پرونده هنر و دشواری
قسمت هشتم
آیا دشوارترین اثر هنری، با ارزشترین است؟
آوام مگ: ترجمه سحر افتخارزاده
اما نقش دشواری در تعیین ارزش یک اثر هنری رویِ دیگری نیز دارد. با توجه به انواع ارزشهایی که دشواری در تجربهی زیباشناختیِ هنر مدرن دارد، اگر دشواریِ یک اثر از بین برود اثر دچار نوعی کاهش ارزش زیباشناختی شده است. برای مثال، به آگوست رنوار نگاهی میاندازیم: از دید نظریهپرداز ادبی، هانس روبرت یوس (Hans Robert Jauss) هنر رنوار به جایگاهی رسید که او به کنایه «هنر پختوپز» نام نهاده است؛ هنری که لذیذ است، راحت مصرف میشود و شاید زیادی ارضاکننده است. والتر رابینسون (Walter Robinson) با کمال میل در نقرهداغ کردنِ رنوار مشارکت کرده و در «هنر در امریکا» با کنایه میگوید: «صحنههای آفتابیِ رنوار پیشدرآمد کارتپستالهای مدرن هستند. ظرافت طبع او نیای نورمن راکول (Norman Rockwell)، عروسک باربی و تبلیغات slice-of-life است.۱ رنوار اگرچه همچنان در طبقهبندی آثار هنری وجود دارد، اما دیگر به آن اندازه که زمانی جدی گرفته میشد جدی نیست، زیرا آثار او دیگر به چشمِ اثرِ دشوار نگریسته نمیشود. به بیانی، تاریخِ هنرشناسان دیگر او را نمیبینند؛ درست همانطور که مردم هنری را که هیچ دشواریای عرضه نمیدارد نمیبینند؛ اثر درون لکهی مستطیلیِ گرمی روی دیوار، بالای مبل محو میشود. گرافیتیهای همهجاحاضرِ کیت هرینگ (Keith Haring) را میتوان نسخهی متأخرِ این نوع از بیاهمیتشدن دانست.
بسیاری از منتقدان برآناند که دشواری اگرچه گاهی در برآوردِ ارزش یک اثر بینهایت مهم است اما یک ارزش زیباشناختیِ ذاتی نیست. اینگونه نیست که اگر دشواری ارزشمند است پس دشوارترین کارها لزوماً ارزشمندترین هم هستند. اثری که زیاده دشوار است، غیرقابل خوانش و غیرقابل استفاده است. اثر، برای کارکرد زیباشناختیِ مثبت، باید تعادلی درست بین دشواری و سهولت برقرار کند. ما در مقام بیننده تلاش میکنیم دشواری را داخل محدودهای قابلقبول قرار دهیم. اثری که زیاده بغرنج است همچنین ملالآور، گیجکننده یا تکاندهنده است. ما آدمها موجوداتی معناسازیم و در مواجهه با چیزی که بهنظر میرسد قرار است نوعی معنای بیانشدنی داشته باشد اما ما نمیتوانیم آن را دریابیم، آشفته میشویم. اثری که زیاده بغرنج باشد واکنشهایی را تولید میکند شبیه به واکنشهایی که از پسِ شرمندگی یا آزردگی پدید میآیند: خنده، برآشفتگی، تشویش.
وقتی با اثری مواجه میشویم که زیاده بغرنج است، از یک نوع مرز عبور میکنیم، زیرا مقدارِ زیادهازحدّ معناسازی برایمان خودآگاهانه و طاقتفرسا یا حتی غیرممکن شده، و درنتیجه از اعتماد بهنفسمان نسبت به تواناییهایمان کاسته شده است. در این وضعیت، هنر تبدیل میشود به چیزی که باید از آن اجتناب کرد. این مرز یک چیزِ شخصی و درونذهنی است و همین ابعاد شخصیِ تجربهی دشواری در گفتمان هنر جایگاهی بسیار متزلزل به «دشواری» میدهد. تصدیقِ اینکه چیزی «بیش از حد دشوار» است میتواند شرمآور یا برخورنده باشد، بخصوص وقتی «کلنجاررفتن» با دشواری همچون مجاهدتی «قهرمانانه» به تصویر کشیده شده است.
این جستوجو برای یافتن تعادل بین دشواری و سهولت بر آن است که دشواری یک ارزش ذاتی برای «هنر خوب» نیست؛ این درست نیست که هرچه یک اثر دشوارتر، بهتر. ما مدعیِ آن نیستیم که فقط ازآنرو که چیزی بغرنج است لزوماً خوب هم هست. دشواری قضاوت زیباشناختی را سخت میکند، زیرا همیشه آن چیزی که قبل از همه باید در اثر تشخیص داده شود و بهطریقی به آن پاسخ داده شود، دشواری است. ارزیابیِ دشواری همچنین مسئلهی نخبهگرایی را به میان میآورد. باور به ارزش ذاتیِ دشواری همچنین میتواند بهراحتی فرض را بر این بگذارد که تنها رابطهی تماموکمال بین یک اثر هنری و جامعهی مخاطبش نوع خصمانه و ناراحتِ آن است. کسانی که دشواری را ارج مینهند خیلی راحت اثرِ غیردشوار را در جرگهی تزئینیِ صِرف قرار میدهند. برای مثال، در دههی ۱۹۷۰ «جنبش بافتار و دکوراسیون» با مسئلهی ناهنر قلمدادکردنِ ایدهی امرِ دکوراتیو توسط مدرنیسم به مقابله برخاست. این هنرمندان تعمداً آثاری تزئینی تولید کردند که به شکلی متناقض با قرارگرفتن در زمینهی مذکور تبدیل به آثاری دشوار شدند؛ اولین سؤالی که بینندگان در مواجهه با این آثار دکوراتیو پرسیدند همان اولین سؤالی بود که راجعبه اثر هنریِ دوشان پرسیده شد: آیا این یک اثر هنری است؟ چهطور ممکن است شیئی تزئینی ــ یا بهطور مشخصتر، نقاشیای که به کاغذدیواری میماند ــ شأن هنر را داشته باشد؟
- «رنوار: یک سمپوزیوم»، «هنر در امریکا»، ۱۹۸۶.
شماره قبل از این پرونده را اینجا بخوانید: