هنر و دشواری | معیار هنر چیست؟

پرونده هنر و دشواری 
قسمت سوم: معیار هنر چیست؟
چرا باید چشمه دوشان را هنر بحساب آورد؟

مجله آوام: ترجمه سحر افتخارزاده


سؤال بزرگ همین است : آیا این هنر است؟ تا وقتی که ما نیاز به این پرسش را در قبال چیز یا رویدادی که بعنوان هنر (خواه هنر والا، هنر غیررسمی، یا هنر دیگر فرهنگ‌ها) به ما عرضه می‌شود حس می‌کنیم‌، با هنر دشوار روبرو هستیم.چشمه دوشان

گذشته از این مسائل پیچیده پرسش دیگری هست که مخاطب باید بپرسد: بر اساس چه معیاری این چیز خود را بعنوان هنر عرضه می‌دارد؟ “چشمه” دوشان (Duchamp) یک آبریزگاه چینی به نمایش درآمده در موزه هنر فیلادلفیا به وضوح از بینندگان می‌خواهد کاری غیر از ادرار کردن در آن انجام دهند. از آن‌ها می‌خواهد تا آن را یک اثر هنری به حساب بیاورند، اقدامی که حال به پرسشی دیگر راه می‌برد: چرا باید این را هنر بحساب آورد؟ پاسخ، پرسشگر را خلع سلاح می‌کند و حتی بعضی را از کوره در‌می‌برد: این هنر است، زیرا دوشان چنین اراده کرده که این یک اثر هنری باشد. پس یک واکنش عادی به “چشمه” دوشان یا “چیز” اوپنهایم این است: آیا این چیز یک اثر هنری است؟ یا شاید کسی دقیق‌تر بپرسد آیا این چیز همان کاری را می‌کند که هنر قرار است بکند؟ شاید کسی درباره اثر آلبرز بپرسد چرا ارتباط ساده رنگ و فرم برای آنکه به این کار قابلیت اثرِهنری‌بودن را بدهد کافی است؟ اما تنها نمودهای فرمی نیست که این نوع از پرسشگری را بر می‌انگیزد؛ موضوع نیز می‌تواند یک اثر را بغرنج سازد. چنان که در “چشمه” دوشان، “چیز” اوپنهایم و خودنگاره سادومازوخیستی مپلترپ (Mapplethorpe) با شلاق بزرگ فرورفته در ماتحتش، اینچنین است.پولاک

البته «آیا این هنر است؟» تنها سؤالی نیست که هنر دشوار را تعریف می‌کند. اگر کسی اراده کند که یک شیء یا رویداد یک اثر هنری باشد، دستورالعمل‌های آن اثر(اندازه، تکنیک، و موضوعش) بیننده را الزاما فرا می‌خواند تا موضعی در قبال معنای آن بگیرد. گاهی قطعه‌ای را بعنوان یک اثر هنری تشخیص می‌دهیم اما دستورالعمل‌هایی که اثر به ما می‌دهد شفاف نیستند. سؤال ضمنی ما در این موقعیت این است که برای فهمیدن این قطعه چه باید بکنیم؟ وقتی به “ضرباهنگ پاییز” پولاک (Pollock) نگاه می‌کنیم باید بر کدام نقطه از اثر متمرکز شویم؟ به مرکز؟ به ارتباط بین پیش‌زمینه و پس‌زمینه؟‌ به زمینه جلوی نقاشی که قطرات رنگ بر آن افتاده‌اند؟ سؤالاتی مشابه این‌ها همچنین درباره هنر دیگر فرهنگ‌ها پدید می‌آید: باید چه کنم تا یک درِ انبار غله قبیله دوگون را بفهمم؟ آیا ویژگی‌های فرمی آن مهم هستند؟ برای فهمیدن آن چه چیزی از کارکرد اصلی‌اش را باید دانست؟دوگون

بعلاوه، در چه نظامی باید به این سؤالات پاسخ داد؟ بر خلافِ «خواندن» در هنرهای تجسمی هیچ توافقی درباره نظام تفسیری وجود ندارد. به عبارت دیگر در خواندن مراحل تفسیر تا حدی به این شکل کار می‌کنند: یک خواننده در ابتدا خط و خطوط را به عنوان حروف کدگشایی می‌کند،‌ بعد چگونگی ساخت کلمات توسط این حروف را درمی‌یابد،‌ سپس درباره این که چگونه این کلمات با هم جهان را تبیین می‌کنند،‌ تصمیم می‌گیرد. اما در هنرهای تجسمی توافقی نیست بر سر آن که یک بیننده اول چه می‌بیند: تنها توافق موجود بر سر آن است که آنچه مخاطب به آن می‌نگرد در حقیقت یک اثر هنری است.

گاهی ممکن است یک بیننده بداند چه کند، اما وظایف تفسیری اثر آنقدر پیچیده باشد که از پس آن برنیاید. این اغلب درمورد هنری صدق می‌کند که به شدت به حجمی از اطلاعات و دانسته‌ها وابسته است، حجمی از دانسته‌ها که شاید برای بیننده ناآشنا باشد. برای مثال بر نقش برجسته جنوبی کاتدرال چارتر چرا قدیس مارتین به آن مستمند برهنه، نیمه ردای خود را عطا می‌کند؟ به مثالی دیگر توجه کنید؛ در دهه ۱۹۸۰ شری لوین (Sherrie Levine) کپی‌های آبرنگی‌ای از نسخه‌های بدلی آثار هنری می‌کشید. برای خیلی‌ها آثار لوین از بسیاری جهات دشوار بود. افزون بر پرسیدن “آیا این هنر است؟”‌ اثر هنری همچنین نیازمند مخاطبانی است که دانشی از تاریخ هنر داشته باشند. در مورد آثار لوین مخاطب باید توجه کند که این آثار کپی‌هایی از کپی‌های آثار هنری هستند نه کپی‌هایی از آثار اصلی و در تکمیل این دانسته باید با نقدِ تاریخ هنر جاری در زمانه آثار که بر نظریاتِ پیرامون اصالت، منحصر بفردبودن و تکثیر متمرکز بود آشنا باشد.شری لواین

هم کاتدرال چارتر و هم آثار لوین مسائلی اطلاعات-محور را پیش می‌نهند: ‌وقتی مخاطب قادر است دانش مورد نیاز را بدون تلاش بکار بندد،‌ اساسا دشواری کاهش می‌یابد- و یا تنها به چاشنی طعم‌دهنده اثر تبدیل می‌شود. اما برای اکثر مردم کار لوین که بر پایه نظریه وانموده از نظریه پرداز فرانسوی ژان بودریار (Jean Baudrillard) بنا شده بود، به معنای واقعی کلمه دشوار است، زیرا باید آگاهانه همه آنچه را درباره تفکر بودریار می‌دانند (یا هر آنچه فکر می‌کنند از آن شنیده‌اند) برای فهمیدن اثر فرا بخوانند. وقتی مخاطبان تصور نمی‌کنند که ملزم به داشتن دانشی برای فهمیدن اثر پیش رویشان هستند، ‌آن را دشوار می‌خوانند- و گاهی حتا دشواری آن برایشان ناموجه است و با ظن به نخبه‌گرا بودن اثر رنجیده خاطر می‌شوند.

پس دشواری از رابطه بین اثر و مخاطب برمی‌خیزد. این ارتباط نتایج متعدد مهمی در پی دارد: از جمله این که یک اثر هنری خارج از ارتباط با مخاطب هیچ معنایی ندارد، ‌و تلویحا از مخاطب  می‌خواهد تا آن را به طرقی مشخص بکار برد، دشواری همچون خود هنر از خلال شرایط اجتماعی خاصی برمی‌خیزد که یک اثر هنری را دربرگرفته. بعلاوه دشواری یک اثر بصورت ذهنی(سابجکتیو) تعیین‌شده است: ترکیبی است مابین دستورالعمل‌های ضمنی یک اثر برای بکارگیری و توانایی‌های شخصی یک مخاطب. به بیان عمیق‌تر می‌توان گفت دشواری بیشتر یک رفتار است تا یک ویژگی. هیچ اثر هنری‌ای ذاتا دشوار نیست، به همان سیاق هر اثر هنری‌ای قابلیت دشوار بودن را دارد.

در قسمت بعد به فواید دشواری خواهیم پرداخت.

شماره قبل از این پرونده را اینجا بخوانید: