پرونده هنر و دشواری
قسمت پنجم: هنر دشوار بمثابه امر برآشوبنده و انقلابی
آوام مگ: ترجمه سحر افتخارزاده
در ابتدا بیایید شایعترین باور درباره اهمیت جدی دشواری را از نظر بگذرانیم: باور به این که اثر دشوار انقلابی و برانگیزاننده است. بسیاری در دنیای هنر بر آنند که اهمیت هنر دشوار شاید از آن رو است که ما را وامیدارد تا زندگیمان را دگرگون کنیم، هم از منظر زیباییشناسی و هم سیاسی. دشواری ما را عصبی و معذب میکند، به شکلی که منجر به تغییر زیباییشنایانه یا اجتماعی میشود- از این منظر چنین هنری با هنری که دشوار نیست فرق میکند؛ اثری که تنها آنچه خودمان میدانیم را تصدیق میکند. این رانش برانگیزاننده در جهت تغییر، یک کارکرد مهم هنر قرن بیستم است. چنانکه سوزی گابلیک(Suzi Gablik) عنوان میکند:
هنر دشوار و مخلِ آرامش بمثابه مخالفتی علیه این روند درست و طبقهبندی شده [آنچه گابلیک روال همیشگی تکصدای زندگی مدرن نام میگذارد] عمل میکند- دقیقا از آن رو که عادتهای فکری ما را بر هم میزند و فهم ما را دچار تنش میکند. هنر از طریق براندازی ادراک و فهم میتواند واقعیت اجتماعی قالبی را در هم شکند و یک ضدآگاهی بوجود بیاورد که نفیکننده ذهن همسانسازیشده است. در واقع تنها از طریق غرابت است-بقول هربرت مارکوزه- که هنر کارکرد خود در اجتماع مدرن را تمام و کمال مییابد. «قدرت نفی»، آن خودکاری اشتباه حال و هوای مکانیکی زندگی را درهم میشکند.۱
به بیان دیگر هنر دشوار با برهم زدن ارتباط مخاطب با اثر هنری همچنین بر آن است تا برهمکنشهای مرسوم و همیشگی او با جلوه های ملال آور زندگی معاصر را برهم بزند. این مدعا که دشواری لازمه هنر خوب است شاید دلیلی باشد بر این که چرا در دنیای هنر ارزشمندترین هنرها هنرهای برآشوبنده و زننده هستند نه هنرهای شیک و قشنگ.
در هنر تجسمی دشواری برانگیزاننده که ترغیب به تغییر میکند تنها از درگیری با مسائل پایهای ادراک برنمیخیزد؛ بلکه همچنین میتواند از درگیر بودن اثر با مسائل اخلاقی ناشی شود. برای مثال اثر مپلترپ دشوار تلقی میشود همانطور که “تصنیف وابستگی جنسی” اثر نن گلدین(Nan Goldin)؛ هر دو هنرمند گستره تکان دهندهای از رفتارهای جنسی را مستند کردهاند. این که کار این هنرمندان گاها دشوار خوانده میشود شاید بنظر غیرمنطقی برسد، چراکه اثر هر دو از بسیاری جهات سرراست است و نه از منظر زیباییشناسانه و نه از منظر روشنفکرانه دشوار نیست. درنتیجه اینکه مخاطبان بسیاری در مواجهه با آنها احساس نا-راحتی میکنند بخاطر دشواری آنها نیست بلکه به آن خاطر است که اینها هرزهنگارانه و یا تنها «کثیف» هستند. پافشاری یک مخاطب بر قباحت یک اثر(و نه دشواری آن) نتایج بارزی دارد. وقتی کسی ادعا میکند که اثر مپلترپ دشوار نیست بلکه فقط قبیح است، پیوند زدن آن به هر کدام از سنتهای هنر والا را رد میکند، درواقع این فرض را که این هم میتواند هنر باشد، نمیپذیرد.
با این حال، “تصنیف وابستگی جنسی” گلدین تا حد زیادی دشوار است به همان سیاق که هنر روشنفکرانهای همچون کپی نسخههای بدلی شری لوین دشوار است. در هر دو مورد مخاطب مطمئن نیست که چگونه به نحو احسن و به شکلی موثر روند دریافت را طی کند. دستورالعملها بنظر مخاطرهآمیز و بیسروته میآیند. در مورد هر دو اثر میتوان خیلی منطقی پرسید چگونه میتوان به این نگاه کرد و همچنان بر سر باورهای خود باقی ماند؟ بعلاوه اولین سؤال همچنان پابرجاست: آیا این هنر است؟ هم لوین و هم گلدین تصورات پایهای آنچه به معنای تولید هنر میشناسیم را نقض کردهاند. یکی از رسم و رسوم روشنفکرانه اصالت تخطی کرده و دیگری سنتهای اخلاقی حریم خصوصی را زیر پا گذاشته. با بر آمدن این سؤالات هر دو اثر میکوشند تا دستهبندیهای معمول ما از آنچه هنر به حساب میآید را دگرگون کنند.
گذشته از اینها طرق مختلفی که لوین و گلدین زمینه مطرح شدن «آیا این هنر است؟» را فراهم میکنند آنچنان که در بدو امر بنظر میرسد جدا از هم نیست. بازنمایی گلدین از تابو از آنجا که ساختارهای جنسی و تعاریف قباحت را به چالش میکشد طرح مسئلهای خردورزانه است. و هم در کار او و هم در کار لوین انتخاب این که چه چیز خصوصی، مُجاز یا مشروع برای بازنمودن است، مسائلی زیباشناختی محسوب میشوند. بعلاوه برای برخی مخاطبین اثر لوین هم ممکن است از منظر اخلاقی توهینآمیز بنظر برسد؛ سرقتی از سر تنبلی. پس اینگونه نیست که تنها نوعی از هنر باشد که ابعادی اخلاقی دارد. هر اثر هنری یک کارکرد اجتماعی و یک استفاده دارد: همه آثار هنری ابعادی اخلاقی دارند- اگرچه این را در مورد اثری که پیشاپیش مورد توافقمان است براحتی تشخیص نمیدهیم.
[۱] سوزی گابلیک، آیا مدرنیسم شکست خورده است؟، (۱۹۸۴)
شماره قبل از این پرونده را اینجا بخوانید: