نقد نمایشگاه دنیا رستمی با عنوان “قاراچوخا اویان!” در گالری ماه
آن که این کار ندانست در انکار بماند …
مجله هنرهای تجسمی آوام: به قلم سحر افتخارزاده
“قاراچوخا” نگهبان خیرِ خانه و صاحب خانه است. در این ترکیب “قارا” نه به معنای سیاه که در اصل به معنای بزرگ، والا و مقدّم است. میتوان قارا چوخا را پوشش مقدم ترجمه کرد که همچون لایهای محافظ وجود شخص را در برمیگیرد و او را از شر حفاظت میکند. خانههای دنیا رستمی که با کاغذ و شیشه و چوب ساخته شدهاند از گزند شر دور نماندهاند چرا که قاراچوخا به خواب رفته و حالا رستمی او را برمیانگیزد که بیدار شود و با یادآوری رسمی کهن میگوید بیدار شو! من نام همه را بر سنگ نوشتهام و از شرق به غرب چیدهام. رسمی که هر خانواده در چهارشنبه آخر سال بر پشت بام خانه بجا میآورده است؛ نام قاراچوخا بر اولین سنگ نوشته میشده و بعد به ترتیب نام اعضای خانواده تا ستوران و سپس سنگها از شرق به غرب چیده میشده تا خانه از شر محفوظ بماند. کارهای رستمی پر است از این دست مراسم رمزآلود که با دیدنشان بیننده با تصویری خلاف عادت و عجیب روبرو میشود چراکه در روند رشد عقلانیت از روزمره کاربران فرهنگ حذف شدهاند.
رستمی از المانها، موتیفها و نشانههای فرهنگ عامه، سنت و خرافه بهره برده تا فضای “خانه” خود را برای ما تشریح کند و با افشای بیتعارف کنجهای تاریک و از نظر دورمانده این فضا آن را به بوته نقد بکشاند. هنرمند توانسته بی مهابا به همه آنچه که خانه درون او را ساخته و انباشته اعتراف کند. مسئله اصلی رستمی هنر نیست، اگرچه آثار نشان میدهند که بر مبانی تجسمی و سنتهای تصویری مینیاتور، تصویرسازی روایی و نیز سنتهای تصویری هنر مسیحی مسلط است و بجا از ترکیب همه اینها با زبان و فرهنگ عامه بهره برده، اما هنر برای رستمی وسیلهای است برای اعترافی صادقانه به انباشت رنج در خانه وجودش و البته به چالش کشیدن خود و همه آنچه مسبب این همه رنج است؛ این یک ملاقات است.
هنرمند با تکنیک نیز ساده و صادقانه برخورد کرده و بداهگی طراحانه را در قلم خود حفظ نموده. نیز با دقت متریال خود را انتخاب کرده؛ شکنندگی و ناپایداری این خانه که در آن همه چیز در فضایی خالی معلق مانده حسی است که مواد ترکیبی آثار به مخاطب القا میکند و وضعیتی معلق و دلهره آور بر این تصاویرِ گاه منزجرکننده و زننده میافزاید. رستمی ابایی ندارد از آن که مخاطب از دیدن آثارش اذیت شود، از موجودات خرافیاش بترسد و مترصد دهانهای پرگو و بیمغزی باشد که از شکاف هر دیوار بیرون زدهاند. پالت رنگی آثار محدود است. آبی پارسی(Persian Blue) بعنوان رنگ غالب پالت، علاوه بر دلالت معنایی و ارجاع تصویری آن در حافظه بصری مخاطب، به وهمآلودگی این فضای “هزار و یک شب”-ی افزوده است.
اکثر آثار دارای ترکیب بندی مرکزی و قرینه هستند. هر آنچه در اطراف رخ میدهد متوجه مرکز است و روایت در مرکز تابلو سرانجام مییابد. المانهای مختلفی اعضای این خانه را تشکیل میدهند که اغلب در خدمت زبان کار میکنند. رستمی خانه خود را بر “کلمه” استوار کرده و از آن شروع میکند؛ لبهایی که بصورت متوالی در حال سخن گفتن هستند و میتوان همچون فریمهای یک انیمیشن آنها را دنبال کرد و به کلامشان پی برد. دستهایی که باز بصورت متوالی کلامی را با نشانههای لال بازی ادا میکنند. دستها و دهانهایی که به سکوت و نگفتن وادار میکنند. و نیز کلمات و حروفی که اغلب به زبان آذری نقش کلیدهای رمزگشایی اثر را دارند و البته گاهی تنها به کار فضاسازی میآیند که شاهد نمونههای بسیاری از آن در تاریخ هنر بودهایم.
المان مهم دیگری که بارها در آثار تکرار میشود شکاف است. میتوان شکاف را زخم بمثابه مرز میان درون و بیرون دانست و نیز موضع آستانهای بدن زن، نخستین جای مواجهه نوزاد با بیرون که نشانی از زایش با خود دارد. زایشی که در بسیاری آثار رخ نمیدهد و ناقص میماند. گویی تمام این وقایع درون محفظه بسته بطنی رخ میدهد که قرار نیست کودکی از آن متولد شود. شکافهایی که دستها و دهانها از آنها بیرون زده، راههای ارتباط درون خانه تاریک رستمی با بیرونی است که به هیچ وجه امن و پذیرای مهمان تازه نیست.
نشانههای دیگر شامل علائم ریاضی، تقسیم بندیهای هندسی، عروسک وارههای کاغذی است که زاویه دید علمی را در تقابل با رویکرد تقدیری حاکم بر زیرمتن آثار نمایندگی میکند و همان چیزی است که این همه آشفتگی را هم در سطح معنایی و هم در سطح فرمی نظم و تعادل میبخشد و در کنار ترکیب بندی مرکزی آثار، جهان بینی مرکز محور هنرمند را مینمایاند. همه این آشوبِ درون در چارچوب مشخص بیرونی در حال تبدیل و تبادل است. رستمی نقبی به اعماق درون آشفته خانه زده و از آنجا با ما سخن میگوید و به تمام فشارهای اعتقادی، سنتها و خرافههای دست و پاگیر و خفه کننده که به شکل رفتارهای اجتماعی گسترده در فرهنگ ما ریشه دوانده و آلت دستی برای انقیاد بدن-بدنِ تکه تکه و ناتوان از حفظ تمامیت- شده، واکنش نشان میدهد.
میتوان هنر رستمی را هم اعترافاتی شخصی قلمداد کرد و هم قابل بسط به وجدان جمعی دانست، چراکه هنرمند توانسته از نشانههای عام به شیوه و در ترکیبی شخصی بهره ببرد. البته در یک اثر اشارات مستقیم تاریخی وجود دارد که میتوان گفت از بقیه مجموعه جدا افتاده و بعنوان تک اثر دیده میشود.
متنی که بعنوان بیانیه نمایشگاه بر دیوار گالری نگاشته شده متنی ادبی است که خود به رمزگشایی نیاز دارد و همچون آثار، ترکیبی از تصاویر مختلف و دارای ساختاری چندلایه است. دنیا رستمی به همان اندازه که فاش، در پرده سخن گفته و همین ماندن بین وضوح و پوشیدگی نقطه قوت آثار اوست که چه بسا چشم ناآشنا را به اشتباه اندازد.
گزاره هنرمند؛
من مردی را می شناختم که خرابی دندان هایش را با قیر پر می کرد. (۱۳۶۴)
من مردی را شاهد بودم که با کودکان بازی بزرگسالان می کرد. (۱۳۶۴_۱۳۶۶)
من زنی را شاهد بودم که پوست صورتش را با نوار چسب به عقب می کشید. (۱۳۶۸)
من زنی را شاهد بودم که دهانش را با صابون می شست. (۱۳۶۹)
من کودکی را شاهد بودم، فقط هشتاد و شش روز. (۱۳۹۲)
من زنی را می شناسم که از وحشت دیدن گیسوان خیس اش در کنتراست با کاشی های حمام…… چشمانش را می بندد. (۱۳۹۶)
و من امروز از گیسوان خیس و آویخته ام در کنتراست با کاشی های سفید حمام وحشت دارم. امید کنتراست را صد چندان می کند…..
پس از آن
مورچه ها قیام می کنند بر کنتراست سفیدی چشمانم.
مردمک رو به بالا ایستاده
آن زن ضجه زد به زبان دیگر
و من زندگی کردم به زبان مشترک
مورچه ها قیام می کنند بر کنتراست (تضاد) سفیدی کاشی ها با سیاهی گیسوانم.
غریزه مادری کم می آورد در مقابل رنجهایم
ترس هایش تخم مرغ هارا می شکند.
مورچه ها غرق می شوند در عفونت پستانم.
قیام خاموش می شود
مردمک به پایین می لغزد
زمان عبور نمی کند
و تکرار می شود مدام.
گذشته، اکنون و آینده
همه در هم می آمیزند
و من گیج می شوم.
مادرم سی وپنج سال است که مرا می زاید،
پدرم بوته ای گوجه می شود،
رنج هرگز مرا نمی میراند،
به زایش می کشاندم.
و در اوج رنج و زایش
به زبان مادری به نجوا در می آیم……
قاراچوخا بیدار شو.
قاراچوخا بیدار شو،
من نام همه را روی سنگها نوشته ام،
از شرق تا غرب.
امید دیگر در قلبمان نیست،
بر روی پلک های ما سنگینی می کند،
آنی است که با اولین اشک فرو افتد.
و من اشک ها را زندگی می کنم به زبان مشترک…….
قاراچوخا بیدار شو.
(۱۳۹۷)
نقد نمایشگاههای قبل به قلم سحر افتخارزاده را اینجا بخوانید:
[su_posts id=”59492″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”58103″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”58702″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”58711″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”57754″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”57698″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]
[su_posts id=”56671″ tax_operator=”0″ order=”desc” orderby=”none”][su_posts id=”47315″ tax_operator=”0″ order=”desc”][/su_posts]