مریم روشنفکر، تندیس: در دنیای زیر زمین، قلمرو هادس، اشباحی سرگردان، مردمانی فاقد پلشتی و نیکی، اشباحی که نه در بهشت جای دارند، نه لایق جهنماند، در زندگیای دور از شعور انسانی سرگردانند.آسفودل نام گیاهی است که در اساطیر یونان باستان نشانه مرگ و جهان زیرین محسوب می شده است. این گل که غالبا بر مزار کاشته می شده نشانه ایزد بانویی است که توسط خدای جهان مردگان ربوده شد و مجبور شد شش ماه از سال را در جهان زیر زمین بگذراند.
امید شلمانی، هنرمندی است فارق از ژانر و دسته و گروه، او هنرمندی است پویا، که هنرش بازتاب دغدغه های شخصی اش میشود. مدیومی که شلمانی برای کارهایش انتخاب می کند، بر بستر عکس استوار شده است. اما عکس برای او ابزار است و هدف محسوب نمیشود.
این گونه استفاده از عکس، در روند تولید اثر تجسمی سبقه ای کوتاه مدت دارد، و اولین نشانه های ظهورش، به اواسط دهه شصت میلادی و جنبش هنرهای پست مدرن باز میگردد. این شیوه که گاهی آن را هنر « عکس بنیاد» نیز مینامند، با تکیه بر محورهای زیبایی شناسانه سایر گونه های هنری، مانند نقاشی، موسیقی، مجسمه،تئاتر و… سعی می کند، مرز مابین مدیوم های تعریف شده ای هنری را شکسته و هنر نوینی بیافریند که در عین اینکه بر دوش همه این مدیوم ها ایستاده، اما زیبایی شناسی جدیدی از آن خود بنا بگذارد.
گاهی هنر « عکس بنیاد» را به مثابه عکس دست کاری شده قلمداد کرده اند که این تلقی درستی نمی باشد. زیرا دستکاری در عکس، چندی پس از اختراع عکاسی پدیدار می شود و در تاریخ عکاسی کلاسیک، عکاسان بیشماری هستند که در چهارچوب مدیوم عکس در آن دخل و تصرف کرده اند.
اما « هنر عکس بنیاد» مقوله دیگریست که در آن عکس، همانند هر تصویر دیگری، به واسطه دارا بودن امکانات بازنمایی و امکانات بیانی ویژه خود، کارماده ساخت آثار هنری قرار می گیرد که تعهدی به حفظ چهارچوب های رسانه عکاسی ندارند و نیروی استنادی عکس را چه در مورد ابژه و چه زمان در هم میشکند و « چیز» جدیدی ایجاد میکند که بالطبع نمیتوان آن را «عکس» نامید.
آثار شلمانی نیز در این دسته قرار میگیرند. بنابراین رویکرد ما به آن نه به مثابه عکس بلکه به عنوان تصویر خواهد بود.
مجموعه پیش رو که دچار دغدغههای هستی شناسانه است، از تصویر شبح گونه انسانهایی تشکیل شده که به مرور از فضاهای خلوت شهری به فضاهای متروک داخلی حرکت کرده اند و در نهایت نقشی بر دیوار از آن ها باقی مانده است.
در تمام آثار، این پیکره های نامعلوم که در حال شکل گرفتن یا تبدیل شدن به دودی سیاه رنگ هستند، بین رفتن یا ماندن معلق ماندهاند. چه در زمانی که در کوچه هایی با دیوارهای نم گرفته راه میروند یا زمانیکه در میان خانه هایی از شدت سفیدی هویت زدوده و متروک ظهور می کنند.
اشباح امید شلمانی تا این جای کار مسیر خود را به درستی پیموده اند و با بستر فکری خود همسو هستند، و در فرم خود، علاوه بر جنبه زیبایی شناسانه، سکون و حضور لرزان خود را اعلام می دارند.
اما همه این محاسن شامل یک دیوار از گالری میشود و همه زیبایی آثار در تکرار بیش از حد، خسته کننده می شود و دلزدگی ایجاد می کند. تغییرات بسیار جزئی و عملا یکسان در ماهیت فرمی باعث می شود نمایشگاه به سرعت لو برود و پس از پایان اولین دیوار، دیگر حرف تازه ای نداشته باشد تا وادارمان کند باقی آثار را ببینیم.
فیگورها، حالت خود را تغییر می دهند و فضاهای پشتی جایشان را با هم عوض می کنند، اما در ماهیت هیچ کدامشان تغییری اتفاق نمی افتد، آثار از سطح تعریف شده پیشین فراتر نمی روند، حتی بر یکسانی فیگورها و فضاها نیز تاکید نمی شود. بیشتر به بازی با یک فرم مورد پسند واقع شده می ماند که در بستر فرمی خود، دچار هیچ گونه تحولی نمی شود، فضاهای پس زمینه تغییر می کنند تا اینکه به بافتی خشن تبدیل می شوند، که به تعبیر هنرمند، باید نشانه ای از دیوار باشد و فیگور دود شونده، مانند یک گرافیتی، بر آن نقش شده باشد.
که متاسفانه این اتفاق نمی افتد و بیشتر به تجربه ای تزئینی شبیه شده است. و قاب شدگی آن نیز بیش از پیش بر این القای حس تزئینی بودن می افزاید. مضاف بر اینکه آن تلفیق رویاگونه ای که به واسطه فضاهای پس زمینه ای در سایر آثار به وجود آمده است نیز از دست می رود.
حتی اگر هنرمند در مسیر تولید آثارش چیزی، هر چند کوچک بر عناصر تصویری خود می افزود، شاید این تکرار از ملال بیرون می آمد.
دیدن چند تصویر اول بیننده را خوشحال می کند و نوید چالشی دل انگیز با آثاری انتقادی و درخشش نگاهی جسور در مواجهه با جهان درون و برون را میدهد، ولی تکرار زیاد و ماندن در یک سطح، نهایتا مخاطب را با انتظارات برآورده نشده از نمایشگاه بدرقه میکند.
اگر فیگور تنهای تصاویر تعدد می یافت و در فضاها روانه می شد و به نحو مطلوب تری با فضای پس زمینه مرتبط می گشت، تاثیر بهتری برجای می گذاشت.
فیگورها بر پس زمینه الصاق شده اند و جزئی از آن نیستند، حتی اگر این جدایی تعمدا و در جهت فکری هنرمند اتفاق افتاده باشد، چون تاکیدی بر آن نشده، عقیم مانده است.
هرچند امید شلمانی در به موجودیت رساندن اندیشه اش هنرمندی موفق تلقی می شود، زمانیکه آثار از مرحله زایش از درون هنرمند به جهان برون قدم می گذارند.ژرفا بخشیدن به اثر، برای زنده نگه داشتن اش، همان قدر مهم می شود که توجه به فرم به مثابه کلیت آن. و شلمانی در این نقطه ضعیف عمل کرده است، او از فرمی که تولید کرده مراقبت نکرده است و آن را پرورش نداده، بلکه تنها به بازی کردن با آن دلخوش مانده است.
او ما را با جنبه های مختلف زندگی این اشباح آشنا نمی کند، به عبارتی او تنها یک پنجره از انبوه دریچه های رو به آسفودل بر ما می گشاید و چهارچوب تنگ این پنجره موجب آزردگی می شود.
معنای عکس های شلمانی برای ما روشن است و ارجاع مستقیم ای است بر انسانِ معلق، که شعور انسانی خود را از دست داده و مانند شبحی در بود و نبود خود سرگردان است، اما فضاهای پس زمینه ای که این اشباح در آن حرکت می کنند نیز، جایی ملال آور، ویران و بی مکان است، جایی که او آن را آسفودل می داند، دنیای مردگان و اشباحی که به مردگیشان مشغولند، اما به جای مشغول بودن بیشتر تنها و در حال ظهور یا محو شدن از دل خاطرات مکانی خود هستند.
شلمانی هنرمندی تجربه گرا و جسور است. او فرم و معنا را با آزادی قابل تحسینی می آزماید و به چالش می کشد، او حتی در صنعت خود نیز تواناست و ساخت و ارائه آثارش، دارای جسمیت مطلوبی می باشند، اما در این میان، حلقه ظرافت های فرمی مفقود شده است و تجربه گرایی او در یک نقطه بسته شده و نشست کرده است و بدون اینکه به طور کامل به مقصد برسد، در میانه راه تلف شده.
شاید اگر تعداد آثار کمتر می بود و ابعاد دیگری از موضوع به نمایش گذاشته می شد. گوهر این نمایشگاه در فاصله ایده تا اجرا از دست نمی رفت.
اما آنچه مایه تسلی خاطر است، امیدی است که به آینده نگاه می کند، و مخاطب را به انتظار نمایشگاه بعدی باقی می گذارد.