسپرسیونیست‌­های انتزاعی بوده و در این رساله با شش تن از اکسپرسیونیست­‌ها در نسبت با آثارشان سخن می­‌گوید: مادرول، دکونینگ، روتکو، هافمن، گورکی، و مارک توبی. در دیباچه کتاب، مادرول ارزیابی سایتز از کار اکسپرسیونیست­‌های انتزاعی را چنین عنوان می‌­کند «تلاشی سراسیمه برای روشن کردن ماهیت واقعی اکسپرسیونیسم انتزاعی؛ با تحلیلی  که نه فقط برمبنای گفته­‌های هنرمندان است بلکه مبتنی بر نقاشی­‌هایی است که می­‌کشند».[۸] در این کتاب جان دیویی برجسته می­‌شود و سایتز این نتیجه را می­‌گیرد که جلوگری “ایده­‌ی فرآیند آفرینش” در کار  اکسپرسیونیست­‌ها در پیوند با زیباشناسی جان دیویی و برگرفته از  کتاب هنر به منزله­‌ی تجربه است.

رابرت مادرول
Robert Motherwell, dance-ii

اما در همین رابطه استوارت باتنر در مقاله­‌ی خود یعنی (جان دیویی و هنرهای تجسمی در آمریکا)  به شرح مشابهات میان نظریات مادرول در مقام هنرمند با نظریات جان دیویی در مقام یک اندیشمند می‌­پردازد که معطوف به مفهوم “عاطفه” است. مفهومی که در زیباشناسی جان دیویی چنین تعریف می­‌شود: دیویی تجربه را چونان حرکت می­‌داند اما نه در معنایی که در  ساحت فیزیکی هست بلکه به­‌مثابه چیزی که در ذهن جاری­‌ست و به‌­واسطه محرکی به نام عاطفه قوام می‌­یابد. محرکی که وحدت­‌بخش نیز هست. وحدت­‌بخش تعاملی که میان هنرمند به‌­مثابه موجود زنده و ماده عینی برقرار است و در مسیری آگاهانه پیش می‌­رود. مسیری که طی آن اتحاد از کف می­رود و بازیابی می­‌شود، و دقیقاً آنجا که گسست هست عاطفه نیز هست از آن جهت که عاطفه نشانه آگاهانه گسست برای فراهم آوردن تأمل است. تأمل نسبت به اعیانی که عاطفه را به علاقه نسبت به آنها مبدل و شرط بازیابی اتحاد را فراهم می­‌کند. از این‌­رو، با تحقق اتحاد، ماده یا موضوع تأمل به‌­عنوان جزئی معنادار ظاهر می‌­شود. در حقیقت، عاطفه در همراهی با فعل بیان مشخص می‌­شود؛ میلی مبهم که به­‌واسطه عمل بیان روشن خواهد شد.

ارشیل گورکی
Arshile Gorky, Study for Aviation: Evolution of Forms under Aerodynamic Limitations (Newark Airport Mural). c.1935-1936

اگر بیان از جنس بیانِ هنر باشد بر عهده عاطفه است که ماده مناسبِ بیان را از میان اعیان جهان برگزیند چون عاطفه در نسبت با اعیان هست چنان­که دیویی آنرا وصف کرده است «هر عاطفه­‌ای نسبت به چیزی عینی یا از چیزی عینی یا دربارۀ چیزی عینی است ـ­ خواه در واقع خواه در تفکر»[۹]. با وجود این­که، عاطفه عنصر اساسی تجربه زیباشناختی محسوب می­‌شود اما عاطفه خاص زیباشناختی وجود ندارد به این معنا که چیزی ذاتی هنرمند باشد بلکه عاطفه موقع آفرینش هنر است که زیباشناختی می­‌شود و دیویی این نکته را با تمایز قائل شدن میان خود شعر و حسی که موجب آفرینش شعر شده است بیان می­‌دارد به عبارت بهتر عاطفه­‌ی اندوهی که شعر را می­‌سازد (تصنیف شعر) با عاطفه‌­ی اندوهی که صرفاً تخلیه می­‌شود (گریه و زاری) درعین پیوستگی از هم تمایز دارند زیرا که اولی از جنس عمل بیان و دومی از جنس تخلیه است.  در جریان آفرینش روند به این صورت است که هنرمند از جهان پیرامونی‌­اش متأثر می‌­شود؛ عاطفه­‌اش  از عینی متعلق به جهان برانگیخته می‌­شود و او را به تأثیر گذاشتن بر آن وادار می­‌کند. از این جهت عاطفه جزء ضروری و ذاتی بیانِ هنر است. به این خاطر است که در هنر ماده­‌ی بیرونی هم علت برانگیزاننده عاطفه است و هم ماده خود آن. عاطفه ماده‌­ای را برمی‌­گزیند و آن­‌را نظم و ترتیب می‌­بخشد.

هانس هافمن
Hans Hofmann, Untitled 1943

سر رشته درک ماهیت عاطفه زیباشناختی نیز این است که بدانیم ماده و عاطفه هر دو با هم حین بیان هنر دگرگون می‌شوند؛ به این صورت که هم ماده فیزیکی شکل دهنده اثر هنری همچون رنگ در نقاشی، یا سنگ در مجسمه‌­سازی دستخوش تغییر می‌شوند چنان­که سنگ مرمر باید شکسته شود؛ رنگ­‌ها باید روی بوم مالیده شوند؛ و هم مواد “درونی” یعنی، “صور خیال”، “مشاهدات”، “خاطرات و عواطف”، نیز دچار تغییر می­‌شوند. در چنین تغییری همه جانبه است که عملی بیان­گر می­‌شود. فعالیتی از این دست، که در خود اتصال عین و عاطفه و دگرگونی­‌شان را در قالب عینی تازه به‌­دنبال دارد، عاطفه‌­ای زیباشناختی است.

ویلیام دکونینگ
Willem De Kooning, Black and White, Side B, 1959

در اکسپرسیونیسم انتزاعی نیز عاطفه مفهومی محوری است و این اهمیت را در نوشته­‌های رابرت مادرول می‌­توان دریافت؛ نقاشی که به زعم ادوارد لوسی اسمیت­ ـ­ منتقد هنر ­ـ جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی را به غایت رساند. چنان­که در باور ماتیسون «جان دیویی به عنوان منبع دست اولی برای فهم اولیه­‌ی رابرت مادرول از هنر به منزله­‌ی فرآیندی از نسبت­‌های انتزاعی که عواطف را گرد می­‌آورد؛ بوده است.»  رابرت مادرول بر بیان دیویی درباره‌­ی مفهوم فرآیند این‌طور تأکید می­‌نهد که “نقاشی تجربه‌­ی تکاپو برای خلق تصویر” است.

این نوشتار ادامه دارد…

[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]

[۱] Robert Saltonstall Mattison

[۲] Meyer Schapiro

[۳] Maurice R. Berube. P220

[۴] Wolfgang paalen

[۵] Dore Ashton

[۶] William Seitz

[۷] “Abstract Expressionist painting in America”

[۸] Maurice R. Berube. P220

[۹] دیویی جان (۱۳۹۱)، هنر به­منزله­ی تجربه، ترجمه­ی مسعود علیا، انتشارات ققنوس. ص ۱۰۶٫

[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]

قسمت‌های قبل را اینجا بخوانید:

[/one_half_last]