پلاستیسیته نظریهای است که در اواخر قرن ۱۹ به توان بازگشت فیزیکی جامدات پس از تنش میپردازد؛ اما نکته جالب در چگونگی برخورد با این مفهوم در مورد بیولوژی انسانی و فرهنگ است که امروزه در بررسیهای عصبشناسی و رفتار مغز حوزه مورد توجهی است. در این حوزه توانایی مغز انسانی در بازگشت به شرایط نرمال و یادگیری در کهولت و پس از تنشهای زیستی ارزیابی میشود. تروما در مفهوم غیرمادی و روانی در پس تنشهای زیستی و اجتماعی رخ میدهد و پیوند این رابطه با تروما و پلاستیسیته و همچنین تاریخمندی، محورهای نمایش اخیر فاطمه ژاله در گالری ژاله است.
در بررسی آثار اخیر ژاله، تغییر لحن و کارماده هنرمند حائز اهمیت است. چرخش معنادار او از فضای فیگوراتیو و واقعنما به سوی لحنِ تجریدی و مالامال از نشانههای بینامتنی و همچنین استفاده از حجم در این نمایش، نشان از ذکاوت و پویایی او در شرایط کنونی جامعهی در حال تحول است.
در این نمایش با فضاسازی فشرده و سطوحی با فرمهای معمارانه که نشان از تاریخ هنر ملی دارد، مواجه هستیم. طاقیهایی خارج از پلان معمارانه در موقعیتی روندی به همراه فیگورهایی انسانی بر ساخته از چاپهای سنگی دوران مشروطه بهمثابه قطعاتی ناتمام و میان مانده خود را در شرایطی متزلزل قرار میدهند که مردمان این بلاتکلیفی را با حیرت و انتظار بدرقه میکنند.
فاطمه ژاله سعی در پدیداری نظام تصویری جدیدی است که در عین پرداختن به جریاناتِ روز، تاریخ را محکوم به تکراری غیرقابلاجتناب میکند. وی به خوبی توانسته از سطحیت هنر سیاسی رهاشده و مفاهیم را در شاکلهای ابدی با کیفیتی متناسب با فرم زیبایی شناسانهی کنونی مطرح کند.
در جایی ژرژ باتای فیلسوف فرانسوی معاصر بومهای پاره لوچو فونتانا را بازگشت به بیفرمی و متعالی کردن ماده نامید.
زمانی که فونتانا در سال ۱۹۴۷ به میلان بازگشت و آتلیه خود را ویران دید زخمها و تروماهایی درونی خود ناشی از این نارضایتیها را در پس ضربات درنده در آثارش پدیدار کرد و با جسارت این مقایسه بدن با بوم نقاشی را اشارهای رمزآلود به وقایع جنگ و جهان مدرنِ بیسامان به نمایش گذارد. جمله معروف وی «زخم را باید نشان داد، زخم را نمینویسند» حاکی از رابطه زخم و بدن بود که تنها زخمها را در عرصه بوم ارائه داد.
او مفهومی را سامان داد که در تاریخ هنر قرن بیستم به «مفهوم فضایی» معروف شد. این مفهوم، فضایی فارغ از هرگونه رهیافتِ تصویرِ شمایلی بود گویی تلاش داشت اصل مطلب را نشانه رود. آنچنان که فوتوریستها آغازگر این حرکت بودند؛ اما وی در جهت انکار فضای اکنون بود نه اثبات صنعت و حرکت که دغدغه فوتوریستها بود.
این نمونه تاریخ هنری میتواند تحلیلی بر رفتار ژاله نسبت به اکنونِ زمانه باشد. سویه نقاشانه وی در پی ایجاد سؤالی تاریخمند است که سرانجام چگونه این اقلیم به ساحل آرامش نرسیده و چه توانی برای ترمیم زخمهای خود دارد؟
رنگهای صورتی و عاری از هرگونه تزیین و آرایههای ارزشمند در حجمهای ژاله با تغییرات شاکلهی تفکر سنت، قطعه ارزشمند کاخ خورنق را به ذهن متبادر میکند. این فقدان تزیین و حضور مردمان و کارگران در اثر بهزاد حاکی از آگاهی عمیق وی نسبت به سرنوشت سنمار، هنرمند مقتول شده و معمار کاخ خورنق است. بهزاد در سرنمونی دیدن این سرنوشت، سطوحی خالی از شادی را ترسیم کرد؛ اما ژاله در فرمها و حجمهای خود عدم تزیین و رنگهای فانتزی را دلیلی بر اضمحلال عمق معنوی و زیباییشناسی معماری سنتی در موقعیت اکنون میداند. ژاله در عجب است که چگونه این سرنمون را پایانی نیست گویی با عریان کردن این دریافت بتوان سلسله تکرار سرنوشت را پایانی داد.
هنرمند در بیانهاش سعی در واکاوی توان انسان برای التیام زخمهای روحی خود دارد و این مقوله با مطرح کردن ضمنی و سمبولیک ظرفیت پلاستیسیته بیولوژی به پرسش گذارده شده گویا وی در طنزی آیرونی میپرسد چگونه انسان تاریخ سنمار را با نامی اسطورهای که وی را سیمرغ آفتاب گویند، فراموش میکند و به جرم زیبا ساختن اثراو را از بلندای قصر به پایین افکنده و کشته میشود؛ همانگونه که نظامی میگوید: «گر زگور خود خبر بودی یک به دست از سه گز نیفزودی»
هنرمند به درستی به تکرار این داستان تاریخی در بازنمایی سرنوشت سنمار اشراف دارد همچنان که در دوران ساسانی نقلشده، سپس در قرن ششم در هفتپیکر توسط نظامی باز نگاشت شد و در قرن هشتم توسط نگارگران به تصویر در آمد و در زمانه کنونی نمایشنامه «مجلس قربانی کردن سنمار» از بهرام بیضایی را شاهد بودیم.
حال سؤال هنرمند در توان و الاستیسیته مغز و روح آدمی قابل تأمل است.
در صورتبندی تحول زیبایی شناسانه هنرمند فارغ از ارزشگذاریهای فرمالیستی و الحان متداول نقاشیِ اکنون،
چراکه این شیوه برخورد با تاریخ و نگاشت عناصر معماری ایرانی در هنرمندان معاصر دیگر هم یافت میشود؛ اما باید به این نکته ارزشمند اشاره نمود که لحن هنری فاطمه ژاله در پی سؤالات زیستن خود در زمانهی حال دچار انسجام و پیوستگی است و در چهارچوب یک اثر جای نمیگیرد و حاکی از مطالعه و بررسی عمیق تاریخ و رفتارشناسی جامعه و جبر اقلیمی شکلگرفته.
انسجام در بیان، تغییرات شمایل شکنانه، توجه به مفهوم، ترجمه کل نگر پدیده اجتماعی و تسری آن به زیبایی و استفاده از حجم به عنوان رسانه دوم همگی این تئوری را مطرح میکند که آنچه بر این هنرمند گذشته وی را در آستانه دوران باروری از هنر خود قرار داده است.
تجربه زیبایی شناسانه مخاطب انتظار و کنجکاوی برای دیدن روند آینده وی را تداوم میبخشد.
به همین قلم اینجا بیشتر بخوانید:
کتاب یادداشتهایی بر نقاشیهای پایان قرن نوشته جاوید رمضانی ؟ نشر آوام سرا
کتاب مرقع طراحیهای قاجار | نشر آوام سرا
مقدمهای بر کتاب رونق | چه کسانی بازار هنر معاصر را شکل دادند؟
نقد نمایشگاه ها به قلم جاوید رمضانی:
نیم تنههای غریب مانده قدرت الله عاقلی در گالری اعتماد