به نام آنکه جان را فکرت آموخت
پدیده های فرهنگی اجتماعی و غیره در اقلیم ما دچار یک جور رویه زدگی است مثل رویه ماست . ظاهر پرچروک و فشرده و محکمی دارد که با اولین فشار فرو می ریزد.
القصه در این دوسالانه عکاسی و الباقی رشته ها که البته در سکوت و گاهاً امحا ء برگزار گردیدند مثل نگارگری ، تلاش انجمن ها برای برگزاری و ایجاد حرکت در بدنه رخوت زده ی هنر فرهنگی قابل تقدیر بود.
اما باید اذعان کرد که مدیریت تجسمی کشور هم از این رویه زدگی و البته کمی بی پولی خسته شده است و به این فکر افتاده اند که یک جریان بزرگ و کلی ایجاد کنند. تحت عنوان دوسالانه هنر تهران که این امر خود قصه تازه ای را شکل داده است. ظاهراً انجمن نقاشان هم با فعالیت پژوهشی و خلاقه این پیشنهاد را داده است و امروز ناراحت از مال خود کردن این ایده توسط مدیریت و کنار گذاشتن انجمن از برگزاری آن.
بیایید این دوسالانه ها را بررسی کنیم که در جهان چه کرده اند.
چندی است پژوهشگرانی که تحرکات فرهنگی سرمایه محور غرب را زیر ذرهبین نقد قرار دادهاند مثل هومی بابا و استیوارت هال در مورد دوسالانههای هنری سخن گفته اند و مواضع خود را ارائه کرده اند. بر اساس نظر این علما اصلی ترین انگیزه شکل گیری این پدیده را چیزی جز مسئله جهانی شدن نیست.
به واقع دو سالانه ها را تنها یکی از تیرهای ترکش هر شهری می دانند در آستانه جهانی شدن. یعنی جذب سرمایه گذار-گردشگر- و شعب شرکت های برند ساز و غیره. و باز مسئله سرمایه مطرح است یعنی ایجاد ترفندهایی برای سرمایه اقتصادی که پیش فرض آن سرمایه فرهنگی است که جایی برای فرهنگ استعلایی و والا در آن نمی بینیم.
این شهرهای آسیایی می توانند به فضای جدیدی بدل شوند که می توانند نگرش و دریافت نوینی از مدرنیته و امکان های تازه برای تخیل آرمانشهر و یا ضد آرمانشهر را درآن ها پرورده و بازآفرینی کرد. بطور مثال دوسالانه استامبول چه می کند جز اینکه نشان دهد دولت ترکیه صلاحیت پیوستن به اتحادیه ی اروپا را دارد. نوعی همنوایی این کشور با معیارهای سکولار و نولیبرال و البته می تواند گاهاً با داعش هم سر و سری داشته باشد. به واقع دوسالانه تجسمی مزایای جهانی شدن نیست بلکه فعالانه مزایای آن را تنها تبلیغ می کند.
در ایران گالریها هستند که باعث تثبیت هنرمندان می شوند. آن هم به کمک حراجها و موزه های عربی و اروپایی.و گالری خصوصی مرکز اقتصادی هنر است
در سال ۱۹۹۵ دو سالانه ژوهانسبورگ پس از برگزاری انتخابات آزاد در آفریقای جنوبی برگزار شد تا هم وجههی جهانی بدست آورد و هم طبقه متوسط سیاه و سفید را وارد فضای فرهنگی جامعه کند.
نتیجه چیزی جز شکست نبود و مردم سیاه پوست از آن استقبال نکردند و در سال ۱۹۹۸ برای همیشه بدلیل کمبود بودجه تعطیل گردید.
آسیب شناسی سست شدن دوسالانه های تخصصی و نمایشگاه های موزه هنرهای معاصر خارج از روند مشکلات مدیریتی و با دیدگاهی کل نگرانه هنوز مکتوب و ارائه نگردیده است. حالا چگونه با ارائه یک طرح پژوهشی مدیریت تجسمی در فکر برگزاری دوسالانه هنری تهران افتاده اند و غافل از اینکه نقاشان خلاقند و انجمن خلاقیت به خرج داده است اما خلاقیتهای گذشته همگی یتیم و بدون ساز و کار تأثیرگذار باقی مانده اند.
باید ذکر گردد اقتصادی شدن هنر که خود به تنهایی امر مزمومی نیست بلکه باید با دیالکتیک هنر جستجوگر و پیشرو به چالش کشیده شود که تنها با تصدی گری دولتی این امکان فراهم می شود.
توجه به ساختارهای نظری و مفهومی برای تولید وقایع هنری از نکات حائز اهمیت است که با فقدان کیوریتور یا کارآمای هنری متخصص در حوزه گالری ها و بخصوص موزه هنرهای معاصر این امر حاصل نمی شود.
عدم کارآیی نمادهای دولتی هنری مثل موزه هنرهای معاصر که به واقع موزه هنرهای مدرن است، مسئلهای جدی است. وظیفه این موزه ها ارئه و برجسته کردن آثار هنرمندانی است که در گالریها روی نشان دادهاند و جرأت فراروی از فضای اقتصادی هنر را داشته اند. ولی در ایران گالریها هستند که باعث تثبیت هنرمندان می شوند. آن هم به کمک حراجها و موزه های عربی و اروپایی.و گالری خصوصی مرکز اقتصادی هنر است.
حال هنرمند ما باید چه کند؟ هنرمند خلاق جستجوگر باید تبدیل به ماشین تولید آثار هنری مورد اقبال بازار اگزوتیک و اقتصادی گردد.
چرا در حراجهای اقتصادی هنر هنوز هنرمندان دهه ی ۴۰ ، ۵۰ گوی سبقت را ربوده اند و هنرمندان جوان باران بهاری شده اند.زود طب کرده و افت قیمت پیدا میکنند .
طبیعی است که روند تولید و رشد آنان با مفاهیم اصلی تطور و شکل زیبایی شناسی شخصی و نظری مطابقت ندارد ولی در نسل قبلی جایگاه آکادمی و گالری و موزه در دنیای هنر کارکرد به جایی را ایفا کرده است. البته بسیاری نکات دیگر در این آسیب شناسی مطرح است که جای این مقال نیست. ولی چرا باید خود را با اسامی و مدهای این اتفاقات هنری در جهان دل خوش کنیم. هنگامی که مسائل اولیه قابل حل هنوز باقی مانده است.
امروز موزه هنرهای معاصر و مدیریت تجسمی سعی در حرکت دادن این فضا دارند. برگزاری چند نمایشگاه گواه این امر است ولی مسائل سابق هنوز پابرجاست. نبود بودجه ، زمان مدیریت های کوتاه، و نداشتن رویکرد دقیق نظری و … که باعث بحران تصدی گری دولت در فضای هنر شده اند .
پس حداقل انجمن نقاشان می تواند کمی برای بهبود این فضا و کاستی های جریان هنر حرکتهای بنیادین انجام دهد.
با انجام دو سالانه هنری تنها چندی دلخوش یک نام می شویم که معنایی را در خود فرو خورده و مانند بسیاری از این نامها و اتفاقها در طول زمان از معنا تهی می شود.
[author image=”http://www.homaartgallery.com/Files/ProfileFiles/big_51.jpg” ] جاوید رمضانی |مدیرتیم آوام و وب سایت تندیس | [/author]
بسیار عالی بود ممنون:)
با تشکر از نکات ارزنده ای که عنوان فرمودید بنظر میرسد درجهانی که با کمک تکنولوژی وکاپیتالیسم تبدیل به دهکده جهانی شده دولتها ناچار به خصوصی سازی حتی در بخش فرهنگ وهنر شده اند. سرمایه داری فی نفسه با درآمدوهزینه سروکار دارد ومعمولا در این بده بستان اقتصادی جایگاه انسان وارتقاء فرهنگ وهنر که زاییده ذهن فرهیختگان جامعه است نیز دستخوش این مناسبات ومحاسبات اقتصادی میگردد.شدت اینگونه محاسبات در جوامعی که تازه به دهکده جهانی پیوسته اند ویا درحال ملحق شدن هستند بیشتر است.چون در ساختارقبلی آنها “جایگاهی برای تشکلهای مردم نهاد وجود نداشته که بتواند از حقوق اجتماعی وطبعأ فرهنگی وهنری دفاع کند. این حرکت به سمت دهکده بنظر لاجرم میباشدودولتهانیز یرای نجات فرهنگ وهنر جوامع خویش میبایستی با استفاده از منابعی که در اختیار دارند روشهایی را برای همسو نمودن منابع درآمدی جریانات هنری با سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه بوجود آورند.این منابع اقتصادی نمیبایست به ماهیت هنر وخلاقیت هنرمند لطمه بزند . برای نمونه افرادی که توانایی فعالیت اقتصادی ندارند سرمایه ای را در مراکز اقتصادی قرار میدهند واز محل سودآن به زندگی نسبتأ آرامی میپردازند.ویا با سرمایه خود محلی را خریده ویا اجاره دادن آنجا ارتزاق مینمایند. درجهانی که مالکیت خصوصی حرف اول را میزند میبایستی هنر هم از اینگونه پشتوانه های مالی برخوردار باشد تا یتواند با خیال راحت ونه به سفارش به خلق هنر بپردازد.