نامه‌های نیمه ماه- سهراب هنرمند …

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

اولین روزی که سعی کردم یک رسانه خبری-هنری را شکل بدهم اصلا چنین نیتی را نداشتم، بلکه تنها می خواستم یک سایت درست کنم که تنها مجله‌ی خبری در فضای هنری را حمایت کند. البته براساس آن مفهوم قدیمی و آن اصل مهم مشروطیت فکر می کردم که گسترش مدنیت و ارتباطات  در هر بخشی از جامعه با امکان تولید مطبوعه شکل می گیرد. بعدها کم کم کار من از برنامه نویسی و طراحی گرافیک گذشت  و مجبور شدم محتوا هم تولید کنم .چون که دوستان مجله اطلاعات کمی از فضای مجازی داشتند و من از معدود دهه ی چهلی هایی بودم که کمی از این فضا سر در می آوردم. هرچه جلوتر آمدم متوجه شدم که این یک حوالت تاریخی است، شاید هم حواله کردن آدم به تاریخ یا آن ضرب المثل قدیمی که می گه: « برو جلو بوق بزن ». حالا چرا؟ احساس می کنم که تمام این شبکه های اینترنتی، خبرنامه ها ، خبرگزاری ها و ارتباطات، ذره ای فرهنگ تولید نمی کنند. شاید بی انصافی باشد این قضاوت، اما حقیقت این است که هر هایی، هویی دارد و یک مضراتی دارد، وای به حال اینکه مضراتش با رفتارهای قومی و سرنمونی ما همسویی داشته باشد. به طور مثال همیشه وقتی که پشت مانیتور قایم می شویم، امکان همه جور حرف و صحبتی را داریم اما رو در رو دیگر کسی جرأت ندارد از حقیقت حرفی بزند و همگی از دور، تو گالری ها به هم لبخند می زنیم .

تمام این شبکه های اینترنتی، خبرنامه ها ، خبرگزاری ها و ارتباطات، ذره ای فرهنگ تولید نمی کنند.

به تازگی وصف صفحه دوستی را در فیس بوک شنیدم که به عنوان پلیس متقلبین عمل می کند و مچ کلی از نقاشان کپی کار را گرفته یا کپی کارهای نقاش را از کارش پشیمان می کند و به هر طرف می چرخد و نصایح فرهنگیش را به سیاق امر به معروف و نهی از منکر هنری ارائه می دهد . خوب، خوش به حالش، یک سرچ تصویری خوب دارد. تولید تصویر در دنیا هم آنقدر زیاد است که هر تصویری به تصویری دیگرمی تواند شبیه شود. تازه بعضی از هنرمندها آنقدر وقیح هستند که عین به عین تصویر را می برند در موزه گوگنهایم به اسم خودشان نمایش می دهند.( مثل خانم لواین)
به این ترتیب تمام آرزوهای من برای گسترش فضای همدلی و هم زبانی با دیدن این گونه رفتارها نقش بر آب شد. و فکر کردم که این رفتارها را صورت بندی کنم و قابلیت استفاده روشمند را برای تمام دوستان تسهیل نمایم. در ابتدا، این نوع تفکرات را دسته بندی کردم و اصول اولیه اش را استخراج نمودم.
اصل اول : حتماً باید جزء دار و دسته عصبانی ها باشی، البته از جنس نیویورکی اش بهتر است، چو ن عصبانی با اعتباری می شوی که از دست همه ناراحت و کلافه هستی و حق همه جور حرف زدن را به خودت می دهی.
اصل دوم: حتماً عکاسی سیاه  سفید کار کنی بدون خاکستری، همه چیز یا سیاه است یا سفید و جزء عکاس هایی باشی که همیشه «درباره عکاسی» حرف می زند.
اصل سوم : متوجه باشید که اساساً هیچ کس با کار و تلاش به اسم و رسمی نرسیده . همه آدم های معروف به آدم های معروفتر از خودشون فحش دادند و آنها هم به قدیمی تر از خودشان. تصور کنید کمال الملک احتمالاً‌مجبور بوده به ربنس فحش بدهد. خیلی کار سختی است، چون در نیویورک که  نمی توانی به جف کنز فحش بدهی، باید در تهران و به هم ولایتی های خودت فحش بدهی، چراکه شهرت از منطقه آغاز می شود و به جهان گسترش پیدا می کند.
اصل چهارم: دغدغه های اخلاقی داشته باشی و متوجه باشی که این دغدغه ها در حد یک قهرمان باید مطرح شود. قهرمانی که دیگر سهراب را نکشد، بلکه سهراب را به تمام رسانه های هنری معرفی کند.
خلاصه این نوع رفتارها در رسانه های مجازی، مدتهاست که هنر والای معاصر ما را مستفیض کرده است. بر سیاق تأمل و ممارست،شاید بتوان امکان خروج از این سرخوردگی ها و اصلاح این گونه کج فهمی ها را میسر نماییم.

[author image=”http://www.homaartgallery.com/Files/ProfileFiles/big_51.jpg” ]جاوید رمضانی |مدیرتیم آوام و وب سایت تندیس | [/author]