بخش دوم از نقد نمایشگاه میترا سلطانی در «پلتفرم سه» با عنوان شفافیت
سفرِ سنگ…
مجله هنرهای تجسمی آوام: آرش فاتح
در ادامه مبحث پیشین از «سنگ» بهعنوان عنصری محوری و ساختارین که در آثار اخیر میترا سلطانی در «پلتفرم سه»، سنگ نمادی از اسطورهایست پرمدعا، اما ناکار. پوک، پوچ، تُرد و شکننده.
در این کاربست، اگر پوچیِ، ناشی از تنشهای مکرر تاریخی، دوران کامو، سارتر و کافکا، انسانِ پس از فجایع جنگ اول و دومِ جهانی را به حیوان نزدیک کرد، چنانکه در بسیاری از آثار مهمِ ادبی آن دوران (بخصوص مسخ و دلِ سگِ میخوائل بولگاکف) قابل ردگیری است. این خطر وجود دارد که انسانِ «جنگهای سوم جهانی» که به اعتقاد این متن هماینک در گیرودار آن هستیم، به «انسان- حیوانی-سنگین» مبدل گردد.
اگر سیزیفِ کامو در تلاش و کوششی مدام و بیهوده، سنگ را از کوه بالا میکشد و در قله بهناچار آن را رها میسازد. انسانِ بیزبانِ ما، ترجیح میدهد تنها، پای همان کوه، روی همان سنگ بنشیند و سرش را تا کمر در دستگاهِ هوشمندش فرو برد! گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و این دستگاه و جهانِ درونِ آن، دنیایِ مجازی یا دروغینِ در پس آن، میتواند بهتمامی او را در بربگیرد و جانپناه و پناهگاه او در این طوفان باشد! آیا این رفتار کبک وار سرِ ما را به سنگوارهای بدل خواهد نمود که بر گردنمان سنگینی خواهد کرد، ما را به زمین خواهد چسباند، گردنمان را خواهد شکست و سنگی بر سرِ مزارِ ما خواهد شد؟!
کسی نیست که بتواند منکرِ قدرتِ جهان مجازی، فواید نت و شبکههای اجتماعی و غیره شود. مقصود نفیِ واقعیت جهان امروز نیست که ابزارهای مجازی، قدرت تغییر و دخل و تصرف در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جهان عینی و بیرونی را در دست دارند. بلکه منظور هوشیارسازی، نهیبی برای پرهیز از افراطوتفریط است و حفظ نسبت و فاصله متناسب میان این حقیقت – مجاز.
موجودی کر و لال که ارتباط خود با واقعیت بیرونی و یا درونی و یا دیگر سویههای وجودیِ خود را از دست بدهد، دچار نوعی روانپریشی و توهم خواهد شد. او به جهانی انتزاعی و بی مختصات، به آسمان پرتاب خواهد شد، چراکه ارتباطی با حقایق روی زمین ندارد. انسانی که تنها در توهمات و اسطوره و روایتهای ذهنی خود سیر میکند. آن را تنها حقیقتِ موجودِ هستی میداند و حتی دیگرانی را که به او باور ندارند محکوم میکند! او منکر تفاوتهاست. چسبندگی به یکچیز، به کهنگی، به تکرار، همیشه فاجعهبار است.
اما آیا تنها پایان تراژدی همینجاست؟ آیا هیچ مَفَر، هیچ گریزگاهی وجود ندارد؟
پیامِ متنِ نمایشگاه «نمایش شفافیت» شاید آن باشد که تن به این خمودگی و انفعال، به این کهنگی، به این تکرار، به این سرنوشت تاریک در هر بعدی که باشد، نسپاریم و حقایق را نادیده نیانگاریم، هنرمند دستگاه سنگشکن، ماشینی دژکوب را فرامیخواند تا صخرهها و کوههای انجمادِ تاریخی و انفعال حاضر را خرد کند، درهم شکند و فروپاشد. باشدکه به رهایی رسد. باید توجه داشت که «قدرتهای انکار شده» یا سرکوبشده که در متن ضمیمه نمایشگاه آورده شده. هرگز حذف نخواهند شد بلکه به تأخیر خواهند افتاد. آنها در ناخودآگاه فردی و جمعی ذخیره خواهند شد، شدت خواهند گرفت، رادیکالتر خواهند شد و از جایی که هرگز گمان نمیکنیم و درزمانی محتوم، فوران خواهند کرد.
اینجا، همان صنعت و فناوری که ما را محصور و مقلوبِ خود ساخته میتواند به یاری ما آید!
اما چگونه؟
آنچه در این میان میتواند گریزگاهی از تنگنای کنونی باشد، در حقیقت یا مجاز، سخن گفتن، خوانش، مطالعه، پرسش، مطالبه گری، تحلیل، تفسیر و درنهایت تبدیل این حجم از اطلاعات و دادهای بیمعنا و کور، به آگاهیِ تئوری و عملی و دگرگونسازی ما به سوژههایی «خودآگاه» است. در آن صورت، این ماشینِ اجتماعی، دیگر رباطی خودآگاه و دارای روح است. او دیگر نه یک ماشین بلکه انسان و به تعبیر هایدگر، نهتنها یک «اگزیستانس»، بلکه «دازاین» خواهد بود.
ما میتوانیم بهجای آنکه تنها خیره شوندگانی منفعل و بیفکر، بیاندیشه. تنها دریافتکننده و نظارتکنندۀ صرفِ، رخدادها، اطلاعات و اخبارِ تاریک باشیم، درکنشی فعال، باهم سخنگوییم، بیندیشیم و بپرسیم. ما تنها زمانی به «دازاین» به سوژهای خودآگاه بدل خواهیم شد که پرسشگر شویم. وگرنه سنگیم و «سنگ را عالمی نیست» موجودی که تنها، هست و روحی ندارد. ادراکی ندارد، اگر هم ادراکی دارد قادر به پرسش از خود و هستیِ خود نیست، بلکه فقط نگاه میکند. چنین موجودی تاریخی ندارد، حافظهای تاریخی، تحلیلی تاریخی ندارد و مدام اشتباهات خود را تکرار میکند. ما با پرسشگری است که میتوانیم، این تودههای صُلب، سخت و سنگین را بشکنیم، خردکنیم و در معرض «واسازی» و «واگشایی» قرار دهیم و نوسازیم.
این برخورد، مسیری است معکوسِ مقصر دانستن یک گروه یا یک فرد و یا یک پدیده و چسبیدن به ایدۀ توطئه و …، تقلیل پرسشی پیچیده به پاسخی ساده و تکراری.
شاید بگویید که این همان تلاشِ پوچِ سیزیف است برای بالا بردن سنگ از کوه! اما نباید فراموش کرد که این پوچی، همیشه، همزاد و برآیندِ بیتفاوتی و انفعال است. ما میتوانیم باهم، در کوه سخنگوییم، فریاد بزنیم، راه برویم، بچرخیم، ببینیم، حس کنیم و تجربه کنیم، بسازیم، دگرگون کنیم و دگرگون شویم، بپرسیم و پاسخ دهیم. ما میتوانیم علتها را دریابیم، نه معلولها را و روایتها و متنهای زمانۀ خود را سامان دهیم.
باشد که این گفتمانِ سازنده، هستیهایی نوین را خلق کند و یا دستکم تحمل رنجِ بودن را آسانتر سازد.
باشد که تلاشِ ما هم مرجعی باشد برای دیگرانی که پس از ما خواهند آمد، از زمانۀ ما خواهند پرسید، گفتمان زمانۀ خود را سامان خواهند داد، و تاریخِ مشترکِ ما را رقم خواهند زد.
قسمت قبل از همین مطلب را اینجا بخوانید:
چیدمان مکان محورِ میترا سلطانی | عطش دانستن، ولعِ تقاضا
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش اول
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش دوم
دربارهی نویسنده: