مروری بر آثار و اندیشهی بهروز دارش | قسمت سوم و پایانی
مجله هنرهای تجسمی آوام: آرش فاتح
در ادامه روندِ بررسی نمونهوار از آثار بهروز دارش در طی زمان، اما نه به شکلی خطی، هفت سال پس از اثر بدون عنوان مربوط به حدود سالهای ۱۳۷۳، در انتظار گودو را داریم که در آن به شکلی بارز، بسط و گسترش ایدۀ چندینگی و کثرتگرایی ادامه یافته. از حجمِ ماده به شکلی رادیکال کاسته شده. المانهای واسط، در حدی که توانِ ایستایی و کمی جنبش داشته باشند، لاغر و نحیف شدهاند، اما همچنان سیال و در نوسان و بسامدند. تودۀ ماده از هم گشوده و در روندی روشمند جرحوتعدیل و فروکاسته میشوند. تا جایی که نه ماده، بلکه تنها واسطها و دستکها، ردهایی از موجوداتی تاریخی باقی میمانند.
در مواجهه با «در انتظار گودو»، اثرِ مهمِ ساموئل بکت، هنرمند با ترکیب دو مجموعۀ کاری یعنی «تقلیلگراها» و «کثرتگراها» متنی نوین میآفریند. این دو ایده در فضایی نورانی با یکدیگر ملاقات میکنند و هر یک به همراه خود توان و امکانی «متفاوت» را به همراه میآورند؛ و هر دو در راستای برآمدنِ مقصود و هدفی مشخص یعنی درآمیختن با نور بهمثابه حاملی برای دست یافتن به بینهایت و حل شدن در آن، عمل میکنند. در انتظار گودو را میتوان مرثیهای غریب دانست در سوگ معنا، اسطورهی معنای مطلق. توهمِ حضورِ منجیِ موعود که در آیندهای نامعلوم خواهد آمد؛ و احتمالاً اسمِ اعظم را به ما خواهد گفت. چراکه سفیرانی فرستاده که میگویند که میآید، اما نه تا هنوز و نه تا همیشه! اینجا باز تکینهای را میبینیم که بر حدودِ تاریخی خود ایستاده، اضلاع، مرزها را گسسته و به کناری نهاده. به این دیرینگی مینگرد. همزمان که از آسمان بریده و پیوندی با آن ندارد و از زمین نیز. او ترجیح میدهد در بیذهنی بایستد و ناظر این وضعیت باشد و گفتمانی با خودِ خویش را سازمان دهد.
شروع این شکل از مواجه، برای پرهیز از سنگینی، رخوت و خمودگی، ناشی از انباشت مادۀ متراکم، لمیده بر سطح پایه را بهوضوح در کارِ نردبان شکل میبینیم. در این کار همچنان، درحرکتی از بالا به پایین، با تودهای بادکنکی شکل مواجهیم که بهمرور ورم و باد میکند و درنهایت میترکد و به چندین جزء تقیسم میشود. یک نتِ سیاه که حجیم میشود، گرد، سفید و پسازآن به نتهای چنگ تقسیم میشود.
در فرآیند سازماندهی این تفسیر؛ پیش از همۀ اینها دریکی از آثارِ دورهی مدرن، با دو فرم متخاصم روبرو هستم که از ستیزی درونی حکایت دارند. این دو درعینحال که زمانی یک پیکر واحد بودهاند از درون واشکافته و ازهمگسستهاند، اما هر یک هویتی کاملاً مستقل ندارند. هویتی که از برهمکنشی این دو، این دو دیگری، زاده خواهد شد. احجام به واسطههایی که ذکر آنها رفت، از روی پایه بلند شده و از آن فاصله گرفتهاند. غافل از آنکه دیگر نه سر ماند و نه تن، بلکه تنها فواصل، گشودگیها، فرصتها، امکانها و… تنها صداست که میماند، صدایِ سکوت.
بیشک یکی دیگر از آثارِ مهم و برجسته، اثرِ بالاست، کار به لحاظ فرم یک اثرِ ساختارگرا، هندسی- مدرنیستی با حداقل تغییر و دخل و تصرف، یک ستونِ مکعب -مستطیل است. گویی دوپایه بر رویهم واژگون شده باشند. همین؛ بیش از این شاید نتوان تفسیر و یا تحلیل و یا سخن دیگری راجع به این اثر گفت. این خودِ سکوت است؛ اما یک سکوت معنادار! یکدم، یک نَفَس، یک نفحه. یک آآآن. همزمان که کلیت گفتمان را بهمثابه گفتمانی پُر به پرسش میکشد، برمیآورد. کار، شیء باستانی را مانند است که از کهکشانی دور، تمدنی کهن، همچون پیامی نانوشته، سکوتی پُر، فرستادهشده تا ما را از وجود خویش آگاه سازند.
در تقابل با این پُر بودگی، در کارهای اخیر دارش، با استوانهای متخلخل روبرو هستیم. بهعنوانمثال کاری که برای دوسالانه سال ۹۹ ارائه شد، در این اثر ماده نیز دگرگونشده و از نوعی توری (توری مرغی) با بافتی ظریف و نحیف، بهره برده. چنانچه خود میگوید؛ «مادۀ نو و معاصر، امکاناتی نو و متفاوت و تمایز را فراهم میسازد و اثر را بهکلی متحول میکند.» نباید ازنظر دور داشت که نور موردبحث در این آثار نور ماورای بنفش است که بهواسطه فنآوری روز در دسترس قرارگرفته و دارش به شکلی مؤثر از آن در مجسمهسازی بهره برده. این نورِ ویژه، در آمیزش با بستاری متفاوت که هنرمند تدارک دیده به شکلی پویا و فعال عمل میکند و فضا را از حالت منفعل، خلأ و میانتهی، بهنوعی «پلاسما» ارتقاء میدهد. فضا در این حالت همزمان که خالی ست، از نور پُر میشود و حجم میگیرد و ملموستر میشود. این ویژگی، امکانات بصری متفاوتی را برای بیننده فراهم میسازد و ما را به درکی نوین از مقوله فضا- زمان- ماده میرساند.
چنانچه گفته شد؛ استاتیک ضامنِ امر هنری ست. همچون هر سوژهای، هنرمند نیز موجودی بیرون از زبان، اندیشه، متنیت و نوشتار نیست. هنرمند در حال تکمیلِ زبان و اندیشهی خود و در صددِ سازمان دادنِ گفتمانی چند سویه در مختصاتِ تاریخی خود است. «او در مقام سوژگی، در حال تبدیل نیرو به متن و متن به نیروست.» او جایی در میانِ خودِ خویش و همزمان میانِ اثر هنری و جامعه در جریان است. دارش هنرمندی است چند زبانی، او تا حدود زیادی، پنج زبان را میداند. نخست زبانِ مادری، (زبان آسوری یا سریانی یا بهطور دقیقتر آرامی نو، آشوری به شاخهی آرامی شمال شرقی از زبانهای آفرو-آسیایی تعلق دارد) دوم آذری، سوم فارسی، چهارم انگلیسی و تا حدودی فرانسه. فارسی را به شکلی بسیار سلیس، وزین، آهنگین و کارا صحبت میکند. دارش را میتوان سخنور- هنرمند نیز دانست. او درجایی در پاسخ به این پرسش که چرا از ایران مهاجرت نکردهاید؟ میگوید؛«هیچچیزی جای صحبت کردن به زبان فارسی را نمیگیرد. اینجا مناسباتی دارم و دوستانی که در مواقع نیاز به کمک من میآیند.» دارش میتواند با همه صحبت کند. با هر کس با زبانِ خودش سخن میگوید اما با همان زبان ساده و روان، وجه اندیشناک هر فرد را احضار میکند و مورد خطاب قرار میدهد. وجهی از ما را فرامیخواند که اغلب در درون ما نهان بوده و کمتر به آن رجوع میکنیم. یکی از کسانی که دارش با او به شکلی مستمر همپرسگی دارد دکتر، استاد جلالِ ستاری، (زاده ۱۳۱۰رشت محقق، اسطورهشناس و اندیشمند ایرانی است. او درسوئیس تحصیل کرد و دکترا گرفت. یکی از استادان معروف او ژان پیاژه بود.) است که سالهاست با یکدیگر در گفتماناند. دیگر، استادِ فقیدِ مجسمهسازی ایران، روانشاد محمدعلی مددی که از دوستان نزدیک اوست و در بازده زمانی چندین ساله با دارش دیدارهایی تقریباً روزانه، گفتگویی سازنده و مستمر داشتهاند. از خلال همین گفتمانها، همچنین مطالعه مستمر و جدی فلسفه بوده که زبان، اندیشه، کار و درنهایت شخصیتِ هنرمند شکل میگیرد و ساخته میشود.
از پس تمامیت این فرآیند، آنچه حاصل میگردد، تأثیرات اجتماعی است که هنرمند بهعنوان نیروی مولد فرهنگ، از خود بر جای میگذارد. تأسیس و شکلگیری نهادهای اجتماعی- فرهنگی- هنری همچون انجمن مجسمهسازان ایران گامی است مهم در همین راستا؛ که دارش به همراه روانشاد مددی و چند تن دیگر از هنرمندان فعال در آن بازه زمانی خاص، در دوران اصلاحات سیاسی در ایران، بنیان مینهند. گذشته از نقدها و بررسی تأثیرات انجمنهای هنری در ایران، میتوان چنین گفت که توجه و تأکید برگشایش، گسترش و بازتولید فضای فیزیکیِ معماری و مجسمهسازی و دیگر رسانههای هنری، میتواند تأثیر مستقیمی بر روی گسترش و تولید فضاهای نوینِ اندیشه و تفکر در هر جامعهای داشته باشد. به تعبیر لوفور، تولید فضای فیزیکی و هندسی، «فضای محسوس» همزمان با فضای اندیشه و تفکر انتزاعی، فضاهای اجتماعی و سیاسی را دگرگون و بازتولید میکند. پس تلاش هنرمند مجسمهساز و تأکید او بر این گشودگی و گشایش در فضا، با عبور از تولید صرفِ ابژهی مدرن، بهمثابه ابزارِ مبادله و خریدوفروش در بستر اقتصاد سرمایهداری هنر، جای خود را به فراهم ساختن بستری برای تولید فضاهای نوینِ فیزیکی، فضای درک شده و فضای اجتماعی میدهد.
«هر شیوۀ تولید فضای خود را میسازد.» هانری لوفور
متن را بایسته آن است که متین باشد. رَدّی در خورِ ارجاع. از پسِ خوانشهایِ چندینباره، نیرویش تحلیل نرود و همواره در حد امکان زاینده باقی بماند.
با تمامیِ سعی و تلاشی که در فشردهسازیِ مطالب و اشاراتی سرفصل وار انجام شد کلام تا حدودی به درازا کشید و هنوز هم بسیاری از وجوه و ابعاد، کاری و شخصیتی هنرمند ناگفته باقی ست.
بیش از هر نوشتار دیگری، متنِ حاضر نیز تنها، سرشار از ناگفتههاست، حاشیه، پانوشت، امکانِ گشایشی است بهسوی متنی که باید در خصوص کار و شخصیتِ بهروز دارش نگاشته شود. هر انسان، هر هنرمند، هر متن، اقلیمی ست گشوده، به سمت ناکجایی نامعلوم، نانوشته، در حالِ نگارش، تلاشی برایِ یافتنِ تفاسیری متکثر، بینهایت و نوین از هستی، از حقیقتی در حالِ شدن.
برای یافتنِ آیههایی گمشده
…
گفتم آن پیکرِ دیوارِ بلند؟!
گفت اشارت زِ خرابی بود آن (نیما یوشیج)
قسمت قبلی را اینجا بخوانید:
بهروز دارش هنرمندی رها از چهارچوبهای رسانهای | قسمت اول
بهروز دارش و دلیل اینهمه تأکید بر نور و فضا در آثارش | قسمت دوم
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
چیدمان مکان محورِ میترا سلطانی | عطش دانستن، ولعِ تقاضا
عصر دیتاها، عصر سنگ … | در ادامه نمایش شفافیتِ میترا سلطانی
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش اول
دربارهی نمایشگاه «فرشید ملکی» در گالری «هور» | بخش دوم
دربارهی نویسنده: