ناصر شاکری، از تئاتر تا شرق‌شناسی و آثار بینارشته‌ای

ناصر شاکری، از تئاتر تا شرق‌شناسی و آثار بینارشته‌ای
گفتگو با ناصر شاکری، هنرمند بینارشته‌ای
مجله هنرهای تجسمی آوام: محمد ستونه


گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

ناصر شاکری متولد ۱۳۵۲ آمل، هنرمند عرصه تجسمی و طراح بینارشته‌ای است که در تهران و مازندران مشغول فعالیت هنری می‌باشد، وی کارشناس نقاشی و فارغ‌التحصیل رشته شرق‌شناسی در مقطع کارشناسی ارشد از ایروان ارمنستان است.

آثار او اعم از طراحی، گرافیک، عکس، اینستالیشن و میکس مدیا تاکنون در نمایشگاه‌های مختلفی در داخل و خارج از ایران به نمایش درآمده‌اند. نمایشگاه انفرادی اخیر او با عنوان “چهل درزن” در گالری دنا و سپس دیدی‌سنتر مازندران و انتقال دغدغه‌های ذهنی خودش با مدیوم‌های مختلف باعث شد با ایشان گفت‌وگویی داشته باشم:

لطفا درمورد چگونگی ورودتان به عرصه‌ی تجسمی توضیح داده و بگویید چرا شما را به عنوان هنرمندی بینارشته‌ای می‌شناسند؟

من در خانواده‌ای سنتی بزرگ شدم، مادری خانه‌دار و مهربان که به تمام معنا مادر بود با خانواده‌ای پرجمعیت، یک خواهر و پنج برادر و من آخرین یا کوچک‌ترین عضو خانواده بودم. از همان سال‌های مدرسه ابتدایی با فعالیت‌هایی چون سرود و تئاتر آشنا شدم و بعد در دوره راهنمایی فعالیت تئاتری‌ام جدی‌تر شده بود و آن دوره با گروه‌های تئاتری که در شهر بودند همکاری من شروع شد. یکی از اتفاقات مهم و تأثیرگذار در زندگی من، حضور مهشید روحانی و شرکت در کلاس‌های ایشان بود، دوره‌ای عجیب که به تکامل شخصیت من و بسیاری از هم‌دوره‌های ما کمک کرد، دورانی جادویی و پر از آموختن، از این نظر که فقط تئاتر نبود، بلکه باشگاه اندیشه، پرسشگری، انتخاب و تجربه بود برای نوجوانی چون من که تشنه دانستن بود، آن سال‌ها همراه بود با سیراب شدن و آموختن از اساتیدی که عضوی از خانواده معنوی من شده بودند. قبل از ورود به دانشگاه از اساتیدی چون فریبرز زرشناس، مرحوم محمدعلی غریقی و مهشید روحانی، کیومرث هادی پور و هادی دانش و… بسیار آموختم. در آن سال‌ها چند اتفاق پراهمیت در زندگی من رقم خورد در همان سال‌ها شاید ۶۸ یا ۶۹ بود که اولین نمایشگاه انفرادی عکس را در شهرم برگزار کردم. شهری که تا آن زمان نمایشگاه عکسی در آن برگزار نشده بود درواقع اولین نمایشگاه انفرادی عکس بود و مشکلات اخذ مجوز و… بسیار بود. یادم هست در همان روزهای برگزاری نمایشگاه در ساعات تعطیلی گالری (که در طبقه دوم کتابخانه عمومی شهر بود) مشغول تمرین تئاتری بودم با خانم سپیده پهلوان‌زاده. نمایش دو پرسناژه “ارتفاع” نوشته مرحوم حسن حامد را تمرین می‌کردیم که بعد از آماده‌ شدن برای اجرا سالنی برای اجرا وجود نداشت و من با کسب اجازه از مسئولین، در ساختمان باشگاه ورزش باستانی (زورخانه) شهر، برای چند شب اجرای تئاتر برگزار کردم. البته باید بگویم چون خودم هم بازی می‌کردم و هم کارگردانی، از دوستم محمدرضا خسروی دعوت کرده بودم برای کمک به‌عنوان کارگردان کار تشریف بیاورد و اتفاق تأثیرگذار دیگر پذیرش عکس‌هایم در چندین جشنواره داخلی و خارجی و از همه مهم‌تر پذیرش عکس در مدرسه عکاسی نیویورک بود که امتیاز تحصیل در آمریکا را به همراه داشت.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

شرایط خانوادگی را برایتان گفتم، بستر و امکان رفتن برای من مهیا نشد و در سال ۷۴ با ورود من به دانشگاه، در رشته نقاشی، آشنایی با اساتیدی همچون علی جدی، محسن صادقیان، نامی پتکر، الهه مقدمی، فریدون امیدی و … دریچه‌ای به روی تجربه‌های جدید و بزرگ‌تر برایم فراهم کرد. یادآوری میکنم که ابتدا در تهران رشته عکاسی قبول شدم ولی خیلی زود به دلایل بسیاری به شمال بازگشتم. من در آن سال‌ها برای گذران زندگی به صورت جدی عکاسی صنعتی و طراحی گرافیک انجام می‌دادم. هم‌زمان با دانشگاه، به صورت حرفه‌ای در حوزه چاپ و تبلیغات فعالیت می‌کردم و اولین کانون آگهی تبلیغاتی را با همراهی دوستم یحیی محمدی به نام مارلیک تأسیس کردیم، پایان دانشگاه برای تدریس به چند دانشگاه دعوت‌شده بودم هم‌زمان با تدریس و کار تبلیغات، سفرهای پژوهشی شروع شدند به بسیاری از کشورهای همسایه شمالی و عربی و اروپایی سفر کردم، نمایشگاه‌های هنری، موزه‌ها، نمایشگاه‌های تبلیغات و فعالیت‌های گسترده‌ای در حوزه‌های مختلف طراحی، گرافیک، چاپ، غرفه آرایی را گذراندم. از همان سال‌ها و حتی امروز حدومرزی برای کار هنری نمی‌شناختم، باور دارم برای بیان یک ایده یا فکر در هنر، هر مدیوم بیانی را می‌شود باهم ترکیب کرد. هدف در هنر، انتقال ایده، فکر یا اندیشه هست و مدیوم‌های مختلف وسیله انتقال‌اند، شاید بر اساس همین باور من هست که مرا هنرمند بینا رشته‌ای می‌دانند.

لطفاً درباره‌ی انتخاب کارماده آثارتان توضیح دهید، اینکه چگونه انتخاب متریال بر موضوع تأثیر می‌گذارد؟

بسیاری از مواد که در آثارم به کار گرفته می‌شوند در یک پروسه‌ی زمانی طولانی و بی پایان جمع می‌شدند و همچنان هم جمع می‌شوند، من در محیط‌های مختلف شغلی به‌واسطه‌ی مواجهه با آنها، آن دسته از متریال هایی که در پس ذهنم احساس نیاز می‌کنم، جمع‌آوری و تهیه و خریداری می‌کنم. در ابتدا به‌صورت دقیق و واضح آن‌ها هیچ شخصیتی هنری یا مورد استفاده‌ی دقیقی در ذهن من ندارند اما همچون قطعات جورچین گاهی تبدیل به یک اثر هنری یا بخشی از مجموعه می‌شوند و گاهی هم در حالت احتضار مدت‌ها در کارگاه من می‌مانند و در مورد بخش دوم پرسشتان باید بگویم از آنجایی که سال‌های زیادی در حوزه‌ی چاپ تدریس و فعالیت داشتم تلاشی شروع شد برای خلق یک تکنیک شخصی‌تر، در واقع با تأثیر متریال بر موضوع بی‌گمان به‌واسطه‌ی عمیق‌تر شدن شناخت از قابلیت‌های بیانی و فرمی مدیوم‌ها، مسیر حرکت هموارتر شد و درنتیجه شیوه‌ی بیانی توان برای انتقال موضوع و ایده را تشدید کرد و ما می‌بینیم این امر دیرینه همیشه باعث شده است که هنرمند هرچه بهتر ایده خویش را ارائه کند.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

