مشکل دنیای هنر چیست؟ | فرانک استلا
سایت تندیس ترجمه یاسمن نوذری
در ماه آگوست سال گذشته سارا داگلاس، سردبیرArtnews و تعدادی از نویسندگان این سایت پروژه بزرگی را شروع کردند. سوال شکل دهندهی این پروژه این بود که مشکل دنیای هنر چیست و چگونه میتوان آن را حل کرد. در ماههای آتی آنها با ۵۰ نفر – آرتیست، کیوریتور، منتقد، تاریخنگار، دلالان و برگزارکنندگان نمایشگاههای بینالمللی هنری- صحبت کردند تا با نقطه نظرهای متفاوتشان آشنا شوند. بعضی پاسخ ها بلند و در قالب مقاله هستند و بعضی نیز پاسخهای بصری از طرف هنرمندان.. این مقاله در زمستان ۲۰۱۷ و همزمان با انتخابات رئیس جمهوری آمریکا انتشار یافت.
قسمت قبل را اینجا بخوانید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- تجارت هنر شبیه به یک چاقو | مشکل دنیای هنر چیست؟
فرانک استلا | مشکل دنیای هنر چیست و چگونه میتوان آن را حل کرد؟
باربارا رز Barbara Rose
منتقد
روزی از روزها، در دنیای خیال، پسری عینکی با مدل مویی مضحک زندگی میکرد که دندانهای جلویش را از دست داده بود.
این پسر قبل از سن ۲۴ سالگی هنرمندی پولدار و معروف شد که هم عزیزکردهی منتقدین جهانی بود و هم نقاش/قهرمان دنیا شناخته میشد. نسل بعدی جاه طلب با دیدن این زندگی باور کردند که میتوانند با فراگیری قوانین، به راحتی وارد میدان شوند. برای همین به دانشگاههای هنر رفتند و ثبت نام کردند. آنها هنر را به عنوان سکوی پرشی به سوی زندگی لوکس بی دغدغه، پنت هاوسهای مجلل، مهمانیهای شام فاخر و جشنهای نمایشگاههای بینالمللی هنر، میدیدند.
در دنیای واقعی البته داستان -حداقل برای فرانک استلا Frank Stella خیلی متفاوت بود. استلا هیچوقت به دانشگاه هنر نرفت. پدر و مادرش مهاجران ایتالیایی بودند. با وجود اینکه مادرش نقاش بود، اما پدرش تصمیم گرفت که او نیز مانند خودش پزشک یا حداقل وکیل شود. برای همین او را به بهترین مدارس فرستاد. در Philips Academy در شهر اندور، دو تا از بهترین دانشآموزان هانس هافمن Hans Hoffman، ماد و پت مورگان، درسهای هافمن را به این هنرمند نوجوان منتقل میکردند. او و دوستانش کارل آندرهCarl Andre و هالیس فرمپتون Hollis Frampton بیشتر وقت خود را آتلیه هنری خود میگذراندند و به بحث در مورد تاریخ، شعر، موسیقی، زیباییشناسی و هنر میپرداختند.
او همچنین این دیالوگ را در دانشگاه پرینستون با دوستانش والتر داربی بنارد و مایکل فراید، دانشجوی فلسفه، ادامه داد. جایی که به عنوان دانشجوی تاریخ مصوب انگلیس شروع به تحصیل کرد. او تاریخ هنر قرون وسطی میخواند و با ویلیام سایتزWilliam Seitz، نقاش و کیوریتر، همچنین رابرت روزنبلومRobert Rosenblum ، تاریخدان هنری، کلاس برداشت. آنها او را به نیویورک میبردند تا گالریهای هنری را ببیند و او را با دوستانشان آشنا میکردند. بعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۵۸، وی تصمیم گرفت به نیویورک نقل مکان کند. فرانک استلا به همراه آندره و فرمپتون در آپارتمانی یک خوابه زندگی میکردند. آنها فقط یک تشک داشتند. اما خوشبختانه فرمپتون شیفت شب یک لابراتوآر عکاسی کار میکرد و صبحها میخوابید برای همین شبها تشک از آن استلا بود. (آندره مجبور بود بر روی یک تخت ننویی بخوابد)
فرانک استلا شغلی در مغازه لباسفروشی پیدا کرد و مجموعهی “راه راههای مشکیش” را آغاز کرد. او پیشنهاد نمایشگاهی از لئو کاستلی Leo Castelli دریافت کرد که به تازگی گالریش را افتتاح کرده بود. کاستلی معمولا اطلاعات خود را از هنرمندان میگرفت و از این طریق با استلا آشنا شده بود. در زمان استادیو ویزیت، کاستلی همراه خود دوروتی میلر Dorothy Miller، کیوریتور MoMA را نیز برده بود. او تصمیم گرفت استلای ۲۳ ساله را در نمایشگاهی با عنوان “شانزده آمریکایی” شرکت دهد.
