پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | هنر و تکنولوژی
قسمت ششم و پایانی | بررسی وقایعنگارانه سیر افول هنر
نوشته مایکل جی.لوییس مجله کامنتری Commentary Magazine- اول جولای ۲۰۱۵
مجله هنرهای تجسمی آوام ترجمه سحر افتخارزاده
اخیرا بواسطه ابداعات فناوری، جابجایی عظیمی در طبقهبندی ژانرهای هنر پدید آمده که برآمدن اولین ژانرهای جدید هنری مهم از عصر دربار مستبد، عکاسی و تصویر متحرک، محصولاتش هستند.( شاید هنر دیجیتال در بعضی اَشکالش به تعریف ژانر جدید این قرن بدل شود، یا ممکن است در آخر بیشتر بعنوان ابزارهای تبادلی اهمیت یابد مانند ضبط فونوگراف) این فناوریهای جدید صرفا به خزانه ژانرهای موجود اضافه نمیشوند بلکه انتخاب را در بازار بزرگ سرگرمی و تجربه انسان بسط میدهند. آنها همچنین موقعیت نسبی قرارگیری همه دیگر ژانرها را تحت تاثیر قرار میدهند، همه آنهایی که با دیگری در رقابت هستند، هم برای مصرفکنندگان و هم برای تولیدکنندگان مستعد.
یک فناوری جدید میتواند با سرعت تکاندهندهای آنِ فرهنگی را تغییر دهد. فرهنگ وودویل[۱] vaudeville آمریکا، برای نیم قرن میدرخشید، اما پس از آمدن صدا به فیلم در ۱۹۲۷ در گرداب فراموشی غرق شد. فرد آلنFred Allen یک اجراگر وودویل که توانست قایق نجاتی در رادیو برای خود پیدا کند با اندوه فراوان شاهد آن بوده که چگونه زنجیرهای اعلان تئاتر بیمعطلی شروع به آویختن پوسترهای تصویر متحرک، بالاتر از برنامههای وودویلشان کردند.گروههای بزرگ سوئینگ ارا Swing Era و فرهنگ کلابهای شبانه و تالارهای رقصشان نتوانستند از دست تلویزیون جان بدر برند. حال این فرهنگ ادبی است که روی تخته ساطور است. بر اساس آمار پابلیشرز ویکلیPublishers Weekly بیشترین فروش کتابهای داستانی در ۲۰۰۷ به دست آمد- همان سالی (مجله باید اشاره میکرد) که Apple آیفونiPhone را به بازار وارد کرد. بعد از آن فروش کتاب تا ده درصد در سال بطور پیوسته کاهش داشته است.
اما فناوری به تنهایی نمیتواند آنچه را که در چند نسل گذشته بر هنرهای زیبا رفته توضیح دهد.
همان دوره زمانی، شاهد فروپاشی سازوکارهای اعتقادیای بوده که تمدن غرب را برپا داشته بود. باور به خوبی و فضایل پایهای این تمدن، فرض ناگفتهای که چرخ جامعه با تکیه بر آن میچرخید، چیزی است که هر دانشآموزی که خوب درسش را خوانده باشد، میداند چگونه پرده از دروغین بودنش بردارد. باری کلمه تمدن به مخاطره افتاده است، آنچنان که Ngram جستجوگر گوگل که تناوب استفاده از کلمه در متن را دنبال میکند نشان داده، در آن برهه استفاده طعنهآمیز از کلمه تمدن بطور بارزی شروع به افزایش کرد. همانطور که سانتاگ پیش بینی کرد، همه چیز میتواند در گیومه گذاشته شود. وقتی کلمه قرار گرفت مفهوم هم از پی آن میرود.
بدون داشتن یک تصور شفاف از معنای تمدن، نمیتوان توضیح داد که چرا یک شاهکار هنر پادشاهی جدید مصر بیش از یک تولید طراح صنعتی ۱۹۶۰ میارزد(فارغ از ارزش دلار). اگر کسی همین کار را هم نتواند بکند به سختی میتوان از او انتظار داشت که عزم خود را برای تولید هنری جدی و ماندگار جزم کند. برای تولید چنین هنری –هنری که به شکلی معنادار جهان را رو به سوی عموم منکسر میکند و طبیعت بشر را با همدلی و بینش آشکار میسازد- لزومی به داشتن باور مذهبی نیست. میکل آنجلو مشخصا مذهبی بود، داوینچی مشخصا نبود. اما داشتن نظام اعتقادی عظیمتری مورد نیاز است، ساختار بزرگتری از تداوم که به اثر هنری این قابلیت را میدهد تا فراسوی زمان سخن بگوید. بدون هیچگونه نظام اعتقادیای همه آنچه یک نفر میتواند در سر بپروراند هدفی کوتاه مدت است، یا به سودای شهرت یا به سودای بدنامی اگرنه به سودای پول.
اگر هنر صرفا بیان یک ساختار قدرت است پس بیرون آوردن آن از شأن جایگاه سنتیاش در عرصه عمومی یک آزادی محسوب میشود و این آزادی متضمن صرف نظر کردن از کل گنجینه فرهنگ سنتی است- کل مناسک مردمی، آهنگهای قومی، افسانهها و اسطورههای میهنپرستانه، تعطیلات حقیقی(در مقابل روزهای تعطیلی کاری)- که با نگاهِ ازبالایی که فوکو دارد، ممکن است ابزارهای ستمگری بنظر برسند. و در واقع اینها بطور گستردهای به دور ریخته شدهاند و جایشان را نهادهای رسانههای جمعی، سوداگری، و تبلیغات گرفته است که در حال وجود دارند، قابل بحث در طول زمان نیستند، و اکنون در حال اشغال کردن بخش عمدهای از حیطهای هستند که پیش از این توسط فرهنگ سنتی و هنر زیبا اداره میشد.
معماری هنری است که بیگانهسازی مخاطب عاماش را برنمیتابد- بدیهی است که ساختن هر چیزی هزینههای هنگفتی در بر دارد و در نتیجه معمار باید همچنان سرمایهگذار خود را راضی نگه دارد تا کارش به اجرا برسد- اما معماری هم بخاطر از دست دادن حس تداوم تاریخیاش ضربه خورده و در اثر این نوع عملکرد به وضعیت تبلیغاتی نزدیک شده است-بزرگ، چشمگیر، چیزهای به یاد ماندنی، خلق شده توسط طراحان مشهور با سبک ویژه شخصی. این جریان زمانی حول و حوش ۱۹۸۰ شروع شد. در این برهه معماران از اینکه ساختمانهایشان را بازنگری کنند و نقشهها را بهبود دهند دست کشیدند، – به این معنا که کار بر روی جزئیات و خصوصیات ریز پلان و نما را کنار گذاشتند، جزئیاتی که نشان میدهد قسمتهای مختلف ساختمان در اندازه کوچک، نظم کل را بیان میکنند- معمارانی چون رایت Wrightو لویی کانLouis Kahn وقتی آثار بزرگشان را خلق میکردند، چیزی از دی.ان.ای DNA نمیدانستند، اما این اصل را که منطق کل حتا در ریزترین عناصر ریشه میدواند درک کرده بودند . عملا دیگر هیچ معماری این کار را نمیکند ( غیر از معدودی معماران بزرگ ژاپنی)و انجامش هم دیگر بیمعنی است.
آخرین طنز گزنده ماجرا این است که ساختمان موزه معاصر، آثار غول پیکر مجسمهوار فرمآزادِ طراحان معروف، شاید آخرین آثار هنری ماندگار عصر ما باشد. چراکه زمانی ساختن یک ساختمان عظیم مانند ساختن یک ساز موسیقی فاخر بود؛ امروز این کار بیشتر شبیه ساختن یک بیلبورد موفق است.
برای یک نسل یا بیشتر رفتهرفته مردم امریکا با زیست هنرهای زیبا بیگانه شدند. در حالیکه بطرز تناقضآمیزی به لذت بردن از موزهها محضِ خاطر هیجان و تماشا ادامه میدادند. آنهم همانطور که یک قرن پیش از سیرک لذت میبردند. مردم میپذیرند که هنر هیچ چیز مهمی برای گفتن به ما درباره آنکه ما که هستیم ندارد، اگرچه هرازگاهی که پای ارزشهای جمعی در میان باشد، واکنش عمومی خود را بروز میدهد. وقتی دنیل لیبسکیند Daniel Libeskind برای بازسازی ساختمان تجارت جهانی طرح خود با سبکی ساختارشکنانه، شیک و فضلفروشانه را ارائه داد، فریاد اعتراض مردم منجر به جایگزینی آن با یک برج موقر و متین شد. اعتراضی مشابه، ساخت بنای یادبود آیزنهاور توسط گهری که به طرزی خودسرانه ضدقهرمانی بود را عقب انداخت، که هنوز هم ممکن است اجرا شود[۲] (هرگز قدرت پنهانکاری بروکراتیک را نادیده نگیرید) اما اینها تنها استثناهایی در انبوه یک جمعیت بیتفاوت و به خواب رفته است.
هنر نیاز دارد از درون جامعه و فرهنگ که بستر آن هستند الهام بگیرد و این بیتفاوتی مصیبتی برای آن شده است. این یک افسانه است که هنر منزوی و بری از وارسی و تایید و عدم تایید عموم ، هنر آزادتر و والاتری است. انگیزش دور زدن سانسور، خود میتواند الهامبخش باشد. تصویب Hays Code ۱۷[۳] خشک و رسمی در ۱۹۳۲ که منجر به چهار دهه سانسور در هالیوود شد پختگی و لطافت طبع فیلمهای آمریکایی را به میزان قابل توجهی افزایش داد) ما پیرامون غنی ساختن تجربه انسان توسط هنر بسیار میشنویم، تجربهای که یک ابتذال خوشایند است. اما روی دیگری هم هست، تجربه بشر برای غنی ساختن هنر مورد نیاز است و بدون یک ارتباط پرمعنای زنده با جامعه که آن را تغذیه کند هنر فقط یک گل پرپر شده است.
کریس باردن دیگر هرگز نمیتواند شاهکاری را که او را معروف کرد تکرار کند، چراکه رمز شکستن تابوها این است که فقط یک بار میتوانی انجامش دهی. بعد از آن تمام آنچه میتوان کرد اجرای بیپایان آن شکستن، بسیار بعدتر از نابودی آن تابو است.
و تمام آنچه باقی میماند همان است که فروریخته.
پی نوشت:
[۱] Vaudeville -گونهای برنامه نمایشی سرگرم کننده و تفریحی- مجموعهای از نمایش، موسیقی، آکروبات، شعبده و …- که از دهه ۱۸۸۰ تا دهه ۱۹۳۰ در امریکا و کانادا رواج داشت و قلب تپنده نمایشهای تجاری امریکا نامیده میشد.
[۲] – ساخت این بنا پس از تغییرات بسیار در سال ۲۰۱۷ آغاز شد.
[۳] – کلیت این قانون، سانسور تصاویر غیراخلاقی که مخاطب را به جنایت، گناه، کار خطا و خلاف قانون سوق دهد دربرمیگرفت.
قسمت های قبلی این نوشته را اینجا ببینید:
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- چه شد که هنر، نامربوط شد | یک قرن پیش آغاز شد
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | آغاز عصر پست مدرنیسم
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | بدن در هنر معاصر
- هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
- مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
- پرونده چه شد که هنر نامربوط شد | موج تجارت موزهای