پرونده‌ی درس‌هایی برای هنربانان | کسی غیر از من در آینه نیست

پرونده‌ی درس‌هایی برای هنربانان | قسمت چهارم
کسی غیر از من در آینه نیست
نویسنده: یان فرورت (Jan Verwoert)
با مقدمه‌ی جاوید رمضانی

آوام مگ ترجمه: حمید هاشمی


درس هایی برای هنربانان

کنترل کننده واقعی چه کسی است؟

در سه قسمت قبلی به طور کلی به اهمیت برقراری ارتباط در هنربانی پرداختیم و دیدیم که صنعت ارتباط چگونه ما را در خود فرو می‌برد و خلاقیت را نابود می‌کند. اینک ماجرا را از مقاله یان فرورت پی می‌گیریم:
با در نظر گرفتن این فرض‌ها، اکنون سوال این است که مخاطب ما در این جدال کیست؟ کدام نهاد اجتماعی، معیارهای صنعت ارتباطات را معلوم می‌کند و این انتظارات ناممکن را بر عملکرد هنربانان، هنرمندان و نویسندگان تحمیل می‌کند. نام این پدیده «کنترل» است. کنترل یعنی همان مقامی که ابتدا و انتهای هر روز کارمان را به او گزارش می‌دهیم و اهداف‌مان را برای او تعیین می‌کنیم و دستاوردهای ما را ارزیابی می‌کند تا ببیند چقدر در تولید خلاق بوده‌ایم. کنترل همان چیزی است که در سر ما است. کنترل خود ماییم، کسی به غیر از ما نیست. مقامی که از آن صحبت کردیم و گفتیم معیار‌ها انتظارات و توقعاتی را که بر عملکرد تمام فعالان جهان هنر حاکم است تعیین می‌کند خود ماییم. خود ما هستیم که صنعت ارتباطات را شکل داده‌ایم. کس دیگری نیست که بتوانیم او را متهم کنیم. این بازی را ما خودمان با خود‌مان شروع کردیم و باید دید چه طور می‌توانیم با کمک هم کاری کنیم این قوانین تغییر کند و این فشار از روی ما برداشته شود. اگر دست‌مان را روی چشم‌مان بگذاریم و بعد برداریم، در آینه کسی غیر از خود‌مان را نمی‌بینیم که بتوانیم این کار‌ها را به او نسبت بدهیم. نیتزِر اِب (Nitzer Ebb) به همین دلیل می‌گوید ای کاش می‌شد از دست این عامل کنترل فرار ‌کنم و پنهان ‌شوم .
اما کجا باید از دست این عامل کنترل ر‌ها شد؟ آیا جایی وجود دارد که بتوانیم به آن پناه ببریم؟ نهاد‌ها و موسسات آموزشی به عنوان منطقه‌ حفاظت شده برای تحقیق و آموزش، باید جایی باشند که ز‌مان و مکان لازم برای صحبت کردن در مورد هرگونه محتوای هنری را فراهم کنند تا بتوان آنجا تبادل نظر کرد و تجربه‌های ر‌هایی بخش ایجاد نمود. در واقع باید این طور باشد، اما اینطور نیست. چون آن‌ها هم پیرو همین کنترل هستند. دانشگاه‌ها ذات پلیدی دارند که اگر بدتر از همه جاهای دیگر در جهان هنر نباشند جای بهتری نیستند، چون شرط اصلی برای فهمیدن منطق ساختاری نهادهای سنتی مثل دانشگاه، همان چیز‌هایی است که کافکا می‌نویسد. باور به اینکه دانشگاه باید طلایه دار جامعه علمی جدید ما باشد، همان قدر بی‌معنی است که فرض‌های ارتباطات صنعتی؛ این تصورات فقط قدرت دیوان سالاری دانشگاه‌ها را که کافکا از آن صحبت می‌کند بالا می‌برد. امروز مهم‌ترین دلیل کالایی شدن آموزش، ارزیابی‌های بی‌پایان است: معلم‌ها دانشجو‌ها را ارزیابی می‌کنند، دانشجو‌ها رضایت خود را از روش ارزیابی‌شان ارزیابی می‌کنند و دانشگاه‌ها هم دانشگاه‌های دیگر را ارزیابی می‌کنند تا ببینند در این ماراتون مرگ کدام یک پیشتاز ترند. هیچ کدام از دانشگاه‌ها بر این اساس نمی‌تواند جایی برای آزادی باشد. در دانشگاه هم مثل موزه و نمایشگاه، آزادی فقط زمانی اتفاق می‌افتد که بخشی از بدنه مسئولین، فشار داخلی ساز و کارهای نهادی را به چالش بکشند و وضعیتی ایجاد بکنند تا افراد بتوانند آزادانه باهم تبادل نظر کنند.
این فرض که نهاد‌ها بتوانند به خودی خود این وضعیت را تغییر بدهند فرض بی‌معنایی است. همه چیز بستگی به کار کسانی دارد که در پی راهی می‌گردند تا از دست این عامل کنترل خلاص شوند و روش کار متفاوت خلاقیت‌های گروهی را جایگزین آن کنند. برای این کار باید به مدیریت خلاق و منعطف مجهز باشیم که یک هنر مدیریتی است، تا بتوانیم اولویت‌ها را به درستی تعیین کنیم. تجربه ثابت کرده است که روح نهادهای هنری و درس‌های دانشگاهی همیشه تحت تاثیر دو عامل است که یکی انتزاعی و یکی انضمامی است، هوش تیم مدیران و عملکرد آن‌ها.
