پرونده‌ی تجربه‌ی مخاطب | ارزیابی تاریخیِ کیفیت توسط نهادهای هنری

پرونده‌ی تجربه‌ی مخاطب
کیفیت‌سنجی در هنرهای اجرایی | قسمت دوم
ارزیابی تاریخیِ کیفیت توسط نهادهای هنری
نویسندگان: جنیفر ردبور[۱] ، کاتیا یوهانسن[۲]، هیلاری گلو[۳]، تابیتا وایت [۴]
منتشرشده در نشریه‌ی بین‌المللی مدیریت هنر، بهار ۲۰۰۹ [۵]

آوام مگ ترجمه: سحر افتخارزاده


تجربه ی مخاطب در هنرهای اجرایی

به طور سنتی تأمین بودجه عام‌المنفعه و بدنه‌های سیاست‌گذار در زمینه سنجشِ کیفیت تجربه هنری در ارزیابی‌های خود کمتر به فاکتورهای مرتبط با تجربه مخاطب توجه کرده‌اند. این کمبود توجه در سال‌های اولیه تأسیس شورای هنر استرالیا؛ آژانس سیاست‌گذاری و تأمین بودجه ملی هنر استرالیا، موضوعی اثبات شده است. کیفیت یکی از معیارهای اصلی مورد توجه این شورا است که در کتاب عملکرد شورای استرالیا۱۹۷۵، به عنوان نخستین کارکرد آن ستایش شده است.(با عنوان فرعی “ترویج تعالی در هنر”).

چندی پس از تشکیل شورا، این پرسش مطرح شد: «چگونه می‌توان علی‌رغم عدم ارائه‌ی تعریفی دقیق و بحث و مجادله پیرامون آن میزان تعالی در هنر را اندازه‌گیری کرد؟» حال آنکه نه تنها نمی‌توان پیرامون آن به بحث و مجادله پرداخت که حتی نمی‌توان تعریف دقیقی از آن ارائه کرد. در یکی از سمینارهای یونسکو در سال ۱۹۶۹ در حالی‌که افق برنامه‌های انجمن تازه‌تأسیس شکل گرفته بود، اکثریت نمایندگان توافق کردند در جهت تعریف دستورالعمل‌های تصمیم‌گیری برای تأمین بودجه «باید به دنبال استانداردهایی برای تعریف این برترین تعالی بود.» (Hohnen, 1969: 5)

با این‌ وجود «عقلانی‌کردن انگیزش‌های مؤثر» بر تصمیمات تخصیص تأمین بودجه، غیرممکن است؛ زیرا در هر صورت «ما یا چیزی، احساس می‌کنیم یا نمی‌کنیم!» (Eggleston, 1969: 28)

با این وجود اتکا به قابلیت ذاتی یک گروه منتخب از «متخصصین» برجسته برای تعیین کیفیت، عمر کوتاهی داشت و دم و دستگاه هنر در روند پیشرفت خود طی چهل سال بعد از آن به سر و کله زدن بر سر چگونگی تعریف و سنجش کیفیت ادامه داده است.

تجربه ی مخاطب در هنرهای اجرایی

اصولاً پذیرفتن کیفیت بعنوان معیار تصمیمات تخصیص کمک‌هزینه دو پیامد برای سیاست‌های هنرهای اجرایی داشت. اول آنکه کمک هزینه‌ها انباشته شد تا به تعداد محدودی از کمپانی‌هایی اختصاص یابد که «بتوانند با این بودجه در سطح بالایی از قابلیت –با توجه به استانداردهای بین‌المللی- اثر تولید کنند.» (Coombs,1969,p.55) به دیگر سخن همان سیاست شناخته شده تحت عنوان «اندک اما پیشرو». دوم آنکه به هنرمندان حرفه‌ای این قدرت داده ‌شد که تصمیم بگیرند این «پیشروها» کدام‌اند؛ بدین منظور هنرمندان اکثریت بزرگی از هیأت‌های نهادهای تخصصی هنر را تشکیل می‌دادند و برای تخصیص بودجه بر اساس بررسی‌های دقیق تصمیم گرفته می‌شد. مبنای این سیاست‌ها بر این باور گذاشته شده بود که تصمیم درباره‌ی آنکه چه چیزی کیفیت را برمی‌سازد بهتر است به خبرگان-در این مورد هنرمندان حرفه‌ای- سپرده شود.

از زمان تأسیس سیستم اجرایی و اداری هنر استرالیا نسل‌های پی‌درپی مطالبات عمومی مختلفی را پیگیری کرده‌اند و بر چگونگی تخصیص تأمین بودجه عمومی هنرهای اجرایی نظارت داشته‌اند. گزارش این مطالبه‌گری‌های عمومی نشاندهنده انتقاد نسبت به این واقعیت است که تأمین بودجه عمومی «تأمین وجه تدارکاتی» تولید هنری یعنی عرضه را در ارجحیت قرار می‌دهد و توجه بسیار کمی به وجه مقابل آن یعنی تقاضا برای هنر نشان می‌دهد. رفته‌رفته متصدیان امر تأکید بیشتری بر تحقیقات تخصصی بر آمار و داده‌های مربوط به خواسته و علایق مخاطبِ بالقوه نشان دادند. برای مثال در ۱۹۸۶ نشریه مک‌لی ریپورت(McLeay Report) چنین عنوان می‌کند که تأمین بودجه دولتی باید بر این متمرکز شود که در خدمت «علایق عمومی»‌ باشد نه در خدمت هنرمندان حرفه‌ای، و این که اگر نهادهای تصمیم‌گیرنده در شورای استرالیا نمایندگانی از مخاطبین یا مصرف‌کنندگان درکنار هنرمندان خبره در خود داشته باشند، خواسته‌های عمومی به بهترین شکل پاسخ داده می‌شود.

نشریه‌ی نیوجنت ‌ریپورت (Nugent Report) توصیه می‌کند کمپانی‌های هنرهای اجرایی تقسیم ‌کار دقیقی را در حوزه‌ی بازاریابی در برنامه‌ی خود قرار داده و قابلیت‌های پرسنل بازاریابی را ارتقاء بخشند تا بر موفقیت گیشه افزوده شود (p. xiii). در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ شورای استرالیا، متولیان دولتیِ فرهنگ و هنر و کمپانی‌های هنرهای اجرایی، از نتایج پژوهش تخصصی بر آمار و داده‌های علایق مخاطب بسیار بهره‌مند شدند. (‌Costantoura, 2001)‌

تجربه ی مخاطب در هنرهای اجرایی

پژوهش در خصوص مخاطب و توسعه به‌عنوان یکی از وظایف کلیدی شورا در نظر گرفته شد. بر این اساس آژانس‌های هنری دولت‌ فدرال و ایالتی، دستورالعمل‌هایی را برای هنرمندان و نهادهای هنری تدارک دیدند تا برای توسعه و به‌کاربستنِ مخاطب‌پژوهی مورد استفاده قرار گیرند. ‌(e.g., Close and Donovan, 1998; Tomlinson and Roberts, 2006)

دستورالعمل‌های درخواست کمک‌هزینه نهاد هنر توسط شورای وزارت فرهنگ در چارچوب برنامه‌ی کاری آن برای همه سازمان‌های هنری مشمول تأمین بودجه در استرالیا تهیه می‌شود. طبق دستورالعمل کنونی (زمان این تحقیق ۲۰۰۸-۲۰۰۹) از نهادهای هنری انتظار می‌رود مستنداتی ارائه دهند که توانایی آن‌ها در پیشبرد هر پروژه را نشان دهد. این مستندات مبتنی است بر اطلاعاتی همچون تعداد اجراها/رویدادها و میزان فروش گیشه به‌علاوه داده‌های مربوط به نقد مخاطب، بازخورد بازدیدکنندگان،‌ نقد منتقدین و گزارش رسانه‌ها و همکاران(Arts Victoria, 2007)‌. چنین چارچوب‌هایی معیارهای قراردادی معمولی برای سنجش کیفیت هستند که به عنوان ابزار ارزیابی و بررسیِ درخواست‌های کمک‌هزینه در یک محیط بشدت رقابتی توسط سازمان‌های تأمین بودجه‌ی هنر مورد استفاده قرار می‌گیرند.

سه کمپانی هنرهای اجراییِ مورد توجه پژوهش حاضر، کمک‌هزینه‌ی فدرال و ایالتی دریافت می‌کنند، درنتیجه موضوع ارزیابی و بررسیِ نهادهای تأمین مالی هستند. در این مقاله ما معیارهای مخاطب برای سنجش کیفیت را به عنوان ابزاری دیگر علاوه بر ابزارهای موجودِ ارزیابی پیشنهاد می‌کنیم.

در قسمت بعد به «اصالت و درگیری مخاطب با هنر به‌عنوان معیاری تازه» خواهیم ‌پرداخت.

قسمت قبل و بعد این پرونده را اینجا بخوانید:

پرونده‌ی تجربه‌ی مخاطب | قسمت اول

پرونده‌ی تجربه‌ی مخاطب | قسمت سوم

پرونده‌های قبلی سحر افتخارزاده را اینجا بخوانید: