خلاصه کتاب فلسفه موزه برای قرن ۲۱ | قسمت سوم
فصل دوم ذهن بهمثابه فعل
نویسنده فصل دوم: دیوید کار
نویسنده: هیو. هـ. جنویز | ترجمه: کوروس سامانیان، مریم الماسی | انتشارات حکمت
مجله هنرهای تجسمی آوام تلخیص: صدف کیانی
درواقع جهان آنطور که تجربه میشود جریانی است سیال، اما جهان بر اساس شناختی که از توضیحات و شواهدش داریم ایستا است، به همین دلیل تمام یادگیری بر ایستایی شواهد و سیال بودن تجربه مبتنی است. انسان از طریق جمعآوری و مشاهدهی نظاممند شواهد، دریافت و ترکیب بینشها و همچنین از طریق توانایی تفسیرمان که با کمک شواهد و قوه تخیل رخ میدهد یاد میگیرد. وظیفه یک فراگیر و یک موزه یکسان است: هردو باید جهانی را بگشایند که از ایستایی موزه و ایستایی ذهن فراتر رود و در بستر شرایط متفاوت و تجارب جدید جریان یابد.
جهان سیال زنده فقط در حالتی ناتمام و پایان نیافته قابلشناسایی است و همچنین در موزهها دانش ما از جهان ناقص و ناتمام است، انرژی جنبشی و ضبطشده در اشیا و منشأ انرژیهایی که از انگیزه و رفتار تجارب انسانی نشئت میگیرند، درک و دریافت میشود.
زمانی که موزه را بهعنوان مجموعهای بینقص از شواهد گویا ببینیم، آنگاه موزه الهامبخش فعالیتهای نادیدنی، پیوندها و تأملات خواهد بود و ذهن معانی اشیا را در برمیگیرد و آنها را میسازد.
در همین مضمون جان دیویی[۱] در کتاب هنر بهمثابه تجربه[۲] میگوید:
«ذهن بهصورتی هدفمند، ارادی و کاربردی عمل میکند و اساساً یک فعل است.»
در موزهها هر مجموعهای بین قطعاتش هماهنگی ایجاد میکند و بهصورت غیر عینی و غیر منفعل باانرژی، الزام و شدت به فعالیت میپردازند.
موزهها بهصورت ضمنی تفاوت انرژی و ارزش ذاتی موجود در اشیا را نشان میدهند. مخاطبان موزه انرژی اشیا موزهای را با ضرورت و قوت بینش ترکیب میکنند و با خود از موزه بیرون میبرند. لازم به ذکر است که بدون این اشیا ما اطلاعات و دید محدودتری خواهیم داشت.
ارائه دانش مستلزم فردی مطلع است که درزمینهای هدفمند جای گرفته است و نیز نیازمند فهم و تعهد است. صدای موزه به هنگام انتقال دانش بهمنظور درگیر کردن فهم و توجه کاربران خود باید بهگونهای عمل کند که گویی انتقال از فردی مطلع به فرد مطلع دیگری صورت میگیرد.
در موزه مخاطبان مانند شاهدان تجربه متفاوتی را دریافت میکنند به همین دلیل در یک موزه دانشی را میبینیم که تازه است و احتمالاً درک و دریافتی شخصی از آن شواهد را برمیانگیزد، موزه به کمک شرایط غیرمنتظره شگفتیای را برمیانگیزد که بدون آن ما به تکامل نمیرسیم.
چیزی که انرژی و داستان نداشته باشد در حقیقت امکان هم ندارد. ما به هنگام مواجهه با دانش آن را بخشی از چیزی هیجانانگیز و تأثیرگذار در نظر میگیریم که اکنون در حال رخ دادن در حضور ماست و وقتی موزه شواهدی را تثبیت میکند تفاوتهای ظریفی در آنچه ممکن میپنداریم ایجاد میکند. ما با مشاهده کردن، به فهم چیزی میرسیم که نمیتواند حضور داشته باشد، یعنی شرایطی که این شواهد بیانگر آن هستند. در موزهها انبساط و استدلال اشیا و مجموعهها به چیزی بیشتر از خودشان تبدیل میشوند و درواقع معنی همه شواهد به آنها القا میشود.
موزهها دانش جدید درباره زندگی به ما انتقال میدهند، جسم ما را به هیجان درمیآورند و همچنین زندگی را در ما جاری میسازند و آنچه میبینیم و تجربه میکنیم ما را تغییر میدهد.
موزهای عالی هم مشخص و هم کاربردی است و هم انتزاعی و نظری. موزهای جامع برای اینکه موفق شود باید با فروتنی و صمیمیت با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند. و موزهای کوچک و محدود برای اینکه موفق شود باید در سطح خود با جهان ارتباط برقرار کند.
مرکز هر اندیشهای درباره شواهد، زمینه آن شواهد است. علاقه ما به موزه ازآنجا میآید که چطور زمینه به ایجاد نظم در شناخت کمک میکند و مارا به سمت درک منطق و روابط موجود در جهان هدایت میکند.
موزه شرایطی برای تمایز فراهم میآورد. در موزه، ما به دنبال اطلاعات متفاوت نیستیم، بلکه به دنبال رویکردهای متفاوتیم. تقریباً تمام تغییری که ما در یادگیری در موزه تجربه میکنیم تغییری در درک ما از طرح کلی خواهد بود، نه در جزییات یا محتوا.
تفکرات ما از اعمال نامشهود و پافشاری ما در فکر یا روش جدید تفکر آغاز میشود. چالش یافتن ساختار و نظم دسترسی به خاطراتمان را ضروری میکند. در حقیقت موضوعات مهم انسانی برای ما خاطرهانگیزند و در بستری از خاطرات، نیاز و فقدان قرار دارند به همین دلیل است که موزهها مارا برمیانگیزند.
ما با تفکر در موزه تجربه خودمان را مطابقت و تغییر میدهیم و شواهد را در کنار هم میگذاریم تا چیزی بسازیم که از جز بهجز آن قویتر است.
ما در موزه به دنبال کشف آن چیزی هستیم که از قبل در همه ما وجود دارد، امید رسیدن به تعادل و انسجام.
گاهی ممکن است یک شی موزهای تمام فرضیات و انتظارات ما را در هم بشکند باید در نظر داشته باشیم که ما در حقیقت برای شکسته شدن به موزه میرویم این به این معنی است که خودمان را در جای دیگری تصور و فرض میکنیم، این به معنی پرسیدن است.
ما در موزهها متوجه میشویم بیشتر ازآنچه فکر میکردیم شیبه اجدادمان هستیم، ابزار درست میکنیم، ارتباط برقرار میکنیم، تلاش میکنیم، حقایقی را که خودساختهایم زمزمه میکنیم بهندرت برای کسانی که در آینده درباره ما جستوجو میکنند ردی باقی میگذاریم.
در زمان بازدید از موزهها همیشه در حال کار کردن بر روی خودمان هستیم و بخشی از قسمتهای ناتمام خود را کامل میکنیم و بخشهای ناتمام دیگری در خود پیدا میکنیم.
لازم به ذکر است که موزه راجع به آن چیزی نیست که حاوی آن است بلکه راجع به چیزهایی است که ممکن میسازد و روایتی ایجاد میکند که به ما کمک میکند خاطرات احساس و تعهدهایمان را بیابیم و همچنین تفکرات جدیدی را شرح میدهد و بازنگری تفکرات سابق را موجب میشود.
یک موزه عالی برای اینکه احترام و اقتدار خود را حفظ و منتقل کند سه چیز را درک میکند و بر اساس آنها عمل میکند. ابتدا باید بهگونهای باشد که برای تمامی فرهنگها قابلاستفاده باشد و دوم در نظر داشته باشد که بیشتر ابعاد تفکر جدید پنهان است و تنها برای کاربران باانگیزه قابلمشاهده است و آنهم بهصورت بلافاصله؛ و سوم موزه عالی الهامبخش صبر و شجاعت است و به مخاطبان خود توجه میکند و با او گفتگویی طولانی را آغاز میکند.
موزه شواهدی را در برمیگیرد به امید اینکه یک فرد اهل تفکر در حضور آنها دوباره فکر کند و گذشته را به خاطر بیاورد و آنکسی که اهل تفکر نیست هم لحظهای چیزی فراتر از معمول ببیند و تفاوت لحظهها را احساس کند.
[۱] John Dewey
[۲] Art as Experience
قسمت قبلی را اینجا بخوانید: