خلاصه کتاب تاریخ هنر معاصر جهان | اوج و افول مدرنیسم | اکسپرسیونیسم انتزاعی، خوانش نوین از مدرنیسم
علیرضا سمیع آذر | موسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر
تلخیص سایت تندیس سارا حسینی
قسمتهای قبل را اینجا بخوانید:
در اکسپرسیونیسم انتزاعی بیان حالات شخصی بر مسائل مربوط به فرم و ادراک بصری تقدم دارد و خود عمل نقاشی حائز اهمیت است و هر گونه درکی از فعل نقاشی و کاربست رنگ به غیراز نگاه رئالیسم واقع نمایانه و شکل گرا مجاز میباشد درواقع با تمام آموزههای مدرنیستی اوایل قرن در تقابل قرار گرفت و با همه ستیزهای که با قواعد هنر مدرن داشت جایگاه ویژهای را در هنر این قرن به خود اختصاص داد.
اکسپرسیونیسم انتزاعی در واقع بازتاب سفردرونی هنرمند بود. ووقتی که آثار هنرمندان این دوره همچون: پولاک، روتکو، دکونینگ، کلاین، نیومن، مادرول، فرانسیس و گوتلیب را بررسی میکنیم هیچ وجه اشتراکی یافت نمیکنیم و شاخصه این جریان شخصی بودن کارهاست. ولی در عین گستره رویکردها سه شاخصه وجود دارد: انتزاع کنشی یا تغزلی که ابداع جکسون پولاک بود، که در کل جریان جنبش مدرن مطرح است. رنگ چکانی پولاک نه تنها شیوهای جدید در انتقال رنگ به بوم بود بلکه منجر به ظهور شیوههای بیان جدیدی همچون هنراجرا شد. برخی از آثار سم فرانسیس و مارک تابی نیز به دلیل شباهت شیوه بیان در کنار آثار پولاک بررسی میشوند.
جریان دوم نقاشی حوزههای رنگی است که سطوحوسیع رنگ با بافتی ساده را پدیدار میسازد درواقع برایبیانگری خود از انرژی تأثیر گذار رنگ بهره میجستند. نماینده اصلی آن مارک روتکو، بارنت نیومن، هلن فرانکن تالرو کلیفورد استیل هستند. جریان سوم، در این جریان رنگ به شیوه سنتی با قلم بر بوم منتقل میشود و رفتار هیجانی و غریزی هنگام خلق اثر حائز اهمیت بود. ویلم دکونینگ هنرمند شاخص این دوره است و دیگر هنرمندانی همچون آرشیل گورکی، فرانتز کلاین، رابرت مادرول و آدولف گوتیب.
البتهاین تقسیم بندی توسط منتقدینو مورخین هنرمدرن صورت گرفت و به احتمالزیاد خود هنرمندان مخالف این دسته بندی بودند چون از نظر خودشان در جایگاه خاص خودشان تعریف میشدند واین دسته بندی را مخالف ذات جنبش میدیدند.
اما شاخصه دوره اکسپرسیونیست انتزاعی «نقاشی کنشی» است که بیشتر در کارهای پولاک و تا حدی دکونینگ متجلی شد. در نقاشی کنشی ما بیشتر با حالات و روحیات هنرمند روبرو هستیم تا ساختار اثر، در این شیوه فیگورهای نقاشی جای خود را با فیگورهای بدن نقاش تعویض میکنند و اثر خبر از رفتار و حرکات نقاش میدهد و اثر صرفاً سفری به اعماق درون هنرمند است.
اکسپرسیونیسم انتزاعی و به خصوص نقاشی کنشی، زاویه دید جدیدی از مدرنیسم در هنر را ارائه داد و این دو وجه اکسپرسیونیسم انتزاعی یعنی رفتارگرایی یا نقاشی کنشی و شالوده شکنی در قواعد فرم هنری در رویارویی نظریاتدومنتقد طرح مدرنیست: کلمنت گرینبرگ و هارولد روزنبرگ، به وضوح نمایان است. البته که نظرات دیگر منتقدان چون مایکل فراید و مهیر شاپیرو نیز قابل بررسی هستند. کلمنت گرینبرگ با نگاهی فرمالیستی به آثار نقاشی کنشی چون جکسون پولاک میگوید: اکسپرسیونیسم انتزاعی فرجام شیوههای پیشین هنر مدرن و غایت راهی است که توسط نقاشان مدرنیست نسل پیش آغاز شده بود.
پولاک تا سال ۱۹۶۶ به کوبیسم نزدیک ماند، اما او توانست ایدههایی را که پیکاسو در توان نداشت را انجام دهد. او گرچه رنگ را خوب نمیشناخت ولی با بهکارگیری تضاد تاریک و روشنی رنگها، سطوحی فشرده بر بومهای بزرگ بوجود میآورد و با گسترش شکلی ساده در سراسر بوم کلیتی یک دست را خلق میکرد. با این یک سطح کردن نقاشی او به عرصهای فراتر از کوبیسم متأخر دست یافت. که این سطحگرایی تلاشی است مقابل عمق نمایی رنسانس، که بدواً با امپرسیونیستها و در رأس همه، ادوار مانه آغاز شد. سپس پل سزان با شیوه تحلیلی و با بهکارگیری سطوح تخت و لکهها به بازنمایی اشکال پرداخت که این شیوه الهام بخش کوبیستها شد .همزمان با آنها، کازیمیر مالویچ با تابلوی مربع سیاه (۱۹۱۵) و سفید روی سفید (۱۹۱۸) پیت موندریان با مجموعه ترکیب بندی های رنگی در دهه ۱۹۲۰ و نیز کنستراکتیویستهای روسی همچون الکساندر رودچنکو با تابلوهای رنگهای خالص قرمز، زرد، آبی (۱۹۲۱) و پیشاپیش دیگر هنرمندان مدرنیست، تجربههای جدیدی را با سطوح ساده و تخت انجام دادند.
سطح گرایی بیش از دیگر قواعد هنر مدرن، در طراحی معماری و صنعتی نیمه نخست سده بیستم نفوذ کرد. استقلال سطح از حجم و فضا، ایدهی اصلی طراحی این موج نو در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود که هنرمندان چون لو کوربوزیه، فرانک لویدرایت، میس وان درروهه و گریت ریتولد، از این قانون تابعیت میکردند.
[/one_half_last]