امتداد حضور | نقدی بر «استعاره» مجموعه طراحیهای بهناز قاسمی
نگارخانه طراحان آزاد
مجله هنرهای تجسمی آوام: به قلم سحر افتخارزاده
“استعاره” از جهات زیادی با مجموعهی قبلی آثار قاسمی تفاوت دارد. چه در بدنهی آثار، چه در برخورد با مدیوم و چه در انتخاب مضمون. قاسمی در مجموعهی اخیر از بیرون به درون حرکتکرده و بیش از پیش در لایههای زیرین ذهن مقامگزیده، چشم از بیرون بسته و در حالتی از بیخودی و خلسه فرورفتهاست.
خطخطیها و فیگورهای نیمهکاره -همانطور که در گزارهی نمایشگاه اشاره شده- ادراک گسستهی ما از خودمان را نمایان میکنند و نیز پارهپارگی ارتباط با دیگری را. جهان بیرونی در نسبت با هریک از آدمهای بازنماییشده –که بیشتر با تأکید برسر، بعنوان جایگاه اصلی سوژهی شناسا نمایان شدهاند- فضایی تهی است که اشیایی محدود را دربرمیگیرد و از آن مهمتر دیگری را با تجسد انسانیاش در خود حل میکند. هریک از سوژهها خود را از نگاه دیگری پوشانده و خود نیز چشم از فضای بیرون بستهاست. خطوط سرگردان و مبهم در فواصل میان این سوژهها جایی میان انتزاع کلمه و تجسدِ تصویر معلق ماندهاند. این عناصر بصری فضا را متراکم نمیکنند و چیزی را شکل نمیدهند. لکههای رنگی حتا در چگالترین حالت خود، بر سفیدی فضای خالی غلبه نمیکنند. فیگورهای نیمهکاره مثل کلماتی بریدهبریده از تفسیر میگریزند و در وضعیتی میان شکلگیری و محوشدن معلق هستند. ارتباط بصری آدمها با بیرون قطع یا بسیار محدود است، چشم اگرهم کمی باز است خیره به نقطهای نامعلوم در فضا است و دریافتی ندارد. آنها به تمامی در ذهن حضور دارند و از بیرون گسستهاند.
این فرورفتن در ادراک خیالی بجای ادراک حسی و گریختن از دیدهشدن، نوعی پناهبردن به جهان درونی است و امکانی است برای حفظ آن از بلعیدهشدن توسط امتداد حضور دیگری. هنر قاسمی به درون خود فرورفته، اعماق آن را میکاود و هرازگاهی چیزهایی از آن را به سطح میآورد که بازهم نمیتوان آنها را به چنگ انداخت. پس میتوان گفت مجموعهی اخیر این هنرمند، نسبت به آثار گذشته، ذهنیتر و درونگراتر شده اما نیز واقعیتر و ملموستر هم هست. دراینجا هنرمند بسراغ مضمونی انضمامیتر رفته و مرزهای لرزان و فرّار آن را کاویده است. “استعاره” حامل معنای عدم قطعیتِ تعریفِ ارتباط با دیگری است. تعاریف بر دلالتهای عاریهای سوار میشوند و پس الکن میمانند.
آثار در نسبت با مخاطب هم فاصله را حفظکردهاند و مخاطب، دیگریِ دیگری است برای هرآنچه در این فضا وجود دارد. گویی مخاطب با محتویات ذهنی هنرمند به همان میزان اندکی که از اعماق به سطح آمده مواجه است؛ محتویاتی که بههرحال از نگاه خیرهی او گریزان است. قطع بزرگ آثار، میزان غالب سفیدی در تابلوها، کادر افقی و ترکیببندی متوازن، سکون و سکوتی را بر آثار حاکم میکند که مخاطب را در برمیگیرد. نه آنکه بخواهد او را مغلوب کند بلکه تنها ارتباطش را با بیرون قطع میکند تا با خود همراهش کند و او را به رهاکردن هرگونه تلاش برای تعبیر، تفسیر و تعریف وادارد. میتوان گفت هنرمند در این آثار از تجسدبخشیدن قطعی به خیال طفره میرود و دلالت تصویر را همچون استعارهای زبانی دائماً به تعویق میاندازد.
بنظر میرسد بکاربردن واژهی Allegory به جای Metaphor در مقابل استعاره در این نمایشگاه، ناشی از یک بیدقتی زبانی باشد. چراکه تمثیل با استعاره متفاوت است و بهتر آن است که برای مواجهه با این مجموعه به همان عنوان فارسی آن اکتفا کنیم.
متن گزاره نمایشگاه به قلم یاشار صمیمیمفخم:
طراحیهای بهناز قاسمی که آنها را گاه –به ظاهر- بیهدف در میان کاغذ رها کرده، آنها را خطخطی کرده یا نیمهکاره رها کرده، برای مخاطب و برای خودش یک پیام روشن دارد؛ جهان بیرونی و درونی پاره بر پاره دوختهای است سست و بیبنیاد، جایی نیست که در آن آرام بگیری، فرصتی است برای شناخت خود در فاصلهی بین ازل تا ابد.
نقدهای پیشین به همین قلم را اینجا بخوانید:
جای خالی اسطوره های میانجی در گالری ثالث
نمایش اضمحلال / اضمحلال نمایش | نگاهی به آثار محمدرضا میرزایی
فرارفتن از وضعیت تنانه در آثار سعیده حاتمی
معمای مکعب غولپیکر در چیدمان محیطی کریم الهخانی
چرخهی تولید مزخرف در گالری هاگ