طاغیان سرخورده نقدی به نمایشگاه آثار سارا رحمانیان در گالری دلگشا
سایت تندیس به قلم سحر افتخار زاده
پیدا و پنهان در لایههای مخمل و تور پیراهن بنفش تیرهاش، لبخند میزد و از کسی به کسی دیگر خوشامد میگفت. میتوانست آنجا نباشد، تابلوها بودند و به همان اندازه خود نقاش لحظههایی از زندگی واقعی و گاه ساختگی او را پیدا و پنهان مینمایاندند.
“پنهان با شک” مجموعهای است شامل ۱۳ تابلوی نقاشی در ابعاد کوچک تا متوسط با تکنیک اکریلیک روی بوم یا مقوا، دو چیدمان و یک ویدئو.
نقاشیها در گستره متنوعی از سبک و رنگ گذاری کار شدهاند و هر یک لحظهای معلق از یک روایت را متوقف کردهاند. گاهی این لحظه به وضوح یادآور لحظه ثبت شده توسط دوربین عکاسی نیز هست. گویی پارههایی مبهم از لحظات مختلف یک زندگی را بر دیوارهای گالری پخش کرده باشند؛ معلق و نامطمئن. هنرمند تکههایی از تجربه زیسته خود را به نمایش درآورده و گاهی نیز بازیگوشانه زندگی نامهای تخیلی برای خود دست وپا میکند. چنانکه در مصاحبه ساختگی خود در ویدئوی “حسنِ انتخاب” نیز در فضای بین واقعیت و خیال به سؤالات پاسخ میدهد. این ویدئو به نوعی بیانیه هنرمند درباره نمایشگاه، هنر و خود زندگی است اما در همان حال که به این مسائل جدی و مهم میپردازد میتوان آن را تنها یک شوخی هجوآمیز تلقی کرد.
مخاطب در برخورد با این نمایشگاه نمیتواند مطمئن باشد که حقیقتی از یک زندگی با او به اشتراک گذاشته شده یا هنرمند او را دست انداخته است. تعمد نقاش در بد نقاشی کردن و اصرار بر بی اعتنایی به مبانی معهود هنر در بعضی از آثار با توانایی طراحی و تسلط بر ترکیب بندی در آثار دیگر تناقض دارد و خود را تنها به صورت یک ادا نمود میدهد. این تناقض و تنوع برخورد با سبک و تکنیک باعث شده نتوان زبان تصویری منحصر بفردی برای مجموعه قائل شد. شاید بتوان تمایل به گریز از آنچه مرسوم و معهود است را در چیدمانها واقعیتر دنبال کرد. و البته جسارت هنرمند در ویدئوی مصاحبه وی نمود بیشتری دارد.
در ویدئو، مصاحبه کننده و مصاحبه شوند هر دو خودِ هنرمند هستند. او با تغییر صدا درون یک لیوان خود را “استاد” خطاب قرار میدهد و سؤالاتی درباره زندگی شخصی، آثار و هنر معاصر از خود میپرسد. پاسخهای این گفتگوی تک نفره حتی اگر واقعیت نداشته باشد کلید ربط آثار نمایشگاه و به نوعی بیانیه این مجموعه است. نگاه هجوآمیز هنرمند از همان ابتدای ویدئو با گفتن “عافیت باشه استاد!” مشهود است. این جمله از آن رو گفته میشود که استاد از حمام آمده و حولهای روی سر خود انداخته است و بعد مصاحبه شروع میشود. مصاحبهای که سراسر حاکی از ریشخندی عبث است. دربردارنده همان فقدانی است که در گفتگو به آن اشاره میشود؛ فقدانی بزرگ اما در عین حال به بیاهمیتی جای خالی آپاندیس.
تکیه هنر معاصر بر فردیت و بها دادن به تجربه زیسته هر فرد انسانی که میتواند به هر صورتی در هنر نمود یابد و به اشتراک گذاشته شود، امکانی برای مواجهه با تکثر نگاهها و روایتهای شخصی را فراهم آورده. اما اتمسفر مشترکی بر آثار اغلب هنرمندانی که در این مسیر حرکت میکنند حاکم است. آنچه در نمایشگاه مذکور هم به چشم میخورد یک فضای عبث گرایانه، طغیانی سرخورده و یک شورش علیه همه چیز و خالی گذاشتن یک حفره بزرگ پس از بیرون راندنِ آن همه چیز است که در ظاهر جسورانه خود بسیار جذاب جلوه میکند اما در نهایت فروخورده و بیکنش باقی میماند. چرا که چیز نویی به جای آنچه کهنه، قدرتمند و عمیق بوده نمینشاند و در یک پوچ گراییِ درخودمانده و نه مهاجم و برهم زننده باقی میماند.
شاید بتوان دو چیدمان نمایشگاه را -نه از آن رو که خارج از این اتمسفر قرار میگیرند، بلکه از آنجا که جایی بین حرف زدن و نقاشی کردنِ سارا رحمانیان ایستادهاند-، نقطه عزیمت تازهای برای این هنرمند دانست. او در چیدمان توانسته به زبانی کنایی دست یابد که جایش در نقاشیها خالی است و در ویدئو بیش از اندازه به چشم میزند. این دو اثر به دنبال نمایش جسارت طاغی هنرمند نیستند بلکه چیزی از حقیقت درونی یک انسان در خود دارند.
[/one_half_last]