رسانه عکاسی آزادی، بخش هنر نقاشی | انجیلهای عکاسی بخش سوم
خلاصه کتاب درباره عکاسی
فصل پنجم کتاب درباره عکاسی سوزان سونتاگ
انتشارات حرفه نویسنده ترجمه نگین شیدوش
سایت تندیس تلخیص نیلوفر تقیپور
در نظر سارکوفسکی، پمپ بنزینها، اتاقهای نشیمن خالی و دیگر سوژههای بیروح الگویی از واقعیتهای تصادفی روزمره هستند که در خدمت تخیل عکاس درآمدهاند. آن زمان که احساس میشود عکاسی از بند روابط منسوخ با هنر و زیبایی خلاص شده، به خوبی میتوان گرایش به عکاسی تصویرگرا، انتزاعی و سوژههای فاخر و اصیل را دید تا علاقه به ته سیگار، پمپ بنزینها و آدمهایی که پشت به دوربین کردهاند.
زبانی که معمولاً با آن عکسها را ارزیابی میکنند، زبانی به غایت محدود است و گاهی اوقات به فرهنگ لغات نقاشی میماند: ترکیببندی، نور و غیر که گاهاً شامل مبهمترین نوع قضاوتها است، آنچنان که عکس را با صفاتی مثل ظریف، جذاب، قدرتمند، پیچیده و ساده میستاید.
هر زمان که به عکاسی در مقام هنر نگاه شود، این فقر زبانی به شکل ذاتی در آن وجود خواهد داشت. فرآیند تخیل و جذب ذائقه در عکاسی، تقریباً با نقاشی متفاوت است. یکی از ملاکهای مشترک ارزیابی در نقاشی و عکاسی، میزان خلاقیت و ابتکار است، اغلب نقاشیها و عکسها زمانی ارزشمند محسوب میشوند که الگوها یا تغییرات فرمی جدید در زبان بصری به وجود بیاورند.
از نظر بنیامین، چون عکس شیئی است که به طور مکانیکی بازتولید شده است، نمیتواند حضوری حقیقی و اصیل داشته باشد. اما میتوان استدلال کرد که وضعیت فعلی، یعنی نمایش عکسها در موزهها و گالریها که مشخصکننده ذائقۀ حاکم بر عکاسی است، نشان داده که عکسها واجد اعتبار و اصالت شدهاند. بنیامین معتقد است که نتیجۀ بازتولید مکانیکی، «قرار دادن نسخۀ غیر اصیل در موقعیتهایی است که برای نسخۀ اصلی قابل دسترس نیستند.»
تفاوت واقعی میان هالۀ یک عکس و هالۀ یک نقاشی، در رابطۀ متفاوت آنها با زمان است. تاراج زمان، کاملاً به ضرر نقاشیها عمل میکند. اما بخشی از جذابیت درونی عکسها و بخش عمدهای از ارزش زیباییشناختی آنها، دقیقاً در دگرگونیهایی است که گذشت زمان در آنها به وجود میآورد. بسیاری از عکسها با گذشت زمان کافی، دارای هاله میشوند. اما همۀ عکسها اگر به اندازۀ کافی کهنه شده باشند، در عین حال جذاب خواهند بود. در نهایت چندان بیراه نیست اگر بگوییم که چیزی به عنوان عکس بد به آن معنا وجود ندارد. پذیرفتهشدن عکاسی از جانب موزه، فقط باعث تسریع در فرآیندی شد که به هر شکل با گذشت زمان اتفاق میافتاد: ارزشمند شدن تمام آثار.
نقش موزه این است که نشان میدهد هیچ سنت معیار و هیچ قاعدۀ تثبیت شدهای برای ارزیابی وجود ندارد. تحت حمایتهای موزه، ایدۀ داشتن یک سنتِ معیار، چیز زائدی به نظر میرسد. زمانی که بهنظر میآید موزه از یک ذائقۀ عکسی خاص پشتیبانی میکند، خودش در حال نابود کردن نفس ایدۀ ذائقۀ به هنجار است.
