هنگام رخدادهای خطیری همچون جنگها، در کنار گسترش یاس و اضطراب، مسئله بقا محوریت مییابد. این مسئله در هنر اروپای پساز جنگجهانیدوم به مهمترین موضوع بدل میگردد و بیشتر با ابهام و دوپهلویی منعکس میشود. آثاری که وضعیت نابهنجار انسان را بازگو میکردند و در عینحال، با نیروی بیانگریشان، غلبه بر آنرا بهگونهای نمادین نشان میدادند، به پرطرفدارترین رویکرد در بیان هنری تبدیل شدند. مخلوقات هِنری مور، جاکومتی و فرانسیس بیکن در دهه پنجاه، یادآور همان وضعیت اسفناکاند.
در اواخر دهه پنجاه، نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی به گرایش اصلی هنر در سراسر اروپا تبدیل شد. اما این نوع نقاشی بخاطر رویکرد سنتیاش در کاربرد مواد، متفاوت از اکسپرسیونیسم انتزاعی که در امریکا رواج داشت، عمل میکرد. هنرمندان اروپایی هرچند از سوررئالیسم رمزآمیز پا فراتر گذاشتند، در گرایش بهسوی امرغیرشخصی بهاندازه امریکاییان تندرو نبودند. هنرمندانی همچون ژان فوتریه و آلبرتو بوری در تلاش برای بیان وحشت از دنیای مدرن و اعتراض بهنام بشریت، آثاری تولید کردند که هرکدام پساز مدتی دچار افت جاذبه شدند و در رساندن پیامشان چندان موفق نبودند.
آثاری که لوسیو فونتانا در دهه پنجاه و شصت خلق کرد بر «فضا آفرینی» متمرکز بود. آنچه مخاطب با آن مواجه میشد، دوگانگی موجود بین یک سطح تکرنگ وسیع و پارگی آن سطح بود. برخلاف آثار متفکرانه انتزاعپسانقاشانه، کنش خودنمایانه در کار فونتانا رابطهای دیالکتیکی با کل نقاشی برقرار میکند و درنتیجه، از بار روانی انباشته میشود.
آثار آنتونی تاپیس با ظاهر کمابیش تکرنگ و سکون پرابهتشان، تاثیربرانگیزی همسانی با کارهای فونتانا دارند. اما آفریدههای تاپیس حجیم و کمظرافتترند. تابلوهای یولیوس بیسیر تا حد زیادی وامدار سنتهای شرقیاند. نقاشیهای او همچون آثار فونتانا، شعفانگیزیشان را با پیچیدگی عرضه میکنند، همچون کار تاپیس روستایی و غیرمدرناند و برخلاف هردوی آنها، هنری دارد متین و آرام.
تمام پیشتازان هنر انتزاعی از کاندینسکی گرفته تا مالویچ و موندریان، خواستشان این بود که تجربه بصری را تعمیق و درعینحال کلیت بخشند و کاری کنند که از مرزهای خصوصیت درگذرد و به هستی پایدار و کلی نظر کند. درصورتیکه هیچگاه حذف تماموکمال بازنمایی، راه رسیدن به این ارزش نبوده است.
در اروپا هرچه هنرمندان بیشتر انتزاعی میشدند، کشمکش بین شکلنمایی و انتزاع کمتر میشد. رفتهرفته بین انتزاع و فیگوراسیون رابطهای دوطرفه برقرار شد، کاری که تا قبلاز دهه پنجاه، نشدنی بود. تابلوی «یازدهنوامبر۱۹۴۷» اثر بن نیکلسون نمایانگر این تحولات در حوزه نقاشیست. نیکولا د استال نیز مضامین قابل تشخیصی را با نمایش استادانهای از رنگها تلفیق میکرد و ارضائات حاصل از کار انتزاعی خود را از نو در فیگوراسیون بهدست میآورد.
اکسپرسیونیسم انتزاعی در اروپا، با ساختگرایی و عنصرگرایی نیز پیوند داشت. کسانی مثل ماکس بیل از تحصیلکردههای مدرسه باوهاس و ریچارد لوزه، نقاش و گرافیست از هنرمندانی بودند که آثارشان با آرایش ریاضی مزین شدهبود.
در میان واکنشهای متفاوت هنری به تحولات پساز جنگ در اروپا، جنبشهای آوانگاردی همچون گروه کبرا شکل گرفتند. گروه هنری کبرا در سال ۱۹۴۸ توسط هنرمندانی که در کپنهاگ، بروکسل و آمستردام میزیستند، پایهریزی شد. از نقاشان عضو در این جنبش میتوان به کارل آپل، اسگر جورن و پیر آلهشنسکی اشاره کرد. حالت اکسپرسیون کارها ریشه در آزادی بیان در نقاشی کودکان داشت. محتوای مدنظر نقاشان این جنبش عموما اجتماعی و سیاسی بهنظر میآمدند. ژان دوبوفه از تاثیرگذارترین شخصیتها بر رویکرد این جنبش بود.
ژان دوبوفه نقاش و مجسمهساز فرانسوی بود که با کشف شیوههای تازه در نگریستن به هنر توانست تاثیرات شگرفی بر هنرمندان بعد از خود بگذارد. دوبوفه به هنر کودکان، آماتورها و روانپریشان علاقه زیادی داشت. او طی چندسال مجموعهای از چنین کارها را گردآوری کرد و آنها را بهعنوان نمونههای راستین آفرینش انسانی بهنمایش گذاشت. او آنها را «هنرخام» نامید و از جنبههای چنین آثاری در نقاشیهایش استفاده کرد.
قسمت قبلی را اینجا دنبال کنید:
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت اول
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت دوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت سوم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت چهارم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت پنجم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت ششم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هفتم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت هشتم
خلاصه کتاب هنر مدرن | قسمت نهم