انتظار از هنرمند برای بهشدن، تمنای بی پایانی است از ترس های جمعی ما نسبت به مفهومی انتزاعی به نام هنر؛ گاهی فکر میکنم هنر آ نطور نیست که به نظر میآید، شاید “لذت گذرای مشروط به خواست فردی است ” که هریک از ما آن را در لفافه ای از والایی و آموزندگی به یک دیگر حقنه می کنیم و هیچ کس در القای این تبادرات بیش از هنرنویس و منتقد سهیم نیست. آن که درباره ی هنر می نویسد، فیالواقع خودش را در تیررس مخاطرات و در معرض لطماتی قرار می دهد، آن که درباره ی هنر می نویسد، مخدوش می کند و مخدوش میشود؛ آن که درباره ی هنر می نویسد، فدا می کند و فدا شده می ماند و همین قربانیت است که جایگاه هنرنویس را تعریف خواهد کرد.
بی هیچ دوبه شکی و تردید، هنرنویس ها جزو شریف ترین طائفه های تجسمیاند، چراکه پیشاپیش پذیرفته اند آن چه می سازند، نه متاع پرخواهانی است و نه شأن و منزلتی برای ایشان دست و پا می کند، آ نها هم که باید مواجبی به ازای نوشتهها بپردازند یا گرفتار چنگال ناداشتی اند یا اگر هم نباشند، ترجیح می دهند در صرافت بیش تر انباشتن، تنها این بخش از خانواده ی هنر را دچار ریاضت کنند . بگذریم . در سهم هنرنویسی و تاثیر وافر ژورنالهای تجسمی، همین بس که رونق تجسمی این مملکت از روزگارانی آغاز شد که نوشتن درباره ی عالم بصری رو به تزاید گذاشت و به واسطه ی همین نویسهها ، هنرمند جسارت براق شدن و خروج از زیرزمین ها و پستوها را پیدا کرد ) قصه ی تقدم مرغ و تخم مرغ هم توفیری در این تحلیل ندارد(. بنابراین همین الان می نویسم بدون هیچ مجامله ای از تک تک نویسندگان و منتقدین و مترجمین و صاحبان رای و نظر از هر کیش و فرقه و مسلک و مرامی، از همه که از روزگار خانم سیاح تا امروز نوشته اند، از وبلاگ و فیس بوک گرفته تا دایره المعارف جمع کن ها- برای بودنشان- سپاسگزارم؛ اما قدردانی از این جایگاه سبب نمی شود نسبت به نقد با مسامحه رفتار کنیم.
چندی است در نشریه ی تندیس رویه ی غلطی در نقد و ابراز نظر پیش گرفته شده که به نظر تداوم آن نه به صلاح نویسندههای تجسمی و نشریه ی تندیس است و نه ثمری برای جماعت تجسمی خواهد داشت. تندیس نزدیک به ۱۳ سال است که در عرصه ی تجسمی زیسته و امروز تصور آرت سین هنر تهران- اگر چنین پدیده ای اساساً وجود داشته باشد- بدون آن کمی دشوار است، این دوهفته نامه از روزهای آغازین تا به امروز، هنرنویسان، منتقدین و هنرشناسان، مترجمان و شرح التحریر یهای)خبرنگار مثلاً( زیادی به خود دیده که هریک به اقتضای جو آن روزهای هنر آمده اند و مانده اند و بسیارشان رفته اند. از این آمدوشدها آن چه به جا مانده، ثبت تاریخ تجسمی از تاریخ ۱۰ دی ۱۳۸۱ است تا همین الان، کم تر رخداد یا جریان جدی هنری وطنی ممکن است از رصد تندیس به دور مانده باشد، حال چه در مدحش چه در قدحش. غرض گفتن از مزی تهای وجود و حضور تندیس نیست که احتمالاً اگر قدری واقع بین باشید، می دانید که مبرات تندیس بیش از آسیب های احتمالی است که مخالفین بر آن مترتب می دانند. یادم می آید حسن حامدی از لحظه ی تولد تندیس آرزویی داشت با این چشم انداز که روزی تندیس منشأ تربیت منتقدین و صاحب قلمانی باشد و به نظر خیلی هم خیال دور از دسترسی نبود، منتها حالا که بیش از یک دهه از عمر آن و مابقی جراید تجسمی می گذرد؛ این رؤیا به جای تحقق، بیشتر از گذشته نایحتمل به نظر می آید . نمونه اش ستون نویسیهایی است تحت عنوان گالری گردی که به قلم جوان ترها در تندیس سروسامان می گیرد؛ به ندرت در میان این نوشته ها بارقه هایی از مضمون و ایده و حتی رویکرد ثابت نقاد به چشم میخورد. نوشتههای یک سطح و یک دستی با مفروضات کاملا غلط –نسبت به واقعیت- که در بیش تر موارد در دو موضع کلی قابل دسته بندی اند . نوع اول که به شکل رفیق نویسی، سعی دارند آثار معاشر و هم مسلک یا همکلاسی و هممحلهای و هم شهری را جدی تر از آن چه هست و با اغراق، بخشی از بدنه ی هنر معاصر ایران )و در بعضی موارد در کمال پررویی گوشه ای از پدیده ای جهانی( نشان دهند و نوشتههای دیگری در نوع دوم که به هر دلیل میکوشند روشی برای تخریب و گروکشی و استهزای هنرمند جوان دیگری باشند؛ عموم این ترورهای تجسمی هم حول هنرمندان جوان بی دفاعی می گردد که به هر دلیل با اقبال اقتصادی یا جلب توجه روبهرو بوده اند؛ تأکید می کنم هنرمندان جوان بی دفاع و بر آن اصرار دارم، چون در موارد متعدد نمایش آثار هنرمندان صاحب شهرت و نمایش آ نها در تهران غالب این منتقدین متحور از فرط حسابگری و محافظ هکاری دچار لالمانی و لکنت و لثغت می شوند.
تمام دوستان که دستی بر آتش نوشتن تجسمی دارند، می دانند امروز برای نقد هنرمند تثبیت شده و چالش با او و آثارش حتی به اندازه ی نصف انگشتان یک دست صاحب نثر پیدا نمی کنید، اما برای به قول این تازه نویسان دراز کردن تجربیات هنرمند زیر ۳۰ سال، انبوهی از موهومات، ترهات و تفلسفات ناقص و قرائت به نفع از لیوتار، پوپر، دریدا، بودریار، ژیژک و لاکان و رانسیر پشت همه چیده میشوند تا ثابت کنند نقاشی های فیگوراتیو دختری۲۵ ساله و طراحیهای پسری ۳۱ ساله هیچ مبنای عقیدتی و نظری جز فروختن و کسب درآمد ندارد و گالری دار نیز هم چون مفیستوفل واسطه ای است برای فروختن روح فاوست )هنرمند( به شیطان )یعنی بازار(. این که چرا ادبیات تجسمی تا این اندازه مجذوب این ایده ی رمانتیک است که هنرمند باید روشنفکری مستغنی و هنرش سرمدی و ضدجریان باشد، باید درریشههای آنتاگونیک اندیشه ی معاصر ایرانی جستجو کرد. (البته در این باره که چرا نقدهای امروزین حول و حوش صاحبان نسق و اشخاص گل درشت نمیروید، پاسخ ساده ای دارد : اکثر نقدنویسان امروز هنرمندان نیمه وقتی اند که در مخیله شان کار با همین نظام به زعم آنان فاسد را پیش بینی می کنند و به تبع این دوراندیشی برای آینده ی هنری شان، ترجیح می دهند برای حق التحریر چندرغاز مطبوعات با اشخاص حقیقی و حقوقی سرشاخ نشوند و به ضعیف چزان یهای جزئی بسنده می کنند. برای اثبات رادیکالیزم مشروط و قابل خرید این جور آد مها کافی است رد نقد رپرتاژهای این سا لهای این دوستان را بزنید و کاتالوگ ها و مطبوعات را تورقی نمایید. بگذریم.)
نویسه ی تجسمی مثل هر کنش الیت دیگرمیکوشد برای اثبات نخبگی آرمانی، هنر را خارج از محدود ههای تخصصی به عنوان پدیده ای اجتماعی- سیاسی طرح کند و از اینگونهی مشخص هنر دفاع تمام قد دارد. این دلیل ساده ای است که چرا در اکثر این نوشتهها موضع ضدقدرت به چشم می خورد( و جالب این که حتی در نمونههای نامتجانس و آنارشیک که با موضع نویسندگان تجسمی همسانی دارند، ولی با استقبال اقتصادی مواجه می شوند، صفحه به ناگاه در نقدنویسی برمی گردد). ترفند اصلی آ نجاست که این نوشتهها برای اثبات حقانیت خود و یوتوپیایی که معلوم نیست چیست و کجاست، حرفه ای بودن را به عنوان ضعف و زیستن آماتوری و مفلسانه را مترادف فضیلت کرده اند و آنچه خودشان را در شرایطی مشابه- با هنری که از آن حمایت می کند- نگاه می دارد احساس یأس عمیقی است که از بی ثباتی و تاریکی آینده شان نشأت می گیرد. در تشدید این ناکامی ستایی نباید سهم بارز معلمان هنر را نادیده گرفت؛ آن ها که به هنرجو القا می کنند صلاحیت هنرمند را نادیده گرفتنش توسط دیگران تایید می کند و برای اثبات این ادعا به افسانه های تاریخ هنری استناد دارند. شاید تنها راه نجات نقدنویسان شکاک آ نجاست که شهامت واقع بینی نسبت به هنر را داشته باشند، استدعایی که لزوما به معنی به رسمیت شناختن اقتصاد آزاد هم نیست. شاید نقد امروز بیش از نیاز به آنارشی و تکفیر دیگران، به رواداری و تشویق هنرمندان زنده بماند -منظورم مجامله نیست، دور شدن از فضای ترور و تردید نسبت به دیگری است- برای نقد تجسمی بیش تر از هرچیز باید با ساخت هنر و جهان ذهنی هنرمندان نزدیک شد؛ با عینک اصناف عقیدتی دیگر نمیشود مفر و چاره ای در این آشفته بازار پیدا کرد. یک بار برای همیشه تئوری توطئه را کنار بگذارید، آیا چیز دیگری برای گشتن در دنیای تجسمی پیدا خواهید کرد؟! چرا دیگر نقدنویسان درباره ی مضمون و محتوا و ریخت و آن چه با چشمان شان می بینند، نمی نویسند! چرا کسی درباره ی شاکله ی دیداری آثار هنری حرف نمی زند؟ چرا افرادی وظیفه ی خطیر شرح قطعات هنری را بر عهده نمی گیرند؟ اینجا جایی است که به نظر نقد تجسمی میخواهد به بهای روشنفکرانگی خودش را در لابیرنت ژست های دروغین گور و گم نگاه دارد، توجیه هم دم دستست، عملگرایی نزد روشنفکر کسب و کار تکنوکرات هاست و پراگماتیسم برای روشنفکر فحش تلقی می شود! شاید ناکارامدی این نوشتهها آ نجاست که بیش تر از چارهجویی، دنبال طلبهایی از هنر رفته اند که خودشان هم تعهدی به ادای آن ها ندارد. گویی نقد را نردبانی گرفته باشیم، برای بالا رفتن از دیواری به نام هنر؛ پشت این دیوار جایی نیست، دیوار را دریاب.__
نقد ••• نقد به از نسیه ۱۹
دربارهی گالریگردی • شهروز نظری
شمارهی ۲۸۸ • ۱۱ آذر ۱۳۹۳