از دیوار اتاق نشیمن به سالن حراجی
آثار هنری باارزش چطور از مزایدهها سر درمیآوردند
داستانی زنده از آنچه در یک حراجی آثار هنری میگذرد
سایت تندیس ترجمه: معصومه شیخی
فروختن یک اثر هنری باارزش مسئولیت بزرگی است که ممکن است صاحبان آنها را مجبور به خارج شدن از منطقهی امنشان کند. پای پول بسیار زیادی در میان است، تصمیمهای بسیاری باید گرفته شود و سوالات بسیاری در این باره مطرح است که به چه کسی میتوان اعتماد کرد. چطور باید عمل کرد؟
برای نمونه خواهر و برادری به نام جیسن و لیلی را در نظر بگیریم؛ آنها پس از مرگ مادرشان در سال ۲۰۱۵ مجموعهی او را فروختند. داستان آنها لذت و در عین حال رنج پیدا کردن بهترین راه برای فروش آثار هنری مهم را به خوبی نشان میدهد.
شبی که یکی از آثار مجموعهی آنها به سالن مزایده رفت، آنها ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر به محل مزایده رسیدند، هیجانزده و در عین حال نگران. جیسن و لیلی در کنار آثار هنری بزرگ شدند؛ هنر علاقهی مشترک پدر و مادر آنها بود. اما پس از مرگ پدر، و حالا مادرشان، زمان دست کشیدن از مجموعه فرارسیده بود. آن شب اولین باری بود که آنها پا به یک حراجی آثار هنری گذاشته بودند، چه رسد به مزایدهای با آثاری با ارزشِ بیش از ۴۰۰میلیون دلار. آنها یک اثر در آن مزایده داشتند – اثر شمارهی ۱۲ – نقاشیای که به دیوار اتاق نشیمن خانهی پدریشان آویزان بود و آنها امیدوار بودند تا آن را به مبلغ ۷میلیون دلار به فروش برسانند. بقیهی آثار این مجموعه قرار بود در چند هفتهی آینده به فروش برسند و چیزی حدود ۳میلیون دلار به دست آوردند. در آن حراجی پای مقدار زیادی پول در میان بود: این خواهر و برادر روی عایدات حراجی حساب کرده بودند تا بتوانند مالیات املاکشان را که سررسید آن چهار ماه بعد بود، بپردازند.
سالن پر از افرادی بود که منتظر بودند بلیتها و شمارهی صندلیهایشان را دریافت کنند. در حالی که چند نفری برای یکدیگر بوسههای هوایی میفرستادند، بیشتر افراد روی ایستادن در صف و رسیدن به اتاق مزایده تمرکز کرده بودند. وقتی به آنجا رسیدند، زمان زیادی برای به خود بالیدن وجود داشت. همانطور که خواهر و برادر به سمت صندلیهایشان هدایت میشدند، از کنار یک بار عبور کردند: بار نوشیدنی الکلی نداشت، تنها نوشابههای سبک و چند جور میان وعده. سالنهای مزایده قصد دارند از خطر اینکه پیشنهاد دهندهها پس از حراجی ادعا کنند که هشیار نبودهاند و در نتیجه مبلغ بیشتری پیشنهاد دادهاند، جلوگیری کنند.
خواهر و برادر در حالی که روی صندلیهایشان جا میگرفتند، حاضران را از نظر گذراندند. مردهای مسن به همراه زنهای جوانتر، افرادی بیست سی ساله با شلوار جین، زوجهایی در لباس رسمی تجارت. با توجه به مد امروز، تشخیص میلیاردرها از کارمندان گالریها که از طرف مراجعینشان به مزایده آمدهاند، دشوار است. بیشتر مدهای در معرض نمایش جوری بود که تنها کسانی که از آن اطلاع داشتند، متوجه آن میشدند. برندهای قابل تشخیص، به جز پرادا، برای این جمعیت تقریبا ۷۰۰ نفری بیش از اندازه عجیب است.
مطبوعات به یک سمت رانده شده بودند، به طور کل حدود ۵۰ نفر. سمت دیگر سالن بانک تلفن بود که ده دوازده نفر از کارکنان سالن مزایده از آن برای تماس گرفتن با افرادی در سراسر دنیا استفاده میکردند که برای شرکت در مزایده ثبتنام کرده بودند. یک میز خطابه در ارتفاع بالاتری، جلوی اتاق قرار داشت که کارکنان سالن مزایده آن را اشغال کرده بودند و منتظر ایستاده بودند تا کار را آغاز کنند. لیلی سر بلند کرد و اتاقکهایی را در ارتفاع دید که با آینههای یک طرفه پوشیده شده بودند: اتاقهای خصوصی برای مراجعین مهمی که میخواستند ناشناس بمانند و در عین حال در مرکز کار باشند. آنها پیشنهادهایشان را از طریق تلفن به کارکنانی که پشت میز خطابه بودند، اطلاع میدادند. در هر اتاقک اختصاصی بنا به سلیقهی مراجعین منوهایی با نوشیدنیها و خوراکیهای متفاوت وجود داشت. افرادی که علاقه و توانایی پرداختن ۲۰میلیون دلار را برای یک اثر هنری دارند، گاهی سلیقههای ویژهای در انتخاب خوراکی دارند.
با کوبیده شدن چکش حراجی روی میز، پچپچههای داخل اتاق به سرعت پایان یافت. خوشامدگویی کوتاهی گفته شد و بعد اطلاعیههای سریع و صریحی درباره ضمانتهای شخص ثالث، آثار مسترد شده و افرادی با علاقهی مالی نسبت به آثار خاصی در آن شب خوانده شد. اولین اثر اعلام شد. دو نفر در سالن پیشنهادهایی دادند، اما بیشتر پیشنهادهای بعدی از تلفنها رسید. فروخته شد. آثار ۲ و ۳ و ۴ نیز پیشنهاد دهندههای تلفنی متعددی داشتند و بالاتر از بیشترین تخمین فروخته شدند. برای افرادی که به طور منظم در مزایدهها شرکت میکردند، مورد تعجببرانگیزی وجود نداشت. متخصصین مرکز مزایده زمان زیادی را صرف چیدن ترتیب آثار میکنند تا مطمئن باشند که آثار اولیه تخمینهای پایینی نسبت به ارزش منصفانهی بازار داشته باشند. این به ایجاد فعالیت در پیشنهاد دهندگان کمک میکند، در نتیجه مراسم با هیجان ادامه پیدا میکند. آن شب، به نظر میرسید همه چیز مرتب است.
اثر شمارهی ۱۲ تمام چیزی بود که واقعا برای جیسن و لیلی اهمیت داشت. در حالی که حدود ۳ دقیقه طول میکشید تا هر اثر فروخته شود، به نظر میرسید یه دنیا زمان سپری شده باشد تا نوبت به اثر شمارهی ۱۲ برسد. ظاهرا بسیاری از مجموعهدارها در طول زمان پیشنمایش به این نقاشی علاقه نشان داده بودند. در حالی که جیسن و لیلی دلیلی نداشتند که به این موضوع شک کنند، به این فکر میکردند که آیا کارکنان مرکز مزایده این جملهی آرامکننده را به همهی فرستندههای آثار میگفتند یا نه. به آنها گفته بودند که دو خریدار بالقوه مرمتگران مستقلی را برای بررسی نقاشی فرستاده بودند، و اینکه سه نفر برای پیشنهاد دادن تلفنی ثبتنام کرده بودند. تخمین قیمت بین ۶ تا ۸میلیون دلار بود و متخصصین اطمینان داشتند که اثر شمارهی ۱۲ آن شب فروخته خواهد شد. آخرین باری که این خانواده دربارهی ارزش نقاشی فکر کرده بودند، ۵ سال پیش بود که ۲٫۵میلیون دلار ارزیابی شده بود. اگر نقاشی در بازهی تخمین زده شده به فروش میرفت، شب فوقالعادهای میشد.
پیشنهادها با ۵میلیون دلار شروع شد. با بالا رفتن پی در پی دستهای دو خریدار در جلوی اتاق، پیشنهاد به ۶میلیون دلار رسیده بود. اما هنوز خبری از پیشنهاد دهندگانی که متخصصین دربارهی آنها صحبت کرده بودند، نبود. پس کجا بودند؟ آیا پیشنهاد دهندگان حاضر در سالن به جنگیدن برای نقاشی ادامه میدادند یا اینکه مهمانی به همین زودی پایان یافته بود؟ لیلی فکر کرد که حرکاتی از بانک تلفن دیده بود – آیا پیشنهادی در راه بود؟
تقریبا ۹ هفته قبل از شب مزایده، جیسن و لیلی با پشتیبانی مشاور هنریشان، بحث دربارهی فروش مجموعهی مادرشان را به نتیجه رسانده بودند. دو ماه کار طاقتفرسا برای رسیدن به نقطهای که بتوانند با اطمینان شرکت درست را انتخاب کنند. چون بیشتر ارزش مجموعه به یک نقاشی بستگی داشت، آنها روی انتخاب مسئول فروش مناسب برای آن تمرکز کردند. شاید یک شرکت باید مسئول فروش این نقاشی میشد و یک تامین کنندهی دیگر سایر آثار کمارزشتر را اداره میکرد؟ یا باید همهی آثار را با هم تجمیع میکردند تا بهترین معاملهی مالی را داشته باشند؟
در گام اول، خانواده از سه مرکز حراجی و یک گالری درخواست پیشنهاد فروش کرد. به محض اینکه مراکز حراجی متوجه مجموعهی مورد نظر شدند، هر سهی آنها مشتاق ملاقات با جیسن و لیلی شدند تا مجموعه را بررسی کنند و پروپزالهایشان را آماده کنند. هرچند گالری اشتیاق کمی نسبت به فروش نقاشی و سایر آثار کمارزشتر داشت. در طی سه هفته، مراکز حراجی مجموعه را بررسی کردند، پروپزالهای خود را آماده کردند و برای ملاقات آماده شدند. دو تا از مراکز حراجی پروپزالهای باجزئیاتی آوردند همراه با عکس، متن و جدولهایی که قابلیتهای هر شرکت، روشهای بازاریابی و فروش مجموعه و تخمین قیمتها را نشان میدادند. سومین پروپزال از سوی مرکز حراجی محلی بود که کوتاهتر بود و محتوای سبکتری داشت. مسابقه بین دو رقیب بود؛ مرکز حراجی محلی از دور خارج شد چون تخمین قیمتهایش بسیار پایین بود. وقتی جیسن و لیلی طرحهای بازاریابی دو شرکت را بیطرفانه مقایسه کردند، تشخیص تفاوتی قابل توجه بین آنها دشوار بود. اما برخلاف طرحهای بازاریابی آنها، در مفاد معامله تفاوتهای پایهای وجود داشت. برای نقاشی باارزش، گزینهی معاملهی چکش طلایی را پیشنهاد داده بودند – که در آن مرکز مزایده مقداری از حق بیمهی خریدار پرداخت شده توسط پیشنهاد دهندهی برنده را به خانواده برمیگرداند – یا یک معاملهی ضمانت شده که در آن مرکز مزایده ضمانت میدهد که نقاشی با یک مبلغ حداقلی از پیش تعیین شده به فروش میرسد. اما در مورد دوم، یکی از شرکتها مبلغی بسیار بالاتر از شرکت دیگر را ضمانت میکرد. اگر خانواده معاملهی چکش طلایی را ترجیح میداد، در این صورت شرکت همچنین مبلغ بیشتری از حق بیمهی خریدار را برمیگرداند. مسائل پیچیده شده بود.
با وجود این تطمیعها، تمرکز به سمت به دست آوردن بهترین معاملهی مالی کشیده شد. وقتی یکی از مراکز حراجی پیشنهاد بالاتر مرکز دیگر را شنید، به سرعت پیشنهاد خود را افزایش داد. مرکزی که پیشنهاد اولیهی بالاتری داده بود، پس از آن با افزایش مبلغ ضمانت شدهی خود، معامله را چربتر کرد، که در چند روز آینده، به مبلغ مرکز دیگر رسید. این رفتوبرگشتها که برای دنیای مزایدههای سطح بالا عادی است، چند بار دیگر نیز تکرار شد. در انتهای این روند، معاملههای مالی هر دو شرکت نهتنها بالاتر از قبل بودند، بلکه اساسا یکسان نیز بودند. پس از اندکی تامل، خانواده تصمیم گرفت که شرکتی را انتخاب کند که در ملاقات اول ارتباط بهتری با آن داشت. آنها همچنین تصمیم گرفتند که معاملهی تضمینی را انتخاب کنند تا بتوانند مطمئن باشند که بودجهی پرداخت مالیات املاک را در دسترس دارند.
اما مبلغ ضمانت شده مقدار کف بود – لیلی و جیسن هیجانزده بودند تا ببینند نقاشی چقدر به فروش خواهد رفت. پس آن سه پیشنهاد دهندهی تلفنی کجا بودند؟ پس از مکثی بسیار ناراحت کننده و بلند، یک نفر که در بانک تلفن نشسته بود فریاد زد: «پیشنهاد». بالاخره یکی از پیشنهاد دهندههای تلفنی با پیشنهاد ۶٫۲میلیون دلار وارد بازی شده بود. پس از آن یکی از پیشنهاد دهندههای حاضر در سالن، پیشنهاد خود را تا ۶٫۴میلیون دلار بالا برد. از پیشنهاد دهندهی تلفنی پاسخی نیامد. علیرغم چربزبانی برگزارکنندهی حراجی، پیشنهاد بیشتری از افراد حاضر نیز نیامد.
بنابراین، برگزار کننده چکش خود را پایین آورد: فروخته شد به مبلغ ۶٫۴میلیون دلار پیش از پرداخت هزینههای خریدار که مبلغی پایینتر از مبلغ ضمانت شده بود. مرکز مزایده باید جیبهایش را پی پول میگشت تا بتواند مبلغ ضمانت شده را بپردازد. در حالی که متخصص مرکز حراجی که دربارهی مبلغ مذاکره کرده بود، احتمالا اخم به صورت داشت، خواهر و برادر داستان لبخند به لب داشتند. آنها ۷میلیون دلار برای نقاشیای به دست آورده بودند که تا چند مدت پیش فکر میکردند ۲٫۵میلیون دلار ارزش دارد.
منبع: artsy.net
در همین ارتباط اینجا بیشتر بخوانید.