یادداشتی بر نمایشگاه عوالم موازی زهره صمدبین در نگارخانه سهراب
خطر کردن و شکست خوردن
سایت تندیس به قلم حافظ روحانی
زهره صمدبین در توضیح آثارش در نمایشگاه «عوالم موازی» آنها را نتیجهی رجوع به «لایههای درونی»اش دانسته که «به طور ناخودآگاه در مسیرهایی فارغ از فضا و زمان شکل گرفتهاند». به این ترتیب او نیز به مانند تعدادی از هنرمندان که نقاشی انتزاعی را آزمودهاند به سراغ وضعیت درونی خود رفته است و کوشیده تا این برانگیختگی را بدون واسطه بر روی بوم بیاورد.
هر چند این خودانگیختگی به خودیخود در طول تاریخ بسیاری از نقاشان را به سوی نقاشی انتزاعی سوق داد، ولی در آثار زهره صمدبین، به مانند بسیاری از هنرمندان انتزاعی میتوان ارجاع به انواع دیگری از نقاشی انتزاعی را نیز دید؛ از یکسو آثار او ما را به یاد انواعی از انتزاع فیگوراتیو میاندازد که با الهام از طبیعت کار میشوند و از سوی دیگر بنا به آنچه که هنرمند در نوشتهی کوتاه نمایشگاهاش ذکر کرده، گهگاه میتوان در تعدادی از آثار رفتاری اکسپرسیو را هم مشاهده کرد، هر چند که بیتردید به واسطهی همین چند نمونه نمیتوان آثار او را ذیل انتزاع اکسپرسیونیستی قرار داد، چون این رفتار در کلیهی آثار عمومیت ندارد.
از سوی دیگر خود نقاشی انتزاعی فارغ از سرمنشاء تصویری نتیجهی مواجههی رودرو و بلاواسطهی هنرمند با ابزارهای بیانی نقاشی، از رنگ گرفته تا ترکیببندی و … است. به این معنی که یک نقاش انتزاعی این بخت را دارد که در هنگام کار با تمامی ابزارش به شکلی کاملاً بیواسطه روبهرو شود بیآنکه به منطق بازنمایی بصری یا چیزی دیگر فکر کند. به این ترتیب است که گاه در نقاشی انتزاعی رنگگذاری، ترکیببندی و سایر کیفیات بصری اهمیت فراوانی مییابند، چون بیننده را بلاواسطهی با فرمهای غیربازنمایانه درگیر میکنند و مستقیماً بر بیننده تأثیر میگذارند.
اما اینکه چرا آثار صمدبین ما را به یاد مناظر طبیعی میاندازد، به احتمال زیاد و بیش از هر چیز به نوع ترکیببندیهای او مربوط میشود؛ در آثار او ما شاهد ترکیببندی رنگی و پرکاری در میانهی بوم هستیم و هر چه به سمت حاشیهی قاب نزدیک میشویم از تراکم رنگی و کار هنرمند کاسته میشود. به این ترتیب است که نوع ترکیببندی بیننده را به یاد چشماندازها و دورنماهای طبیعی میاندازد. در تعدادی از آثار فضای نسبتاً باز بالای قاب بیش از پیش تصور دورنما را تقویت کرده و ذهن را به سمت نقاشی انتزاعی ملهم از طبیعت سوق میدهد. این تصور در یکی از آثار بیشتر تقویت میشود؛ در این تکاثر نقاش در مرکز بوم از فرمهای عمودی به رنگ سبز استفاده کرده که کم و بیش به درخت شبیه هستند. با اینحال در هیچکدام از آثار به جز همین یکی نمیتوان عناصری را یافت که مشخصاً به طبیعت ارجاع دهند، بلکه بیش از هر چیز این ترکیببندی هنرمند در چند اثر است که این تصور را در ذهن ایجاد کند.
اما اگر به خود نوشتهی هنرمند برگردیم، شاید بهتر بتوان نوع رفتار و برخوردش با عناصر بصری و قاب نقاشی را درک کرد. در مجموعهی کنونی البته هنرمند از چند شیوهی مختلف استفاده کرده است، به این معنی که رفتارهای او با ابزار از یک بوم تا پردهی دیگر متفاوت است، این تفاوت هم در شیوهی اجرایی قابل روئت است و هم در انتخاب رنگها و هم گهگاه در ترکیببندی. این تفاوت در رفتار البته آنچنان فاحش نبوده و معمولاً جنبهی رفتار اکسپرسیونیستی هم پیدا نمیکند، بلکه میتوان آن را با استناد به نوشتهی کوتاه هنرمند نتیجهی همان ارجاع به «لایههای درونی» در نظر گرفت که «به طور ناخودآگاه» بروز میکنند. به این ترتیب میتوان تفاوتهای بصری بین آثار را بر مبنای همین تفاوت و همین ویژگی هنرمند درک کرده و توضیح داد.