تا زمانی که عکاسی کل جهان را سوژۀ خود میداند، جای کافی برای هر نوع ذائقهای وجود خواهد داشت. اما ذائقۀ ادبی این گونه نیست: موفقیت جنبش مدرنیستی در شعر، جایگاه دون (شاعر انگلیسی ۱۵۷۲-۱۶۳۱ ) را ارتقا داد اما باعث تنزل درایدن (شاعر و منتقد انگلیسی ۱۶۳۱-۱۷۰۰ ) شد. در ادبیات ظرفیت التقاطی بودن وجود دارد و میتوان انتخابهای متنوع داشت، اما نمیتوان همه چیز را دوست داشت. در حالی که انتخاب و التقاطیگری در عکاسی هیچ حد و مرزی ندارد.
نقش مهمی که امروز موزهها در شفافسازی و شکل دادن به ماهیت ذائقه عکاسانه بازی میکنند، ظاهراً حکایت از مرحلۀ جدیدی دارد که عکاسی امکان بازگشت از آن را ندارد.
از نظر بودلر عکاسی «دشمن خونی» نقاشی بود؛ اما نهایتاً وقتی عکاسی را به عنوان آزادیبخش نقاشی پذیرفتند، آتشبس اعلام شد. در معاملات بین نقاشی و عکاسی، همیشه عکاسی سرتر بوده است. تعجبی ندارد که نقاشان از دلاکروا و ترنر تا پیکاسو و بیکن، همه از عکس به عنوان کمک حال تصویری استفاده کردهاند، اما هیچکس از عکاسان توقع ندارد که از نقاشی کمک بگیرند.
میتوان از عکسها در خود نقاشی استفاده کرد یا عیناً از آنها رونوشت برداشت، اما عکاسی، خلاصه و چکیدۀ خود هنر است. عکاسی، تجربۀ ما از نقاشی را تضعیف کرده است. عکسها با تبدیل جزئیات جذاب به ترکیببندیهای مستقل و تغییر رنگهای واقعی به رنگهای درخشان، باعث میشوند که رضایت خاطری بیسابقه و مقاومتناپذیر در بیننده بهوجود بیاید.
عکاسی خود واقعیت است؛ شیء واقعی اغلب در مرتبهای نازلتر قرار دارد. عکسها تجربهای از هنر را که به نوعی با واسطه، دست دوم و فشرده است، به هنجار تبدیل میکنند.
تعبیر مرسوم از اثر هنری به عنوان یک شیء منحصر به فرد و اصل که هنرمند تولید میکند، روز به روز بیمعنیتر میشود و عکسها به قدری تبدیل به بخش عمده و اصلی تجربۀ بصری شدهاند که اکنون آثار هنری خلق میشوند تا از آنها عکاسی شود. قدرت عکاسی و نقش محوری آن در دغدغههای زیباییشناختی معاصر در این است که هر دو ایده در مورد هنر را تصدیق میکند اما در دراز مدت نظریۀ منسوخشدن هنر در آن قدرت بیشتری پیدا کرده است. مهمتر از هنر بودن یا نبودن عکاسی این مسالۀ است که عکاسی جاهطلبیهای تازهای را برای دیگر هنرها فراهم کرده است.
عکاسی سرمشق اصلی همان کاری است که امروزه هنرهای والای مدرنیستی و هنرهای تجاری در پیش گرفتهاند: استحالۀ هنر به فراهنر یا رسانه.
هنرهای زیبای سنتی، نخبهگرا هستند و شکل خاص آنها منحصر به فرد است که فردی آن را تولید کرده است، اما رسانهها دموکرات و برابریطلب هستند و نقش یک تولیدکننده متخصص و مؤلف را تا حد امکان کمرنگ کردهاند. برای آنها کل جهان حکم ماده خام را دارد و در عبارت مشهور مک لوهان هم همین است که رسانه همین پیام است و امروز تمام هنرها سودای عکاسی را در سر دارند.
قسمت قبل از فصل پنجم خلاصه کتاب درباره عکاسی را اینجا بخوانید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- خلاصه کتاب درباره عکاسی انجیل های عکاسی بخش دوم