از آدم‌هایی که از گذشته‌ی شما خبر داشتند چیزهایی شنیدم از دوران دانشجویی و نگاتیوهای تاریخ گذشته، کمی در موردش برایمان توضیح دهید.

بله، خب کنش اقتصادی و دغدغه‌ای که برخی از پسرها داشتند در مورد من هم صدق می‌کرد، بهتر است بگویم خیلی مستقل بودم و کمتر از خانواده توقع مالی داشتم، در دوره‌ای از طریق سینما جوان یک سری نگاتیوهای ۳۵ میلی‌متری تاریخ گذشته به دستم رسید، من از آنجایی که با دکتر خطیر آشنا بودم با مراجعه به ایشان محلولی برای ظهور بی‌نقص این فیلم‌ها گرفتم، از آن زمان به بعد ما می‌رفتیم کاست‌های خالی دورریز فیلم رنگی را از لابراتوارهای ظهور و چاپ عکس تهیه می‌کردیم و شب‌ها در خانه و در تاریکخانه کوچک با آن فیلم ۳۵ پر می‌کردیم، این‌گونه بود که ما فیلم‌های دست‌پیچ ارزان برای تمرین دانشجویی تولید می‌کردیم به بچه‌ها می‌دادیم و چون خودمان توانایی ظهور آن‌ فیلم را داشتیم به ما مراجعه می‌کردند و از این طریق بخش زیادی از خرج دانشگاه را به دست می‌آوردیم البته از یک مقطعی شبانه‌روز درگیر چاپ کار دانشجویی شدیم،

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

در صحبت‌هایتان اشاره به شرق‌شناسی و ارمنستان کردید، برایمان بیشتر از دوران حضورتان در آنجا و تأثیراتی که بر شما داشت بیان کنید؟

انگیزه ادامه تحصیل در ارمنستان به چند عامل هم‌زمان مربوط می‌شد، یکی جستجوی پاسخ پرسشی که از دوره کارشناسی برایم مانده بود و همچنین تدریسی که در دانشگاه‌ها داشتم و البته روحیه جستجوگری که هنوز درون روحم مقیم هست. من در آن دوره با اساتید بسیاری همچون پرفسور آساتوریان، استاد ضرابیان و خانم خسرویان آشنا شدم و نقطه نظرات جدیدی آموختم که باعث شد به داشته‌های فرهنگی و زیست‌بوم خودم توجه بیشتری کنم و این ذهنیت هر روز نمود بیشتری در زندگی و آثار من پیدا می‌کند.

شما تا چه اندازه به گفتمان شرق شناسانه یا پست کلونیال(Postcolonial) در آثارتان پرداخته‌اید؟

خب من یک فرد شرقی هستم و از هر فرصت امکان مناسبی برای تصحیح تفکر تزریق شده در طول اعصار در جوامع غربی بهره می‌برم، تفکر و نگاهی را که سعی کرده شرق را دون نشان دهد، نگاه استعماری و هژمونی برساخته از قدرت، که در جهان معاصر برای توسعه و تثبیت قدرت خودش شرق را عقب‌مانده و اقیانوسی منفک و ماقبل تاریخ می‌نماید. من به صورت شفاف در آثارم به این موضوع نپرداخته‌ام اما ردپای این گفتمان و پیوستگی ذهنی این اندیشه که مشخصاً بخشی از دغدغه‌ی من است در آثارم دیده می‌شود.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

چه اساتیدی در این مسیری که سپری کردید، روی نگاه شما تأثیرگذار بودند؟

ابتدا عرض کنم معاصر بودن آثار و اندیشه‌های هنرمند چیزی فراتر از اشاره به شخص یا مکتب خاصی هست و شیوه نگرش در طول زیست من شکل گرفته شاید نوعی نگاه به گذشته ولی در حوزه تجسمی و به جهت احترام، من تحت تأثیر هنرمند محسن صادقیان هستم که هنوز هم با ایشان در ارتباط هستم و دوست بسیار خوبی برای من هستند البته همچنین آقایان علی جدی، سعید مجاوری، فریدون امیدی و… که اساتید دوره لیسانس بودند که آن زمان در اوج جوانی و انگیزه از قاعده و چارچوب دانشگاهی فراتر رفته و روش و متد آموزشی متفاوتی را کارکردند، نتیجه آن دوره منتج به ورود هنرمندانی موفق در حوزه‌ی تجسمی، سینما و تئاتر شد.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

کدام هنرمندان هستند که قبل از شما از این ترکیب مدیاها استفاده کردند و کدام‌یک منبع الهام برای شما بوده‌اند؟

من در این تکنیک یا ترکیب مدیاها هنرمند دیگری را با این مشخصه ندیدم اما خب بی‌گمان مطمئناً پلکسی گلاس و نقاشی پشت شیشه بوده و بسیاری هنرمندان چه در ایران و چه خارج ایران کار می‌کردند و می‌کنند اما آثار هنرمندان خارجی مثل جوزف کسوت، لارنس واینر، بروس نومن روی آثار من تأثیرگذار بودند اما در مورد باکس یا جعبه که من در قالب آن کار می‌کنم همان‌طور که گفتم از آقای صادقیان آموختم در اینجا اگر با تعریف ادوارد لوسی اسمیت به متریال به‌کاررفته در آثارم نگاه کنید می‌توان گفت من از متریالی که با ذهنیتم سازگار بود برای خلق آثارم استفاده کردم و این را هم باید خاطرنشان کنم این شیوه چاپ یا فرم دادن به پلکسی کاملاً شخصی و حاصل سال‌ها آزمون خطا و تجربه است

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

ادبیات بر آثار شما چه تأثیری گذاشته است؟

در طول تاریخ تجسمی هنرمندان زیادی از ادبیات تأثیر گرفته‌اند اما این تأثیر در آثار من قابلیت رصد کردن به صورت شفاف را ندارد زیرا مطالعه در طول سال‌ها انجام شده است و در ناخودآگاه من تأثیر گذاشته است درواقع من در آثارم از دو جنبه‌ی ادبیات تأثیر گرفته‌ام، یک ادبیات به عنوان پدیده‌ای مجزا و مستقل و منبعی برای درک زیبایی و هارمونی، دوم ادبیات به عنوان مفهومی بنیادی و ریشه گرفته در انسان و اخیراً تلاش برای درک ارتباط بین قصه‌های فولک و کهن‌الگوها که این قابلیت عنصری مؤثر در پیشبرد مجموعه آثارم شده‌اند برای شناسایی زبانی بدون مرز، این ترکیب ادبیات فولک و هنر تجسمی من را به سمتی سوق داد که سعی کردم در مجموعه‌ی چهل درزن به زبانی بدون مرز و قابل فهم برای همه‌ی مردم جهان دست پیدا کنم.

 به عنوان یک استاد دانشگاه، وضعیت هنرمندان جوان تجسمی را در ایران چگونه می‌بینید؟

من همیشه به دانشجوهایم سر کلاس توصیه می‌کنم تا می‌توانند کتاب بخوانند، عمر ما به سرعت در حال سپری شدن است و هر کتابی در زمان خوانش برداشتی متفاوت از آن خواهد شد. باید ظرف روح پر شود از دانش و تجربیات گذشتگان، بزرگان حوزه ادبیات و شعر، تاریخ هنر و… اگر کمتر اتفاق جدیدی در آثار هنرمندان جوان می‌بینیم به خاطر عمیق نبودن اندیشه و یا تهی بودن است، ایده‌ها برای متولد شدن به بستر ذهنی حاصلخیز نیاز دارند، باید بیاموزیم بیشتر ببینیم، بیشتر بشنویم و بیشتر حس کنیم. گاهی هم بدنه آموزشی متزلزل، هنرمندان جوان را دل‌خوش به دست زدن‌ها و تشویق می‌کند. باید در فضای هنر شفاف بود و مانع از ایجاد توهم شد.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

به نظرتان نگرش یک هنرمند در ارتباط با خلق اثر چگونه باید باشد؟ و آیا فروش نشانه‌ی موفقیت یک اثر هنری است؟

نگرش در آثار هر هنرمند بی‌گمان درون ذهن و روح او شکل می‌گیرد، عرض کردم که نمی‌شود در باغچه‌ای که حاصلخیز نیست محصولی برداشت کرد و ضمناً نگرش هر هنرمند به توسعه روابط او با افراد تأثیرگذار خواهد بود، نگاهی به زندگی هنرمندانی مثل پیکاسو بیندازید که با سارتر، دوبوار و میشل لریس حین تجربه تئاتری که داشته با انسان‌های تأثیرگذار هم‌صحبت بوده و دیگر اینکه من سؤال شما را با سؤالی دیگر جواب می‌دهم:

چرا اصلاً باید اثری خلق کنیم؟ اهمیتش کجاست؟ هنرمندی که تصمیم می‌گیرد رد پایی از او بماند(که از نظر من مضحک است). من همیشه بعد از هر چند وقت کار کردن برمی‌گردم و آثارم را مرور می‌کنم، می‌بینم بعضی از کارهایم را دوست ندارم و گاهی تخریبشان هم می‌کنم و درک نمی‌کنم که چرا برخی از هنرمندان در تلاش دیده شدن هستند، اینکه می‌خواهند وارد مارکت بشوند.

به نظر من این موفقیت خودش یک تله و یا توقف است و در موارد بسیاری هنرمند مجبور می‌شود سال‌ها و شاید تا زمان مرگ همان روش کار را ادامه دهد تا بفروشد و یا دیده شود، گاهی هم هنرمند وقتی از این قاعده خودساخته دوری می‌کند کنار گذاشته می‌شود و یا توسط فرد دیگری جایگزین می‌شود (آلترناتیو برایش می‌سازند) در اکثر کشورها قانون مارکت فقط به منافع توجه می‌کند و این قاعده بازی بازار هست، بازار اجباراً با سود و زیان سروکار دارد و همه‌ی آثار صاحب یک امضا را به نوعی شبیه در تکنیک ‌و یا فضا می‌خواهد، خیلی از هنرمندان بودند که به خاطر عدم رعایت همین موضوع از مارکت حذف شدند و بعضی‌هایشان با شرط و شروط برگشتند. این‌که استثناهایی هم داشتیم و داریم شکی نیست، ولی بنده در مورد قاعده رایج و فراگیر عرض کردم.

آسیب‌شناسی هنر کانسپچوال در ایران را چه می‌دانید؟

از آنجایی که ارزش‌ها و هنجارها در طول تاریخ بشر همواره در معرض تغییر و تحول بوده و امروزه نیز وسایل ارتباط جمعی در تمامی جهان نقش حساس و مهمی ایفا می‌کنند، این انسان عصر رسانه با نسل‌های پیش، از بسیاری جهات مخصوصاً فرهنگی متفاوت است و اینکه در عصر رسانه هویت‌یابی نسبت به گذشته بسیار پیچیده، سخت و گنگ شده است. در حوزه‌ی هنرهای تجسمی به ویژه کانسپچوال چیزی که بسیار دیده می‌شود پریکلاژهای بدون شناخت هویت و الگو به صورت معلق است درواقع نسلی که توان شناخت و هویت فردی خودش را ندارد در انتخاب با جریان سطحی مواجه است، در دو طرف این نمودار فرستنده و گیرنده، مؤلف و مخاطب این بحران در آن‌ها وجود دارد و حالا این ایده یا مفهوم به عنوان اصل جدایی‌ناپذیر و هسته‌ی اصلی یک اثر مفهومی یا کانسپچوال گم می‌شود در شرایط کنونی هنرهای تجسمی لزوم تأسیس کارگاه‌های اندیشه یا بستری برای بحث و گفتگو برای جبران عقب ماندگی سیستم آموزشی کشور مهم‌ترین نیاز آسیب شناسانه هنر است چون مهم‌ترین وجه اثر این مدیوم ارائه اندیشه است. البته عدم وجود محیط‌هایی برای ارائه آثار کانسپچوال، خریدار و نبود بستر نقد و تحلیل هم نقش بسزایی دارد.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری

در مورد نمایشگاه چهل درزن که در گالری دنا برگزار شد برایمان صحبت کنید؟ ایده‌ی آن از کجا آمد؟

همان‌طور که اشاره کردم من عکاسی فاین آرت می‌کردم، عکاسی را کنار گذاشتم و شروع کردم به عکاسی استوری برد یا استیج فوتو که مبتنی بر سناریو بود. در واقع یک سناریو نوشته می‌شد، میزانسن، اکسسوری و کاراکتر تعریف و از آن عکاسی می‌شد. همین مجموعه کارها باعث شد هم‌زمان شروع کنم به خوانش خودم و آنچه درونم می‌گذشت، اینکه چرا مرد در آثار من وجود ندارد و چرا زن هست! به دنبال جواب این سؤال بودم از طرفی دنبال تکنیک شخصی یا بیان شخصی خودم هم بودم که نیازمند ساخت و تخریب و تکرار بود، ساخت و تخریب برای پیدا کردن شیوه بیانی شخصی یا به بهانه پیدا کردن کجایی معنا و رابطه فرم و محتوا و عجیب است که در یک دوره نخ و سوزن وارد آثار من شدند! در خوانش و تحلیل آثار خودم متوجه شدم که یک قصه یا افسانه در ضمیر ناخودآگاه من وجود دارد که انگار از یادم رفته و نرفته! و گویی آزارم می‌دهد و شروع کردم بر اساس نشانه‌های کوچک درون ذهنم جستجو و کنکاش، آرام‌آرام تصویر یک قصه که ذکر یک حکایت قدیمی بود به خاطرم آمد، این قصه را من در کودکی از مادربزرگم شنیده بودم، اما بسیار گنگ و مبهم بود و باز شروع کردم در کتاب‌فروشی‌ها دنبال آن قصه مبهم ذهنم جستجو کردن که بالاخره پیدا شد و آن قصه را به یاد آوردم.

قصه از این قرار بود که دختری در کودکی پدر و مادر خودش را از دست می‌دهد و عمو و زن عمویش او را بزرگ می‌کنند، بعد از چند سال که بزرگ‌تر شد، فردی به خواستگاری آن دختر می‌آید، از طرفی دختر موافق این ازدواج نبود و راهی دیگر نداشت، تصمیم به فرار می‌گیرد و از آن آبادی و خانه فرار می‌کند، بدون هیچ هدف و مقصدی، در اوج ناامیدی و نزدیک غروب در دوردست یک باغ و قصری می‌بیند، می‌رود و با آنکه متروکه است و هیچ‌کس در آن نیست تصمیم می‌گیرد شب را در آنجا بماند و از روی کنجکاوی شروع می‌کند قصر را گشتن، در زیرزمین آن قصر با جوانی رعنا و زیبا که گویی سال‌هاست خوابیده روبرو می‌شود و عاشق آن جوان میشود، درست لحظه‌ای که احساس می‌کند همه بدبختی‌هایش به پایان رسیده، می‌بیند انگار سوزن‌هایی در بدن جوان فرورفته و هر کاری می‌کند نمی‌تواند آن‌ها را بیرون بکشد و به او کمک کند، ۴۰ سوزن در تن این جوان فروکرده‌اند، با اشک و آه تا دم‌صبح که می‌خواهد با چشمی پر از اشک برود، بار دیگر دست به سوزن میزند و می‌بیند یکی از آن سوزن‌ها بیرون آمد و متوجه می‌شود که باید هر روز یک سوزن را از بدن جوان خارج کند.دختر دریافت که رابطه‌ای میان ماندن، خواستن و تلاش کردن هست و برای رسیدن، باید صبر و بردباری داشته باشد و من بالاخره فهمیدم شخصیت زن آثار این دوره من از کجا نشئت می‌گیرد. درواقع من رمزگشایی کردم از آثار خودم و ناخودآگاه را به خودآگاه تبدیل کردم. وقتی در کودکی ما کتاب می‌خوانیم پس از سال‌ها این رنگ می‌بازد و در ضمیر ناخودآگاه ما فرو می‌رود. درواقع  ناخودآگاه ما آگاهی است که رفرنس زمانی آن گم‌شده است و ما به‌عنوان هنرمند در خلوت خودمان یک اثری خلق می‌کنیم که مدعی هستیم منبع آن ناخودآگاه است برای همین من با نظریه‌ای که می‌گویند احساس از جایی وارد روح هنرمند می‌شود مشکل دارم و معتقدم آن مربوط به گذشته‌ی هر فرد است (درجایی رابطه کتاب و تجربه دیدن و رشد را گفته بودم) و به‌این‌ترتیب شد که من در گالری دنا اسم مجموعه را “چهل درزن” گذاشتم.

البته به همراه یک اثر اینتراکتیو که موسیقی آن را دوست خوبم عرفان پرقوه ساخت، در این اثر درواقع انسان در عین ویژه و شگفت‌انگیز بودن در دل هستی، کل هستی را درون خودش جای داده و نیازمند شناخت «دیگری» به‌مثابه خود و خود به‌مثابه دیگری است، این اثر تعاملی که با مشارکت مخاطب تکامل پیدا می‌کند به همراه تعداد ۱۵ تابلو در دنا پیش دوستان خوبم فرشید پارسی کیا و خانم فرانک احمدزاده به نمایش در آمد، از پوستر زیبایی هم که دوستان در استودیو پارسی طراحی کردند تشکر می‌کنم.

گفتگوی محمد ستونه با ناصر شاکری
گویا این اثر اینتراکتیو (چهل درزن) قبل از گالری دنا در جایی دیگر هم به نمایش درآمده بود؟ این‌طور است؟

 بله در یک نمایشگاه گروهی که در گالری پریژا بابل برگزار شد به نمایش درآمد. اثری که مخاطب به‌واسطه استیتمنت با شخصیت نمادین قصه همزاد پنداری می‌کرد، یا بهتر است بگویم کمک به خلق یک اثر مشارکتی می‌کردند، درواقع این اثر با فیلمی که از این مشارکت ضبط شد و روز بعد بر روی تابلو با ویدیو پروژکتور به نمایش درآمد و مشارکت‌کنندگان همچنان در حین پخش این فیلم در اثر مشارکت می‌کردند و این قصه ادامه دارد…البته اینجا باید از آقای امیر گلزاده مدیریت گالری تشکر کنم که بسیار برای ساخت و نمایش آن اثر زحمت کشیدند.

جناب شاکری شما مجموعه چهل درزن را در مجموعه موزه گالری دیدی مجدداً به نمایش گذاشتید؟  آیا عیناً همان آثار به نمایش درآمد؟ استقبال از نمایشگاه در مازندران چطور بود؟و لطفا کمی در مورد نشست، گفتگو و پرفورمنس صحبت کنید.

فقط ۱۵ اثر از مجموعه ۳۴ اثری که در موزه دیدی به نمایش گذاشتم قبلاً در گالری دنا به نمایش درآمده بودند، من شخصاً معتقدم که باید گفتگو، بحث و نقد داشت، اگر بستری مهیا باشد، یک اتمسفر مفید و حرفه‌ای هم برای مخاطب و هم برای هنرمندان عالی است، جلسه گفتگو با حضور استاد دکتر محمدباقر ضیایی، استاد رضا یحیایی و استاد فریبرز زرشناس برگزار شد و به نظر بسیاری از اساتید و حضار جلسه بسیار مفید و روشنگری بود و استقبال بسیاری خوبی از آن شد.البته اینجا باید از مهندس علی توسلی و همکاران مجتمع دیدی تشکر کنم، ایجاد و فراهم کردن شرایط در فضایی حرفه‌ای در منطقه شمال کشور برای هم آستانه‌های ما یک فرصت عالی، بی‌نظیر و تکرار نشدنی هست. قبل از نشست هم در فضای محوطه گالری پرفورمنس «چهل درزن» که داستانش را برایتان تعریف کردم با اجرای خانم شهره خاتونی ، موسیقی عرفان پرقوه و با همراهی یدی شاکری و خانم ریحانه شریعتی اجرا شد و سپاس فراوان از محسن مرعشی و ویدئو مهدی حیدری و خانم پریسا فلاح و دوستانی خوبی که واقعاً نمی‌دانم چطوری اسمشان را دونه دونه اینجا بگویم.

درباره‌ی نمایشگاه گروهی خانه سیاه است در گالری اهورا و پرفورمنسی که اجرا کردید برایمان توضیح دهید؟

خب تم نمایشگاه طبق برنامه دوست خوبم جناب عبدالرضا احمدی، “ نقش زن در جهان معاصر “ بود  به نظر من، اکثریت جامعه دچار یک سردرگمی شده‌اند و همه‌ آدم‌ها منتظر یک نجات‌دهنده هستند، در صورتی که ما همه در یک سرزمین و زیر یک پرچم زندگی می‌کنیم ولی اتحاد و همدلی نداریم و یک نوع بی‌مسئولیتی نسبت به همنوع برایمان اتفاق افتاده است و گمان من این است مردم در شرایط کنونی بیشتر به دنبال ناجی هستند تا حرکت. براساس این باور و ارجاعی به یک شعری از فروغ فرخزاد که می‌گوید؛ “نجات‌دهنده مرده است”، پرفورمنس با همراهی دو اجرا گر؛ خانم‌ها پونه قدیری و هانیه بذرافشان و خودم اجرا کردیم، لازمه از دوست هنرمندم محسن اردشیر و آموزشگاه آزاد بازیگری خانه پدری بابت همکاری و هماهنگی تشکر کنم و در پایان اجرا، اثر سنگی خودم را به نشانه نماد در حیاط گالری اهورا نصب کردم.

و سؤال آخر این‌که کاری بوده که همیشه دوست داشتید انجام دهید، اما به هر دلیلی نشد؟

بله، ساخت فیلمی بر اساس سناریویی که مدت‌هاست آن را نوشتم.

یادداشت‌های دیگر به همین قلم را اینجا بخوانید:

هنرمند به مثابه چشمه‌ای که سیراب می‌کند | گفتگو با احمد نصرالهی

من مش خروس‌خان کوتنایی هستم | گفتگو با حامد مشمولی

از خیال ناتمام تا روح زنانه‌ی مجسمه‌ها

تکوین و پرده‌ی آخر در گالری‌های مازندران

چشم‌های بسته، کلکسیون درد و هرززاد

گفتگوهای دیگر را اینجا دنبال کنید.