تخت روان، نمایشی از «یاشار آذرامدادیان» و «تایماز مسلمیان»
یادداشتی بر نمایشگاه «یاشار آذرامدادیان» و «تایماز مسلمیان» در گالری «آران»
مجله هنرهای تجسمی آوام به قلم نویسنده مخاطب: فاطمه بهمن سیاهمرد
ارّابهی خود آنان
تصویری مجازی از لاشهی گوسفندی که در انعکاس آینهی چیدهشده در قسمت زیرین چیدمان،تعدد تصویری بیشتر می یابد؛ لاشهی یک گوسفند پوستکندهشدهی آویزان بر روی چنگک، بر روی یک مستطیل شیشهای نئونی نقشبسته و خون در محور عمودی خود مدام در حال چرخش است. محصور در یک فضای بزرگتر، کرکرههای آهنی و قدیمی مغازه در چهارگوشه از تصویر مجازی گوسفند محافظت میکنند. در نگاه اول، تقلای بصری مخاطب شاید او را به بازسازی فضای یک دکان قصابی برساند؛ اما تناقضات بیشتر، مدام تصویر بازسازیشده را مخدوش میکند. زمزمههای درونی شروع به پچ پچ میکنند. اگر اینجا قصابی است چرا کرکره ها همه پایینند؟ چرا هیچ در ورودیای نیست؟ چرا هیچ بازنماییای از عرضهی محصول به چشم نمیآید؟ چرا تصویر این لاشه در برهوتِ سفیدی پس زمینه در همنشینی با آینه و کرکرهای که نشانی از روغنهای انباشتهشده و گرد و غبار کوچه بر روی آن نیست؟ و ما را یاد کالای لوکس و محفوظ شده میاندازد. آیا تصویر لاشه، برای دورماندن از دست مخاطب زندانی شده یا تلنگری به مخاطب وارد میکند که هرگز به آن لاشه دستت نخواهد رسید؛ گویا الماسیست دور از دسترس؛ گویا تصویر لاشهی محصورشده و آویزان در میانهی سالن، یادآور سهبعدی یک حس است که شاید آن حس شوک باشد.
«یاشار آذرامدادیان» و «تایماز مسلمیان» در مجموعهای سهگانه از چیدمانهایشان در مقام هنرمندانی آغشته به مسائل پیرامون و جامعهشان به زبان هنر سخن میگویند. بیانیهی آنها در آثارشان پرسش است؟ جواب است؟ تلنگر است؟ اگر گالری را در مقام رسانهی اجتماعی توییتر در نظر بگیریم و این دو هنرمند کاربران این مدیا باشند، آنها مدام شرایطی را ریتوییت میکنند، که بازنشرشان بسیار صریحتر و شفافتر از درک اولیهی ما از شرایط است.
با پوزخندی به خود میآیی که شاید سِر شدهام و قدرت ادراک شرایط از دست من خارج شده است. حالا که به این چیدمانها می نگرم تازه به محل اصابت وقایع به خود مینگرم. گویا بیهوشی به هوش آمده یا نیمههوشی، هوشیارتر شده یا قدرت تسکین دارویی ازبینرفته و شرایط را همانطور که هست درک میکنی.
ارّابهای در وسط سالن دیگری جای خوش کرده. هنرمند میگوید: «در گذشته پادشاهان به وسیلهی تختهای روان بر روی دوش غلامان حمل میشدند. تخت روانی با ساختاری آهنی و چوبی و دو اهرم بلند در بخش زیرین تخت برای جای دست غلامان تا بتوانند تخت را بر روی دوش حمل کنند. شاید شش یا هشت غلام که وزن ارابه و پادشاه را می بایست بر دوششان حمل میکردند تا از نقطهی الف به نقطهی ب برسند. از آنجا که کف تخت مشبک بوده است برای راحتی بیشترِ پادشاه و حفظ پاهای او از گیرکردن احتمالی در فواصل مابین ساختار زیرین، کف این تخت، با بنری پوشیده شده و برای جلوگیری از اصرافِ بیشتر امکانات، از بنری که پیشتر از آن برای معرفی ساختمان بانک مرکزی استفاده شده بود، سود جستهاند.
البته گاهی پاراگرافی در یک مزاح تلخ، میتواند کام آدمی را تلختر از درک ناکافی از واقعیت کند. تختروان فرششده با تصویر ساختمان، پول، خانه و… داربستی فلزی، اما نه آغشته به زنگزدگیها و گچ و سیمان؛ بلکه داربستی صیقلی، تمیز و رنگکاری شده، بی هیچ خط و خش در کنار تصویری آویزان از آجر. مخاطب از پایین به بالا نگاه میکند و تصویر آجری درست بالای سر او چیده شده؛ داربستی که روایتی محو، از بنای یک جای امن ، یک خانه دارد. محو؟
شاید بیعیببودن داربست آنقدر نگرانکننده است که بیشتر شبیه کالایی لوکس است، نه مکانی برای ساخت مأمن. تصویر آجر نه در مقام حفاظی در برابر دنیای بیرونی، بلکه بیستر تهدیدی آزار دهنده است از بالا به پایین. و حجم تخریبی این تهدید، اگر که عملی باشد، میتواند به بهای جان خواهانش تمام شود. غذا، مسکن و امکانات رفاهی از ملزومات زندگی برای یک فرد در جامعه است. خنده همیشه خوب و لازم است؛ اما در نبودش پوزخند هم به لطف هنرمندان میتواند میسر باشد؛ پوزخندی که خندهای کوتاه و مقطع را بر لبانمان میآورد.