میلر به تصمیمات ریسکی گرفتن معروف بود. اما واکنش منتقدان به نقاشیهای سیاه استلا بیش از حد شدید بود. یکی ازآنها نوشته بود: ” بومهای بزرگ سیاه با خطهای باریک سفید، بدون شک کسالت بار!” منتقدی دیگر در مورد نمایشگاهش در کاستلی در سال ۱۹۶۶ نوشته بود که “این نمایشگاه من را با فقدان بزرگ هر چیزی که در گفتمان هنری از دست رفته روبهرو کرد”. فرانک استلا تعدادی از نقاشیهایش را با قیمت پایین ۷۳ دلار به دوستانش فروخت. اما کاستلی نتوانست فروشندهای برای این نقاشیها بیابد. حتی در ۶ نمایشگاه سالانهی بعدیش که در این گالری برپا شد هم موفق نبود.
با کمک کاستلی و ماهانه ۳۰۰ دلاری که به استلا میپرداخت، او کار در لباسفروشی را ترک کرد و تمام مدت به نقاشی پرداخت. (کاستلی همچنین به دیگر هنرمندانش، نظیر رابرت رائوشنبرگRobert Rauschenberg، جاسپر جونزjasper johns و جان چمبرلینJohn chamberlain و دیگران که پول کافی برای هزینههای آتلیه و حتی خورد و خوراک در نمیآوردند نیز ماهانه میپرداخت)
وقتی در سال ۱۹۶۱ فرانک استلا نمایشگاهی در پاریس داشت، تنها مجموعه داری که به نمایشگاه او آمد جوزف هیرشهورن Joseph hirshhorn بود. آن هم چون من و فرانک تازه ازدواج کرده بودیم و او میخواست به ما کمکی کرده باشد! ما بدون فروش حتی یکی از نقاشیهای فرانک سالهای خیلی سختی را گذارندیم و فقط از طریق کمکهای کاستلی توانستیم زندگی خود را بچرخانیم. خانواده ما را طرد کرده بود و دوستان ما مثل اندی وارهول و خانواده گرینبرگها به ما کمک میکردند. ما بچه دار شدیم و حتی نمیتوانستیم هزینه پرستار بچه را بپردازیم. برای همین دانلد جاد Donald judd که در همسایگی ما بود به ما یکی از دوستان هنرمندش را معرفی کرد که در ازای دو دلار حاضر بود پرستار کودکمان شود. این هنرمند یایویی کوساما Yayoi Kusama بود! تمام این اتفاقها در دنیای هنر میافتاد، قبل از اینکه بازار هنری به وجود بیاید. سپس در سال ۱۹۷۳، حراجی رابرت اسکال Robert Scull شروع به فروش قیمت بالای نقاشیهایی کرد که قبل از آن با قیمت پایین خریداری کرده بود.
مثلا کار “دو نقشه سفید” جاسپر جونز را که به قیمت ۱۰هزار دلار خریده بود با قیمت ۲۴۰ هزار و اثر “Thaws” راشنبرگ که نهصد دلار خریده بود را به قیمت ۸۵ هزار دلار فروخت. امروزه تغییر کوچکی به نظر میرسد. اما در آن زمان سندی بود بر اینکه از راه هنر معاصر میتوان ثروتمند شد. وقتی هنر تبدیل به بیزنس بزرگی شد، همه چیز تغییر کرد و منفعت تبدیل به اصلیترین و حتی، تنها انگیزه شد. حتی برای هنرمندان و گالریدارهای ایدهال گرا نیز، صاحبان ملک حریص منهتن و قیمتهای بالای ملک برایشان تبدیل به تابوتی برای خلاقیت شد.
دنیای هنر امروز، بازار هنر آن نیست و این دو هر روز بیشتر و بیشتر از هم جدا میشوند. تعدادی از هنرمندان هستند که گروههایی تشکیل میدهند تا از ره آن همدیگر را ساپورت کنند. گالریهای کوچک محلی و دانشگاهها نیز نمایشگاههای گروهی زیادی میگذارند.
اما دیگر خبری از مجموعه دارانی چون دوروتی میلر و هرب ووگل herb Vogel نیست. موزهی هنرهای معاصر MoMA، جایی که بهترین هنرمندان میآمدند تا از بهترین آثار هنری موجود اطلاع پیدا کنند، قبلا گالری استیجاری داشت که مردم میتوانستند کارهای مورد نظرشان را برای مدتی اجاره کنند تا بعد از مدتی تصمیم قطعی بگیرند و آنها را بخرند.حالا آنها نمایشگاههایی دارند با حمایت “مجموعه داران نو ظهور” که آثار بسیار تبلیغ شده “هنرمندان نوظهوری” را میفروشند که برند آنها پیش از این توسط موزه مهر تایید خورده باشد. تا زمانی که قشر مرفه جامعه فرهنگ ندارد و قشر با فرهنگ جامعه پول کافی و تا زمانی که ارزش های تازه و متفاوتی جای ارزشهای کنونی را نگیرد، هیچ اتفاقی در دنیای هنر نمی افتد.
[/one_half_last]
سلام. ممنونم بابت مطالب بسیار خوب و مفیدتون در مورد دنیای هنر و به خصوص بازار هنر .موفق باشید.