چه روش‌هایی برای برگزاری سمینار، تصدی پروژه، نوشتن یا تولید هنر وجود دارد که موقعیتی ایجاد کند که به افراد اجازه بدهد آزادانه از روش‌های ارتباطی استفاده کنند؟ یکی از راه‌های تجربی که من برای این مسئله پیدا کردم بداهه پردازی گروهی است. برای عملی کردن آن، باید یک عنصر میانجی، یک معلم، یک هنربان، یک نویسنده یا یک هنرمند در کار باشد که بتواند ارتباطاتی برقرار کند که بداهه خلاق را امکان‌پذیر نماید. برای انجام این کار به شهود عملی و خلاقانه نیاز داریم، شبیه آن‌چه برای ایجاد آثار هنری در زمینه موسیقی لازم است، چون در تولید آثار موسیقیایی معمولا مدیریت، آهنگسازی و رهبری ارکستر به ترتیبی است که ساختاری به وجود می‌آورد که شیوش، طنین، پیچش و سکانس‌ها در هر موقعیتی بسته به جریان کار منعطف است و هر نوازنده می‌تواند ساز خود را، و هر خواننده می‌تواند صدای خود را طوری به اشتراک بگذارد که ضمن حفظ خلاقیت‌های فردی، یک کل واحد به وجود بیاید که قدرت‌شان ایجاد هم‌افزایی کند. بسته به موقعیت، برای تحقق این هدف معمولا تلاش اندکی لازم است تا این اتفاق محقق شود. ولی نکته اینجاست که هر کسی باید خودش تشخیص بدهد حد و اندازه این تلاش چقدر است و آنچه باید تغییر کند کدام عنصر است.
برای فهمیدن این مسئله نیاز به توان فکری داریم که به ما نشان دهد در فرایند کار خلاقانه گروهی، چه امکاناتی به وجود می‌آید و با بیداری گروهی چه مشکلی از کار ما حل می‌شود. ابزار هدفمند کردن توان خلاقانه گروهی، حضور ذهن است و این مقوله از جنس کنترل نیست، چون حضور ذهن بر خلاف کنترل، در مقابل هر اتفاق جدیدی منعطف عمل می‌کند و با پویایی خود شرایط جدیدی را ایجاد می‌کند؛ بر این اساس فرد باید همیشه در برابر اتفاقات تازه، باز و پذیرا باشد. این موقعیت شعف بسیاری برای فرد به همراه می‌آورد و در ایجاد رخدادهای خلاقانه هنری نظیر پانل، نمایشگاه، سمینار، قطعه موسیقی، آثار هنری و آثار مکتوب در کار است و اجازه می‌دهد شور گروهی تاثیر خود را نشان بدهد. حضور ذهن، از جنس مقوله درک فکری و روحی است و قابل صنعتی‌سازی نیست و فقط برای بیان و نمایش، احتیاج به یک کالبد خارجی دارد و اگر حضور ذهن را از آن کالبد بگیریم، نابود می‌شود. بر این اساس می‌توان گفت حضور ذهن و روح به معنای قابلیت ایجاد ارتباط است که نمی‌توان خاصیت صنعتی به آن بخشید. برای ایجاد این زمینه خلاقانه در انواع آثار هنری و مکتوب و هنربانی و اصلا وجود انسان در جهان (به قول شخصیت‌های سریال عروسکی دماپتس)، راه‌های دیگری هم هست که می‌تواند ختم به استفاده آزاد و گروهی از روش‌های ارتباطی بشود و من می‌توانم بگویم که تنها یکی از آن‌ها را کشف کرده‌ام.
بداهه‌پردازی گروهی مثالی است که به نظر من به تجربه اختیار و آزادی هنرمند از هر وضعیت دیگری نزدیک‌تر است و با آن احساس می‌کنیم ارتباط بین امر ممکن و ناممکن موقعیتی برای هر فردی، لزوماً تحت تاثیر استاندارد‌های بیرونی کنترل نیست و توسط آن‌ها تعیین نمی‌شود بلکه بسته به پویایی درونی خودِ موقعیت است. احساس ضرورت کورکورانه به رعایت معیارهای بیرونی، این پویایی‌ها را نابود می‌کند اما توان درک و تغییر تدریجی امر ممکن و ناممکن بر اساس موقعیت، درک فرایند‌های خلاق را بر اساس منطق درونی خود اتفاقات تقویت می‌کند. هنرمندان باید برای تحقق استقلال و اختیار نسبی خود سعی کنند با امکاناتی که در اتفاق‌های خلاقانه وجود دارد انطباق پیدا کنند و این قطعا یک حرکت مدرن است. من فکر می‌کنم امروزه برای به چالش کشیدن انتظارات ارتباط صنعتی این دسته کارها لازم است، اما باید به روش امروزی و جدید صورت بگیرد. بسیاری از مدرنیست‌های کلاسیک چون بدون بصیرت این کار را انجام دادند، استقلال و اختیار هنرمند را به معنای میل به کناره‌گیری و قرار گرفتن در موقعیت‌های غیر قابل دسترس تعبیر کردند. از نظرگاه آنان، میل هنرمندان به کناره‌گیری، ضرورت استقلال و اختیار آن را نشان نمی‌دهد.

موضوع کلام ما در این مقاله همین است که هنرمند با این روش اتفاقاً برعکس در دسترس قرار می‌گیرد و از موقعیت تافته جدا بافته بیرون می‌آید. ما می‌خواهیم تلاش کنیم از منظر حرکت‌های فرهنگی که مدرنیست‌های کلاسیک آن را افق کنترل از بیرون تلقی می‌کردند، در مورد آزادی و اختیار هنرمندان نظریه‌پردازی کنیم. کنترل از بیرون، به معنای عمل‌گرایی و دخالت سیاسی به جهت وابستگی‌های دوسویه اجتماعی است. هنربانان می‌توانند با ایجاد هماهنگی‌های اداری کاری کنند که هنرمندان استقلال و آزادی بیشتری داشته باشند و این خود یکی از نمونه دخالت بیرونی در ارتباطات اجتماعی است که اتفاقا امکان همکاری‌ آزاد و خلاقانه را فراهم می کند. به بیان دیگر یکی از چالش‌های عملی و نیز روحی در فضای هنر که پر از کنترل و محدودیت، تلاش برای تغییر روش کار هنربانان و هر کار دیگری است که برای برقراری ارتباط خلاق صورت می‌گیرد تا بتواند امکان استفاده آزاد از روش‌های ارتباطی را فراهم کند.
جان کلام این که، باید به یاد داشته باشیم همه ما در حوزه ارتباطات خلاقانه، کارهای سخت و ناممکنی می‌کنیم و فقط خود‌مان هستیم که این شرایط ناممکن را به خود‌مان تحمیل می‌کنیم. پس باید همه کار‌هایی که می‌توانیم را بکنیم تا این وضعیت تغییر کند. مهم‌ترین دلیل ما برای این تلاش، این است که با تلاش‌هایی که می‌کنیم بی‌تردید به زندگی بهتری نیاز داریم و در این مسیر باید از ارتباطات آزاد و خلاق استفاده کنیم که مورد نیاز ماست و به ترتیبی که مورد نظر‌مان است به آن شکل دهیم.