اما توضیح هنرمند در باب «عوالم موازی» نه روشن است و نه آنچنان که باید واضح. او در نوشتهی نمایشگاه آورده: «هر فرد نیز، لایهها و سطوح گوناگونی همانند عوالم موازی دارد. در درون عوالم موازی حالات موازی آگاهی وجود دارد و این عوالم نهایتاً خود را به صورت الگوها و نتایج متفاوت زندگی یک فرد نشان میدهند…. آثاری که به نمایش گذاشته شدهاند، از لایههای درونیام به طور ناخودآگاه در مسیرهایی فارغ از فضا و زمان شکل گرفتهاند». البته که این تعریف تلاشی است برای توصیف پیچیدگی درونیات و روان انسانی، ولی از طرفی دارد همان مفهوم بدیهی و اولیهی نقاشی انتزاعی را توضیح میدهد که نقاشی انتزاعی بیتردید نه با ارجاع به بیرون که با رجوع به درون هنرمند زاده میشود، یا لااقل در هنگام رویارویی با یک نقاشی انتزاعی نقش عوامل درونی و روانی هنرمند از فرمهای عینیِ قابل شناسایی مهمتر است.
با اینحال نوشتهی هنرمند کم و بیش رویکرد چندگانهی هنرمند در اجرا را توضیح میدهد. رویکردی که از طرف دیگر نقطهی ضعف این آثار هم هست، چون شگردهای مختلف مورد استفادهی هنرمند در پردههای مختلف، بیش از پیش بیننده را گیج کرده و ظاهر آثار را مغشوش و چند پاره میکند. به این معنی که لکههای رنگی گوناگون در کمتر اثری از آثار نمایشگاه نشانی از تمرکز و هماهنگی دارند.
این حقیقت از یک طرف به همان نکته برمیگردد که عوامل بصری در نقاشی انتزاعی بلاواسطهی بازنماییشان واجد اهمیت هستند و در نتیجه نسبت هر عنصر بصری بر روی بوم با عنصری دیگر کلیت یک اثر را بنا میکنند. در آثار زهره صمدبین اما کیفیات عناصر بصری ربط چندانی به کیفیت بصری کلی اثر ندارند، بلکه هنرمند بیتوجه به نتیجهی کلی اقدام به رنگگذاری بر روی بوم کرده است. نتیجه این است که هماهنگی رنگها و عناصر بصری هر پرده گاه شدیداً به هم میخورد و در حالی که هنرمند کوشیده تا با حفظ ترکیببندی و تکرار آن در همهی پردهها، انسجام یک مجموعه را مؤکد کند، ولی از طرف دیگر عدم هماهنگی رنگها و عناصر بصری کارها را کم و بیش مغشوش و تلاش هنرمند برای خلق یک مجموعه را ناکارآمد کرده است. به این ترتیب مجموعهی «عوالم موازی» را نمیتوان مجموعهای موفق نامید. این اظهار نظر بیشتر ماحصل همین پراکندگی در اجرای هنرمند است که فارغ از حفظ یک ترکیببندی در تمامی آثار، توجه چندانی به شکل اجرا و نحوهی هماهنگی رنگها، عناصر بصری و خطوط و سطوح نداشته است و گاه بیتوجه به ارزش و اهمیت یک رنگ یا یک سطح بزرگ بصری از آنها استفاده کرده بیآنکه به عناصر بصری دیگری برای هماهنگ کردنشان بر سطح بوم فکر کند. مجموعهی «عوالم موازی» البته آزمون سختی برای هنرمند بوده است و به همین واسطه کوششی است جسورانه. هر جسارتی بیتردید نشان از خطر کردن هنرمند است و هر خطر کردنی امکان شکست را بالا میبرد، ولی قابل ستایش است.
نقد قبلی را اینجا بخوانید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- دربارهی نمایشگاه یحیی میرزا دولتشاهی در موزهی مکتب کمالالملک
[/one_half_last]