پروندهی تجربهی مخاطب
کیفیتسنجی در هنرهای اجرایی | قسمت پنجم
اصالت و مشارکت جمعی، دو مؤلفه برای سنجش کیفیت در هنرهای اجرایی
نویسندگان: جنیفر ردبور[۱] ، کاتیا یوهانسن[۲]، هیلاری گلو[۳]، تابیتا وایت [۴]
منتشرشده در نشریهی بینالمللی مدیریت هنر، بهار ۲۰۰۹ [۵]
مجله هنرهای تجسمی آوام: ترجمه سحر افتخارزاده
اصالت
اصالت همواره عبارتی بحثبرانگیز بوده است.(بطورمثال ن.ک Greyson & Martinec,2004; Leigh,Peters & Shelton,2006) در بسترِسخن هنرهای اجرایی، اصالت عموماً به مثابه «شکلی از حقیقیبودن در رویداد هنر اجرایی» شناخته میشود. هرچه اعتبار حاصل از این حقیقیبودن نزد مخاطب بیشتر باشد لذت او از این تجربهی هنری بیشتر است. (در اینجا اعتبار را معادل اصالت بکار میبریم.)
میتوان اعتبار را شامل دو قسمت اصلی دانست، یکی اعتبار آنچه که ارائه شده؛ مثلاً اینکه – آیا اجرا از نظر تکنیکی در حد استاندارد هست؟ – آیا مخاطب اطمینان خاطر دارد که نمایشنامه توسط نویسندهای نوشته شده که نامش در برنامه آمده است؟ -آیا اجرای موسیقی به نتِ قطعه وفادار هست؟
و بخش دوم مربوط به دریافت احساسی مخاطب است. اعتبار عموماً همبستهی واقعیت، حقیقت و باورپذیری است. هرچند این کیفیات برای مصرفکنندگان مختلف معانی متفاوتی دارند و این که یک تجربه معتبر تلقی شود یا نامعتبر، به دریافت مصرفکننده بستگی دارد(Arnold & Price,2000; Grayson & Martinec,2004). از این گذشته همانطور که وانگ Wang مینویسد: “آنچه از نظر متخصصین، روشنفکران یا نخبگان نامعتبر و غیراصیل خوانده میشود ممکن است از یک منظرِ مردمی و کمتر تخصصی، اثری واقعی و معتبر تلقی شود(p.353) درنتیجه در بسترِسخن هنرهای اجرایی شاید مخاطبین یک اجرا را بعنوان اثری “معتبر” تجربه کنند، حتی اگر آن اجرا به متن وفادار نباشد.
وانگ (۱۹۹۹) سه نوع اعتبار را تعیین میکند (p.352) که هرکدام از آنها (بخصوص نوع سوم) حاوی رهیافتهایی برای شناخت تجربهی مخاطب از هنرهای اجرایی است. اولین گروه در تقسیمبندی وانگ “اعتبار عینی” است که مربوط است به “تجربهی معرفتشناختی(یا همان ادراک) از اعتبار آثار دستهاول که بخودی خود حامل اصالت هستند”. گروه دوم “اعتبار ساختنی” است که ” مربوط است به اصالت از پیش فرافکنیشده از بیرون بر اشیاء”. دسته سوم “اعتبار وجودشناختی” است. وانگ توضیح میدهد که: “دراصطلاحات عرفی اصالت وجودی بیانگر یک حالت خاص از بودن است که در آن شخص دارای یک خودِ حقیقی است و موضعی برعلیه از دست دادن این “خودِ حقیقی” در نقشهای عمومی و حوزهی عمومی در جامعهی مدرن غرب اتخاذ میکند”.(p.358) وانگ میافزاید که اصالت وجودی در اصطلاح تحلیلی میتواند به دو وضعیت “درون-فردی” و “بینا-فردی” تقسیم شود(p.361) عبارت بینافردی را میتوان از طریق “Communitas” (جماعت) در معنای ترنری(Victor Turner) آن دریافت: “ساختمانها فرومیپاشند و تفاوتهای برآمده از درونِ نقشها، موقعیتها و وضعیتهای اقتصادی/اجتماعی و سیاسی/اجتماعیِ سازمانیافته نابود میشوند.”(p.364) (Communitas اشاره دارد به رویکردی در برابر لیبرالیسم از یک سو و سوسیالیسم از سوی دیگر. کامیونیتاریانیستها راه حلی متعادل برای حفظ فردیت در عین حضور در اجتماع را پیش مینهند.)
قطعاً عوامل سیاسی/اجتماعی و اقتصادی/اجتماعی مختلفی وجود دارند که توجه مردم به رویدادهای هنرهای اجرایی را متأثر میکنند(بطورمثال ن.ک Hill, O`Sullivan & O`Sullivan,2003, p43-50) و ـچنانکه خواهیم دیدـ تعریف “Communitas” همیشه تحقق نمییابد. با این حال تصور وانگ مبنی بر این که میتوان “اصالت را به صورت فردی و نیز به شکل جمعی، مستقل از یک حکم بیرونی که اعلام کند یک اجرا اصیل هست یا نه، تجربه کرد”، اصالت وجودی را به مفهومی ایدهآل برای کاوش در تجربهی مخاطب از کیفیت در هنرهای اجرایی تبدیل میکند.
مشارکت جمعی
مشارکت جمعی مربوط است به حس درگیرشدن مخاطب با اجراگر/اجراگران و دیگر مخاطبین و یا با مباحث قبل یا بعد از اجرا(ن.ک Boorsma,2006; Jacobs,2000;McCarthy et al.,2004) که هم میتواند کلامی باشد هم غیرکلامی، نیز ممکن است درونفردی یا بینافردی باشد. جیکوبزJacobs (2000) چنین شرح میدهد که بعد از حضور در یک اجرا عدهای از شاگردان کالج که درگیر اجرا نشده بودند، میگفتند در همان حال که حضور در اجرا موجب اضطراب میشد (بخاطر دلایلی که تحت عنوان ریسک قبل از این اشاره کردیم)”حضور در سالن کنسرت بهمراه آدمهای زیاد دیگری با پسزمینههای متفاوت، لذت بعدازظهرشان را دوچندان کرده، و نیز مجال همصحبتی با دیگران درباره اجرا بر این لذت افزوده”(p.135) اورزمانEversmann(2004) بر اهمیت هر دونوعِ بینافردی و درونفردیِ تجربهی بیننده از تئاتر تأکید میکند :”واقعیت آن است که در همان حال که ابعاد ادراکی و عاطفی بطور فردی تجربه میشوند [اگرچه چنانکه بعدتر خواهیم دید ممکن است آدمها به هم لبخند بزنند تا به هم نشان بدهند که تجربههای مشابهی دارند] تحلیل منطقی یک محصول تاحدزیادی یک پدیده جمعی است که میتواند از خلال ارتباط با دیگر مخاطبین بینش یک مخاطب را ارتقاء دهد”.(p.171) تحقیق جیکوبز که به آن اشاره کردیم همانند آنچه بعدتر در این مقاله خواهیم گفت، نشان میدهد که این مطلب در مورد گونههای دیگر هنرهای اجرایی نیز صادق است. نظری که پیتس Pitts هم با اشاره به ” رابطهی نزدیک بین لذتبردن اجتماعی و موسیقایی که هسته مرکزی حضور در کنسرت است”(p.269) آن را تأیید میکند (۲۰۰۵b).
ساختن معنا چه فردی و چه جمعی بخشی از تجربهی هنری است که احساس دریافت چیزی ارزشمند را به مصرفکننده میدهد(Boorsma,2006) مککارتی ودیگران (۲۰۰۴) توضیح میدهد که مشارکت جمعی برای آدمها بسیار ارزشمند است زیرا در چنین وضعیتی “امکان ابراز احساسات خصوصی بصورت اشتراکی فراهم میشود و به این ترتیب این حس تقویت میشود که ما تنها نیستیم.”(p.50) پیتس(۲۰۰۵a) درباره اهمیت تحقیق پیرامون مشارکت جمعی اشاره میکند: “نیاز مبرمی هست به کنکاش دقیقتر در حدود و ثغور حس مطابقت با جمع و در همان حال احساس راحتی، که توأمان باهم لذت شنونده از ژانرهای مختلف را متأثر میکنند. هرچه فهم از این جنبهی گوشدادنِ زنده بیشتر باشد میتوان راهحلهای دقیقتری برای مسئلهی مشارکتِ درحال گسترش و درنتیجه ایمنکردن مخاطبِ آینده بهدست آورد.(p139-140) اگرچه پیتس در ارتباط با یک اجرای موسیقی مجلسی مشخص این نقطه نظر را مطرح میکند، اما پیشنهاد او برای مدیریت هرنوع از هنرهای اجرایی که به دنبال افزایش مخاطب خود باشد کارآمد است.
چهار مؤلفهی تجربهی مخاطب – دانش، ریسک، اعتبار و مشارکت جمعی- عناصر تعریفکنندهای هستند که مخاطب بعنوان عیار سنجش کیفیت بکار میبندد و در نتیجه چیزهایی هستند که نهادهای هنر باید برای پیشبینی وضعیت شرکت جستن و حضوریافتن مخاطب بکار ببرند. اگر بتوان این اجزاء را اندازهگیری کرد میتوان از آنها یک شاخص برای تجربهی هنری به دست آورد. تحقیقی که در قسمتهای بعدی خواهد آمد این نظریه را به بوته آزمایش میگذارد.
قسمتهای قبلی این پرونده را اینجا بخوانید:
پروندهی تجربهی مخاطب | قسمت چهارم
پروندهی تجربهی مخاطب | قسمت سوم
پروندهی تجربهی مخاطب | قسمت دوم
پروندهی تجربهی مخاطب | قسمت اول
پروندههای قبلی سحر افتخارزاده را اینجا بخوانید: