ارزش واقعی هنر در اینستاگرام
پرونده اعتیاد به شِکرِ تصویری| قسمت سوم و پایانی
هنر همانگونه که در واقعیت هست نه آنگونه که دراینستاگرام می بینیم
آوام مگ: ترجمهی نرگس بهروزیان
پاککردن اینستاگرام ممکنه یهکم شبیه جراحیِ خودخواسته باشه؛ یعنی میشه من دوباره بتونم چیزهایی رو که به هیجانم میآورد به یاد بیارم؟ یعنی میشه دوباره مثل همونموقع به موزهی دیا بیکن (Dia Beacon) سری بزنم؟ و چی میشه اگه نتونم واسه سِلفیهای احمقانه با چیدمان نوریِ دَن فلِیوین یا کنار مجسمههای غولهای فولادی[۴] ریچارد سِرا ژست بگیرم؟
این یه مرحلهی طبیعی برای معتاد به شبکههای اجتماعی محسوب میشه که پشتسرگذاشتناش میتونه خیلی پیچیده باشه. البته که اپلیکیشنها هم اینو فهمیدن که چرا بیروناومدن از فیسبوک آدم رو دچار درگیریهای مختلفی میکنه، ازجمله اینکه به شما یادآوری میشه که تمام خاطرات گرانبهای شما بهزودی به خاکستر تبدیل میشه.
اینکه ممکنه شما در تنهایی و بدون همدلی بمیرین. نهتنها مهارکردن اینستاگرام بهسادگی بهاینمعناست که چشماتون بهبود پیدا میکنه و دوباره به حالت طبیعیش برمیگرده، بلکه بهاینمعنا هم هست که شما دیگه مأمور اکتشافِ شکارِ لحظهای نیستین که ممکنه برای یه نفر دیگه بهعنوانِ خوراک خبری کارشو درست انجام بده.
البته معنیش این نیست که پروسهی بیدردسری باشه. توی هفتههای اولِ دورهی تَرکِ اینستاگرام (سمزداییِ دیجیتالیِ من) اجرای لنا هایک (Lena Hake) رو در گالری بارتولومی (Bartlomi) دیدم که با ابعاد خیلی بزرگ اجرا شده بود: مجسمهای غولآسا از یک خوک بنفش. اگه خوک قادر بود صحبت کنه، بهشکلی شروع به ساخت دستور زبان میکرد…. من هنوز نمیتونم در مقابل عکس مقاومت کنم؛ بهجای ۶،۲۴۱ آشنا و غریبه، به همسرم مسِیج دادم، اما با اجرا همراه شدن بدون قاببندیِ اینستاگرامی بهاینمعنا بود که من بهسادگی بیشتر درگیر اجرا شده بودم. بهجایاینکه نگرانِ این باشم که کدوم تصویر رو عکاسی کنم یا چندتا از دنبالکنندههام ازش خوششون میاد، فقط باید حواسم رو جمعِ چیزی میکردم که، چه مایل بودم چه نبودم، در حال مشاهدهش بودم. ممکنه بهنظر برسه که مثل سرزدنهای بیفایدهی و افسوسبرانگیز اخیر به گالریها در محله های چلسی و ال ای اس (Chelsea و L.E.S.) باعث پی بردن به کیفیت نازل آثار بشه، اما توی گالری Derek Eller ، مسحور آثار هیپنوتیزمکنندهی انتزاعیِ EJ Hauser شده بودم که همونطور که به اونا خیره شده بودم، درخشان و تپنده به نظر میرسیدن. به دیدن نمایشگاه آثار اُپآرتِ گیجکنندهی کلودیا کُنت Clodia Comte ــ الهامگرفته از نقاشیهای دیواری در گالری Gladstone ــ رفتم، تجربهای که بهوضوح نیازمند سِلفیگرفتن بود. در گالری Lisson ، اثر «ژست جنگ» (۲۰۱۸) از Van Hanos رو تحسین کردم، پرترهای از زن و مردِ برهنهای در تختخواب که تار و خارج از فوکوس بود.
حُقهی وامگرفتهشده از Gerhard Richer، که به نظر میرسه دقیقاً برای اینستاگرام ساخته شده بود (جایی که دنبالکنندههای یک نفر درگیر این خواهند شد که آیا مشکلی توی نقاشی وجود داره یا مشکل از گوشی خودشونه!)، اما بهوضوح زمانی رو سپریکردن در مقابل یک اثر بدونِ ثبتکردنش، تمایلی در ذهنم برای ذخیره کردنش بهوجود آورد، بهجایاینکه بلافاصله اون رو توی اینستاگرامم ــ بهعنوان نشانهای از سلیقه یا فرهیختگی، برای یادآوری به جهان که من داشتم توی گالری لیسون (Lisson) از نقاشی از وَن هاوس (Van Hanous) حظ میبردم ــ به اشتراک بذارم.
هیچچیز خستهکنندهتر از معتادِ سابقی وجود نداره که نمیتونه جلوی حرفزدنش رو راجعبه اینکه الآن چه احساس خوبی داره بگیره. بالاخره پاککردنِ اکانتام همهجوره یک جهش بود، یکی از باارزشترین تجربههام. (اگه فکرِ مشابهی تو سرتونه، اما نگرانِ ازدستدادنِ هرچیزی که پستکردین هستین، راهحلّ آسونی برای برگشت بهشون وجود داره.) من قطعاً از وجود افرادی که از اینستاگرام یا اپلیکیشنِ رسانههای اجتماعیِ دیگه دارن آگاهانه بهشکل درستی استفاده میکنن، خبر دارم؛ افرادی که از دیدن دوستان و خانوادهشون لذت میبرن، اونایی که فرصتِ دنبالکردنِ هنرمندها و دیدن آثارشون رو در پروسهی تولید، همزمان که دارن روش کار میکنن، مغتنم میشمارن. شاید شما توی یه شهر کوچیک که فرسنگها از یه موزهی مناسب فاصله داره زندگی کنین و اینستاگرام رو بهعنوانِ راهی پیدا کردین برای دیدنِ اینکه در فضای گالریها در نیویورک، لسآنجلس یا برلین چه جریاناتی داره اتفاق میافته؛ یا شاید هم بخواین فقط بینهایت عکس از گربههاتون بذارین چونکه واقعاً بانمکترین گربههایی هستن که تا حالا وجود داشتهن (عذاب وجدان!)
اما بالاخره، حداقل برای من، موقع مواجهشدن با یه اثر هنری، بار سنگینِ اینستاگرام روی دوشم، شکلی رو که راجعبه اون اثر فکر میکردم و تجربهاش میکردم خراب میکرد. این یک خبر جنجالی نیست؛ یه مقاله است برای بررسیِ اینکه چهطور اینستاگرام یا رسانههای اجتماعیِ دیگه باعث زوال مغزمون میشن یا بچههامون رو دگرگون میکنن و درنهایت ما رو به اجتماعی منزوی از زامبیهای مضحک تبدیل میکنن. اما چیزی که در نهایت مَن رو به پاککردنِ صفحهم سوق داد، یه حسابوکتابِ صادقانه بود: من با بیرون اومدن از اینستاگرام چهچیزی رو میدادم و در اِزاش چهچیزی رو میگرفتم؟
درحالیکه همسرم توی قفس (اثر هنریِ فولادین – Numan ‘s Double Steel Cage Piece) توی گالری موما (MoMA PS1T) بود، من کشمکش عجیبی توی خودم حس کردم. این اثرِ هنری به مخاطبش این اجازه رو میده که درونش شروع به جستوجو کنه و توی راهروی مستطیلیش بچرخه، که احتمالاً واسه آدمی ریزنقش هم محدودکننده و هم ناخوشاینده. یهمدتی طول کشید تا همسرم این جستوجوی ناخوشایند رو انجام بده. با لبخندی گشاده و حمایتگر، تمام مدتی که داشت توی این سازهی فولادیِ پرحفره حرکت میکرد، دنبالش میکردم. کاری که نکردم عکسگرفتن بود، علیرغمِ اینکه بهنظر میرسید یه لحظه به نظر میاد مجسمه عملاً داره واسه گرفتنِ یه پرترهی عبوسِ شیک و صنعتی با ترکیبی از مواد و مصالحِ قدیمی التماس میکنه. یهکم بعد،خونه رفتیم و چیزهایی رو که دیده بودیم تشریح کردیم. ما از خودمون لذت برده بودیم، هیجانزده شده بودیم، سردرگم شده بودیم، خودمون رو به زحمت انداخته بودیم، حرکت کرده بودیم و شگفتزده شده بودیم ـــ و این حقیقت بهمون یادآوری شد بدونِ اینکه کسی لایکمون کرده باشه.
منبع: www.artsy.com
[divider style=”solid” top=”20″ bottom=”20″]