نظریههای شکلدهی دلالت بر آن دارند که هنر میتواند بهنوعی ایدههایی در سر افراد قرار دهد. رویکرد شکلدهی[۱] دربرگیرندۀ طیف گستردهای از نظریههاست که وجه مشترک آنها این عقیده یا استعارۀ اصلی است که هنر بر جامعه تأثیر میگذارد. رویکرد شکلدهی، مانند رویکرد بازتاب، رابطۀ بین هنر و جامعه را همچون خطی مستقیم و ساده بیان میکند؛ اما جهت پیکان علیت (جهت تأثیر بین آثار هنری و جامعه) را بهگونهای وارونه میکند که هنر در مقام تأثیرگذار بر جامعه تلقی میشود، نه برعکس. نظریههای شکلدهی در غالب موارد به تأثیرات منفی هنر بر جامعه نظر دارند.
شماری از روشنفکران قرن نوزدهم در رابطه با تأثیرات تعالیبخش هنرهای زیبا قلمزدهاند. ماتیو آرنولد، شاعر و منتقد ادبی، در شمار این نظریهپردازان اولیۀ شکلدهی بودهاست. وی معتقد بود که «فرهنگ» از «بهترینهای به تفکر و بیان درآمده در جهان» تشکیل شدهاست. ازنظر آرنولد، هنر تنها قابل اطلاق به هنرهای زیبا بود. هنرهای زیبا به خاطر «ماهیت اخلاقی، اجتماعی و مفید خود» تعالی جامعه را موجب میشوند. جان راسکین، منتقد اجتماعی و مورخ معروف هنر بر این باور بود که هنر (و طبیعت) پادزهرهای حیات فانی هستند و خلق هنر برای هر آنکه بدان مشغول است شفابخش است.
آنتونیو گرامشی[۲] (۱۹۶۱- ۱۹۳۰) با قلمزنی در باب هژمونی، سهم عمدهای در تقریر این خط فکری دارد. هژمونی نوعی کنترل فرهنگی است و در این دیدگاه، نخبگان (عمدتاً) نه با توسل بهزور و قدرت عریان، بلکه از رهگذر هدایتگری و ترغیب حکومت میکنند، چراکه شیوههای قبلی، باعث برانگیختن مقاومت میشوند. هژمونی تجسم هنجارها، ارزشها و جهانبینیهایی است که از جانب نخبگان غالب بر جامعه تحمیل شده است؛ اما مهم آن است که اگرچه آرمانهای مسلط، بازتاب علایق نخبگان حاکم سازندۀ آنها هستند، اما قدرت خود را از این واقعیت میگیرند که به گستردگی در میان اعضای جامعه پذیرفتهشدهاند. هژمونی از طریق ابزارهای متعددی گسترش مییابند، اما آنچه برای جامعهشناسی هنر اهمیت دارد این است که نخبگان نقش مهمی در خلق و توزیع محصولات فرهنگی دارند، بنابراین آنها قادرند ایدههایی همسو با علایق خود را در قالب هنر قرار دهند.
در مکتب فرانکفورت که شاخۀ مهمی از نظریۀ انتقادی است به هنرهای مردمپسند که محصول صنعت فرهنگ است پرداخته شده، صنعتی متشکل از شرکتهای تجاری که برای کسب منفعت مادی در حوزۀ تولید محصولات فرهنگی فعالیت میکنند. فرهنگ تودهای تولیدشده توسط صنایع مزبور، یکدست، استاندارد و قابل پیشبینی است. هضم این فرهنگ استانداردشده بسیار آسان است زیرا نیازی به تفکر انتقادی ندارد. در حقیقت، کارکرد کلیدی فرهنگ توده همان ممانعت از تفکر انتقادی است.
مارکوزه (۱۹۷۲) اظهار میدارد که صنایع فرهنگی نیازهای کاذب مصرف را جایگزین نیازهای حقیقی (نیاز به خودمختاری –ابراز خود و تصمیمگیری در باب اعمال خویش) میسازند.
شماری از نظریهپردازانی که در دهۀ ۱۹۵۰ قلم میزدند، با جدیت به پایهگذاری نقد فرهنگی فرهنگ توده پرداختند، نقدی که تا به امروز ادامه دارد. باور مشترک این نویسندگان آن بود که به فرهنگ توده[۳] به جهت تلاش برای جلب افرادی که با کمترین وجه مشترک، استاندارد، یکدست و کودکانه شده است. فرهنگ توده توسط تودۀ مخاطب نامشخص و منفعل مصرف میشود.
این نظریهپردازان اظهار میدارند که مخاطب تودهای زمان بسیار زیادی را صرف هنرهای تودهای تخدیرکننده میکنند و درنتیجه زمان کمتری را صرف فعالیتهای مفید آموزشی و تولیدی مینمایند: آنها از این تحلیل، «قانون گرشام» -فرهنگ بد، خوب را از میدان به در میکند -را استنتاج میکنند که مطابق آن فرهنگ توده جایگزین هنرهای زیبا و هنرهای عامه میشود. بهعلاوه آنها معتقدند که فرهنگ توده جدای از پرکردن وقت مصرفکنندگان، با تزریق نوعی انفعال به آدمها که قوۀ نقدشان را زایل میکند و آنان را در معرض کنترل و استثمار قرار میدهد و فعالانه به آنها آسیب میرساند.
همچنین ادبیات اثرات رسانهها، تأثیر زیانآور و رسانههای تودهای را بر جامعه موردتوجه قرار میدهند. رسانهها قدرتمند تلقی میشوند زیرا فراگیرند. رسانهها مدلهایی از رفتار ارائه مینمایند که شهروندان باید به تقلید از آن بپردازند.
به همین ترتیب درصورتیکه رسانهها به نحوی سوگیرانه اطلاعرسانی کنند، میتوانند دیدگاههای مخاطبان خود را نسبت به جهان تحریف نمایند. توجه به این نکته ضروری است که اثرات رسانهها میتواند در دو سطح رخ دهد، در سطح فرد یا در سطح جامعه بهمثابه یک کل.
در نقد صحت رویکرد شکلدهی، مانند ایدۀ بازتاب، بهواسطۀ دو واقعیت موردتردید قرار میگیرد: اثر هنری یکدست نیست و مخاطب نیز متجانس نیست. این دو گزاره بهتنهایی به ما یادآوری میکنند که هیچگونه مکانیزم ساده و غیر بغرنجی وجود ندارد که بر اساس آن هنر جامعه را شکل دهد. علاوه بر این سه انتقاد عمده نسبت به رویکرد شکلدهی وجود دارد: اولاً، مشکلات روششناختی جدی در رابطه با اندازهگیری اثرات هنرها بر جامعه وجود دارد. دوماً، مخاطبان نهتنها چندوجهی هستند، بلکه متشکل از موجودات انسانی متفکرند، نه ماشینهایی که بیاراده به هر سویی کشیده شوند. سوماً، شماری خود نقد فرهنگی را محصول نخبهگرایی تلقی میکنند.
قسمت قبل از این خلاصه کتاب را بخوانید:
خلاصه کتاب جامعهشناسی در هنرها | قسمت اول
خلاصه کتاب جامعهشناسی در هنرها | قسمت دوم
خلاصه کتاب به همین قلم را اینجا دنبال کنید:
خلاصه کتاب نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر
خلاصه کتاب جریانسازی هنری نگارخانهها در ایران
گفتگو با هنرمندان:
فیروزه اخلاقی | هویت خویش را در اسطورهها جستجو میکنم
از تصادف پشت فوارهها تا پلکان اودسا | گفتگو با محمد پیریایی
شاید این یک رویاست | گفتگو با عفت جلیلنژاد
تجلی دگرگونی یک رویا | گفتگو با سارا رشیدی
[۱] – Shaping approach
[۲] – Antonio Gramsci
[۳] – Mass culture