آرش کریمی :در شماره ی پیش مجله تندیس(تندیس۳۰۵) آقای شهروز نظری در یادداشتی به مقوله ی عدالت به مثابه ی سهم خواهی پرداختند.
ایشان سعی داشتند با استدلال هایی از تعدادی گالری و ساز و کار موجودِ بازار در آن ها دفاع کنند. یادداشتِ “به دنبال کدام سهم هستید؟!”همان قدر که یک دفاع بد در ساحت دادگاه هنرهای تجسمی بود، به همان میزان یک متن خوب برای آموزش مغالطه به سیاست مداران بود!. انبوهی از مغالطات در حجم اندکی از کلمات…
عجب! ایشان جوری از منتقدین(که احتمالاً همه به راه چپ هستند!) صحبت می کنند که گویی ما با عده ای ساده انگار و خیال اندیش روبرو هستیم که چون از این بازار سهمی ندارند ترجیح می دهند به جای مواجه شدن با جهان واقعی داستان سرایی کنند. در عالم نظر ورزی ایشان اولین اصل انصاف را رعایت نمی کنند. و آن اصل” حمل به احسن ” است. ایشان با آوردنِ فقط بخشی از حرف های طرف مقابل و اخته کردنِ آن به سانِ یک بازار یاب مغالطه میکند. اینکه با لغت بازی ضعیف ترین صورتبندی استدلال طرفِ مقابل را آورد و بعد به سایه ی آن حمله کرد چیزی جز فرار از اصل ماجرا نیست. اما اصل ماجرا چیست؟
اجازه بدهید اصل ماجرا را از زبان ایشان بشنویم. آقای نظری می گویند: «اگر همین آدم ها گالری و سالنی را اداره می کردند و قادر نبودند بیشتر از بیست نمایش در سال را سامان بدهند و آن وقت تکلیف هنرمندانی که پشت در گالری آن ها می مانند چه می شود؟ آیا آن وقت هم خودشان را موظف به پاسخگویی به پشت دیوار مانده ها می دانسستند؟!» ظاهراً قضیه این است که گاریها محدودیت پذیرش دارند و چاره ای هم نیست که فقط به عده ی محدودی دیوارها را اجاره دهند. اما آقای نظری فقط صورت مساله را عوض می کند. البته که این محدودیت وجود دارد، ولی چه کسی از گالریدار ها ویا شخصِ شما انتظار دارد که برای همه جا باز کنید؟ شما قرار نیست به پشت در مانده ها پاسخگو باشید، بلکه شما باید پاسخگوی انتخاب هایتان در درون در باشید. اتفاقاً همین محدودیت که شما از آن دم می زنید مسئولیت صاحبخانه را بالا می برد.
آقای نظری منتقدین گالری ها عده ای جوانِ رمانتیک نیستند که چون زورشان به ساختارِ کلانِ قدرت نمی رسد در صفحه های مجازی بر سرِ سهم خواهی از گالری ها غر غر کنند. ولی به راحتی میتوان نشان داد، همین به قولِ شما پول و قدرت اندک که در ساخت هنری ایران استناد دقیقی هم نمی توان به آن کرد،به کدامین سمت میرود! بازاری که شما از آن دفاع می کنید را یک دست نامرئی هدایت نمی کند. حتی اندک آشنایی با فضای بعضی گالری ها، کافی است تا بدانیم چطور آن ها در پشت دیوار ها به زورِ استیتمنت های تقلبی! یا دخالت مستقیم در آثار هنرمندان آنها را به نفعِ یک جریان وارد بازار می کنند. صحبت بر سرِ زورگیری و سهم خواهی نیست؛ بحث بر سرِ کارگردانهای بدی است که به نفعِ بازار از بازیگرانِ حتی خوب فیلم های بد می سازند. اگر دیدن این وضعیت و انتقاد از آن قصه پردازی است، باشد که همه قصه گو شوند. باشد که همه به راهِ چپ باشند.
اما مغالطه ی اصلی ایشان شگردی است که اکثر ایدئولوژی های محافظهکار به کار میگیرند تا وضعیت موجود را تثبیت کنند، و آن اینکه شرایط فعلی را طبیعی و معلولی واجبِ اوضاع می دانند.آن ها می خواهند به مخاطب بقبولانند که وضعیت بهتری ممکن نیست و فعلا هم نمی تواند بهتر شود.درست شبیه سناریوهای هالیوودی که فیلم را شکلی خاتمه می دهند که تماشاگر گمان میکند پایانِ دیگری ممکن نبود. ولی واقعیت آن است که پایان دیگری ممکن است و همه چیز میتوانست جورِ دیگری باشد. ولی برای این کار باید از پشتِ دیوارها بیرون بیاییم. بله جنابِ نظری! وقت آن است که هر کس به سهم خود از آنچه ساخته است فکر کند…