در مهرماه سال ۱۴۰۲، آثار سارا توانا با عنوان «نمیخواهم متولد شوم» در گالری پروژه های آران به نمایش در آمد. این مجموعه که همگی حجم هایی با تکنیک پاییه ماشه بودند سه چیدمان را در بر میگرفتند. تمامی چیدمان ها روایتی از داستانی ژاپنی از کتاب کاپا[۱] از ریونوسوکه آکواتاگاوا بود. در این کتاب آمده: «براساس همه موازین بشری، هیچ چیزی مضحک تر از مراسم تولد یک بچه کاپا نمی توانست وجود داشته باشد. درست به نحوی که در بین آدم ها رایج است؛ کاپاها نیز پزشک یا مامایی را برای مدد رساندن فرا می خوانند.
اما مطلب شگفت انگیز این است که؛ چند لحظه قبل از زایمان و به دنیا آمدن بچه، رسم کاپاها این است که پدر بچه در مقابل مادر زانو می زند، خم می شود و دهان را نزدیک می کند و به صدای بلند می پرسد:
آهای! بگو ببینم! مایل هستی به دنیا بیایی؟ پیش از تصمیم گرفتن و جواب دادن، خوب فکرهایت را بکن. بگ نیز بر طبق سنت عمل کرد.
صدای بچه از درون رحم شنیده شده؛ صدایی بود فوق العاده ضعیف و مردد:
دلم نمی خواهد متولد شوم. قبل از هرچیز نمی خواهم وارث خون تو باشم.
حتی تصورش دیوانگی است. وانگهی من عقیده دارم زندگی و حیات کاپاها چیزی نیست، مگر پلیدی و شر مطلق.»
در چیدمانی که در ابتدای سالن نمایش به آن بر میخوریم حفره ای است که از درون آن انسانها به درون سرزمین کاپاها وارد میشوند و کفشی بر جای مانده از انسانی که پیشتر در این حفره فرو رفته به چشم میخورد. چیدمانی بر روی آینهی دایره ای شکل که مخاطب با دیدن آن میتواند خودش را هم در کل مجموعه به عنوان بخشی از اثر مشاهده کند. در کل مجموعه به سه گونه از موجودات بر میخوری که شامل انسانها، کاپا ها و خوک ها هستند. پروژه ای که تو را در لوپی از سه گانه ها به دام میاندازد؛ سه گانه چیدمان، تنوع زیستی ساکنان هر سرزمین و لحظه ها (لحظه پا به عرصه گذاشتن، لحظه شاهد بودن و لحظه ای دیگر زیر نگاه دیگری بودن). سه گانه تولد، زندگی و مرگ. سه گانه بودن، تردید و نبودن و بسیاری از این دست که در لابهلای آثار میخزیدند و ارتعاشی همراه با شعف و اندوه را به ارمغان می آورند.
در چیدمان دوم به بخشی از زندگی کاپاها اشاره میشود که در آنجا پدر از فرزند درون شکم مادر میپرسد: میخواهی متولد شوی یا نه؟ در اینجا وقفه ای، شکافی یا خلائی در لحظه ای از زمان ایجاد میشود و مفهومی بسیار نا آشنا به مخاطب ارائه میشود. این مفهوم بنیادیترین و دورترین حسرت آدمی را به یاد میآورد و آن چیزی نیست جز _آزادی_.
همانجا که پیش از هر جبر فیزیک، مکانیک، سیالات، طبیعت و مذهب بر ما روا میدارند، مختاری که تصمیم بگیری. سوال این است: آیا حاضری پا به عرصه آزمون و خطا بگذاری و به دنیا بیایی؟ دقیقا در همین جاست که فعل انتخاب، در ناب ترین حالت خود صرف میشود. سوالی که هرگز از ما آدمیان پرسیده نخواهد شد لااقل تا به اینجای زمان. در ادامه، هنرمند شاهدانی را بر سرزمین ساکنان هر چیدمان قرار میدهد، در جایی شاهد انسان بر رفتار و شیوه زیست کاپاها و در جای دیگر شاهد از کاپاها بر جامعه انسانها. از دید هر ناظر، رفتاری به دور از منطق و هر هنجاری در حال رخ دادن است. شاهدان در رفتاری که به چشم می آید نوعی از تعجب و تمسخر همراه با کنجکاوی را بروز میدهند. گویی هنجار هر قومی ناهنجاری عظیمی برای دیگری محسوب میشود. انسانها بر نوع تولد و زیست کاپاها میخندند و تاسف میخورند و بلعکس کاپاها بر انسانها با دید تحقیر مینگرند. انسانهایی که تغذیه و تحقیر خوک هایی بی دست و پا هستند. خوکهایی منفعل از فرط ترس. در جایی از کتاب آمده که انسانها و کاپا میتوانند دوست هم باشند به شرط آنکه انسانها به کاپاها لطف و مهربانی روا دارند؛ اما کجای این پازل زیستی است که این دو گونه را از هم جدا کرده و عناوینی متفاوت بر آنها نهاده؟ مگر همگی آنها هم زیست یک برش از زمان نیستند؟ چه دست نامرئی است که رنگ و شکلشان را متفاوت کرده! همین تفاوت شروع فتنه هایی بس بیشمار است. در مقایسه با مجموعه پیشین خانم توانا با عنوان (انسان بودن) حالا کاراکترها از حالت اندام واره در آمده و به شکل یک پیکر واحد تغییر شکل داده اند؛ اما در ذات و مفهوم این شخصیت نسبت به اشخاص مجموعه قبل تر، فاقد توانایی اداره و پیش برد زندگی در پرسه زیستشان هستند. گر چه در ظاهر بی عیب بنظر می آیند، ولی در واقع آنچنان ناتوانند که فقط قادر به بکارگیری یک عضو یا یک وجه کوچک از مغزشان هستند. هنرمند به طرز هوشمندانه ای با به نمایش گذاشتن نشانه هایی این وجه از ناتوانی را به ما نشان میدهد.
بطور مثال خوکهای بی دستی که برای فرار از خورده شدن به دست انسانها، در نقش دلقکها و ملیجک هایی در سیرک به این سو و آن سو میدوند تا حواس انسانهای درنده خو را پرت کنند. یا انسانهایی که در دو وجه مغز و بدنشان در حال فعالیت هستند، یا میتوانند از خوکها تغذیه کنند یا که سرگرم تماشای به ابتذال کشیدن مفهوم زنده ماندن به وسیله خوک ها باشند. بر خلاف مجموعه پیشن هنرمند این جامعه فاقد هرگونه کارکرد مثبتی در رفتار و کنش اجتماعی اش است و شمایلی کلی از خشونت و حقارت بایستگی را در اغوای رنگ و زرق و برق به نمایش میگذارد. در لحظه اول رنگهای شاد و محصور کننده مخاطب را در بر میگیرد ولی در ادامه، اجازه بدهید با تجربه شخصی خودم متن را به پایان برسانم: دوست داشتم همچون اسبی پا شکسته در میان تیمار کننده هایش برای تمام شدن درد، دوز بالای داروی بیهوشی دریافت کنم تا پس از خوابی آرام با مرگ روبه رو شوم.
به راستی کدام کشنده تر است، انفعال یا وقاحت؟
[۱] – کاپا در زمره خدایان آبی سویی جین در دیانت شینتو، است، به معنی جن آب و جانور. کاپا ساکن تالاب ها و رودخانه های ژاپن است و ویژگی های گوناگونی همانند دست و پای پره دار و پوست پولک دار و لاکی شبیه لاک پشت دارد ولی برجسته ترین ویژگی کاپا تورفتگی پر از آب در سر اوست که منبع نیروی عظیم اش نیز هست. با از دست دادن آب کاسه سر کاپاها به شدت ضعیف میشوند. کاپاها در عین این که خرابکاری های بزرگی به بار می آورند میتوانند با انسانها هم دوست باشند.