آتلیه گردی با محمدعلی بنی اسدی
از نسلی آرمانخواه، هنرمندی کمالگرا
مجله تندیس شماره ۲۷۹ | مهرنوش علیمددی
به بهانه نمایشگاه محمد علی بنی اسدی به هنربانی امیر سقراطی در گالری ساربان
مثل همیشه در عکسها و هرجا که دیده بودمش، خندان و خوشرو است. از آنجا که خیلی متواضع است و دوست ندارد در مورد خودش حرف بزند، به نزدیکترین دوستانش متوسل شدیم تا به این گفتوگو رضایت بدهد. بعدازظهر یکی از همین روزهای داغ محمدعلی بنیاسدی با همان روی خوش پذیرایمان میشود. آتلیهی او ابتدای خیابان پلیس در محلهای قدیمی و کوچهای تنگ، در طبقهی زیرهمکف ساختمانی قرار گرفته است. در را که باز میکند، صدایش را میشنوم که میگوید تشریف بیارید پایین. پنج شش پله را در تاریکی پایین میروم و چشمم به او در پاشنهی در میافتد. با لبخند حاکی از متانت خوشامد میگوید. وارد که می شوم، انبوهی ابزار و لوازم کار، با تعدد مجسمههای بزرگ و کوچک و تعداد زیادی کتاب و مجله احاطهام میکنند. این میزان کار چند روز زمان میخواهد تا همهچیز را خوب وارسی کرد. اغراق نمیکنم که همصحبتی با او یکی از بینظیرترین لحظات زندگیام را رقم زد. نجابتِ آمیخته با شیرینسخنیاش سرشار از دقایقی است که میخندد و میخنداند و با صداقت از تجربیاتش میگوید. حیف که این صفحه گنجایش تمامی حرفهایش را ندارد که سراسر درس زندگی است، و مجبورم تنها به بخشهایی از آن بسنده کنم. محمدعلی بنیاسدی یادآور خاطرات نسلهای مختلف است. با تصاویری که میسازد سنین بزرگتر از خودش را همراه میکند تا تجربهی زیستهی او را در این دنیا از دریچهی نگاه او ببینند. در کتابها و مجلات یادگارهایی برای کودکان و نوجوانان سنین دههی ۵۰ به بعد به ارمغان میآورد، آن هم در روزهایی که هیچچیز برای این نسل غیر از تصاویر رنگارنگ امید به جهانی بهتر را نوید نمیدهد. روحیهی جستجوگر بنیاسدی باعث شد تا حوزهای در هنرهای تجسمی باقی نماند که او از کنارش بهراحتی بگذرد. کشیدن کاریکاتور، تولید انیمیشن، طراحی پوستر و جلد کتاب و مجله، طراحی تصویرسازی برای مطبوعات و کتابهای کودکان، تالیف کتاب تصویرگری برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و کتاب درسی طراحی برای آموزش پرورش، نگارش مقالات متعدد دربارهی سرآمدان تصویرگری، کاریکاتور و طنز سیاه، ساختن مجسمه، نقاشی و نیز تدریس که از اولین روزهای ورود او به دنیای هنر پیوسته و مستمر ادامه داشته است. بنیاسدی در تجربههای مختلفی که از سر گذرانده، همواره چشمش به دستاوردهای بزرگان این عرصه نیز بوده. آدولف بورن، طراح و تصویرگر نامدار چک در رؤیا و بیداری، او را بارها تحت تاثیر قرار داده است. او برای رسیدن به فرمهای کوبیستی سطوح را میشکند تا شیفتگیاش را به پیکاسو نشان دهد. برای به تصویر کشیدن هویت ایرانی خود متأثر از نقاشیهای دورهی قاجار و حتی کتابهای چاپ سنگی میشود. نوع طراحی و نگاه فرشید مثقالی و اردشیر محصص در حرفهای بودنش کمک شایانی میکند تا بتواند روحیه و شیوهی نقاشانهاش را در کار حفظ کند. از سر گذراندن این تجربیات و تعمق در تصویر توفیقی را نصیب او کرد تا بهعنوان پنج تصویرگر بزرگ جهان در سال ۲۰۱۲ برای جایزه هانس کریستین اندرسن موسوم به نوبل کوچک انتخاب شود و کاندیدا شدن درفهرست جایزه جهانی استریدلینگرن ۲۰۱۳، نام ایران را در عرصهی تصویرگری جهان دوباره بر سر زبانها بیندازد… و اما این روزها به دور از هیاهوی کَرکننده، در خلوت خود به مطالعه و ساخت مجسمههایی میپردازد که ذهنش را مشغول کرده و مثل همیشه خودش را از حاشیه به دور نگاه میدارد تا افتخارآفرینیاش در مجامع بینالمللی و تشویق او توسط هواداران همیشگیاش، دردی بر جان آنان که الفبای همدردی را مشق نکردهاند، بر جا نگذارد.
چند سال است در این آتلیه مستقرید؟
من از سال ۷۹ اینجا هستم. این آتلیه کامل هم مال خودم نیست، ولی وضعیتم از مستاجر هم بهتر است.
هر روز به آتلیه سر میزنید؟
نه. گاهی دو سه روز کلاس پشت سر هم و یا داشتن کارهای دیگر باعث میشود هر روز نتوانم اینجا باشم. یک جورهایی شکل کارم زمان آمدن و ماندن در آتلیه را به من تحمیل کرده. بهترین زمان نقاشی کردن برای من تابستانهاست که فراغت بیشتری دارم و بیشتر میتوانم در این فضا باشم. هرچند چشم به هم میزنم، دوباره مهر میشود و دوباره باید برای کلاسهایم برنامهریزی کنم. به همین خاطر نمیتوانم دوره ی پیوسته و مداوم در نقاشی داشته باشم. الان هم که به آتلیه میآیم، سعی در اتمام کارهای گذشته دارم. در دورهای که آتلیهام در همان فضای خانه بود، کارم را از ابتدا تا انتها پیش چشم داشتم و میتوانستم مشکلاتش را حل کنم، اما به این شکل اگر کارم کامل نشده باشد، ناگزیرم آن را ناتمام رها کنم تا در فرصتی دیگر به آن بپردازم. مدتی طول کشید تا با این شیوه کنار بیایم.
به این فکر نکردهاید که باید جایی تدریس را کنار بگذارید و بیشتر به فضای شخصی برسید و یا از این طریق تنوع در کارتان به دست میآورید؟
تدریس برایم تنوع ایجاد میکند، ولی همانطوری که اشاره کردید، ترجیح میدادم نقاش تماموقت باشم و از طریق کاری که انجام میدهم، بتوانم امرار معاش کنم. امیدوارم بتوانم راهی پیدا کنم تا زمان بیشتری برای نقاشی به دست بیاورم. من همیشه گفتهام ثروت برای کسانی که کار هنری را شروع میکنند، یک خرده مضر است، ولی در سنین من نداشتن ثروت مضر است. منظورم از ثروت درآمد کافی برای گذران زندگی است.
تا به حال پیش آمده که به آتلیه بیایید و حوصلهی کار نداشته باشید و یا همیشه به قصد کار اینجایید؟
جالب است که اخیراً دو سه روزی پیش آمده که این حال بهم دست بدهد. گاهی ابتدا احساس پس زدن کارهایم را دارم، ولی بعد دوباره که مشغول به کار میشوم، این احساس از بین میرود. من جزء آدمهاییم که چون زمان خیلی زیادی ندارم، این اتفاق کمتر میافتد که برای کار بیحوصله باشم و چون دائم دارم کار میکنم، روحیهی افسردگی سراغم نمیآید و بلدم چهطور سر خودم را گرم کنم.
مثلاً در این شرایط چهگونه سرتان را گرم میکنید؟
با جمع و جور کردن کارهایم و حتی فکر کردن به آنها سعی می کنم بی حوصلگی را از خودم دور کنم. به خودم این فرصت را می دهم که بنشینم و کارهایم را نگاه کنم و اتفاقا این تعمق در کارهای گذشته باعث می شود که به کارهایم با فاصله نگاه کنم. گاهی با آنها احساس غریبگی می کنم و بعد دوباره بهشان عادت می کنم.
یعنی در خلوتتان هم حس شعف در مورد کارهایی که انجام دادهاید، بهتان دست نمیدهد؟
خیلی کم. (با خنده) شاید در مورد دو سه تا از کارهایم این حس را پیدا کنم. زمانی که کتاب مجموعهی تصویرسازیهایم میخواست چاپ شود و به مرحلهی صفحهآرایی رسیده بود، خیلی احساس بدی داشتم و فکر میکردم کتابی درمیآید که خیلی هم چیزی ندارد. در مورد نقاشیهایم هم همینطورم. وقتی کارم را در نمایشگاهی بین نقاشیهای دیگر میبینم، این حس بهم دست میدهد.
ولی ظرافتهایی شاعرانه در کارهاتان وجود دارد که آن اثر را شخصی و از آن شما کرده. آنها را هم نادیده میگیرید؟
این احساس را بیشتر در مورد روند ساخت مجسمههایم دارم، چون مرا به آن شخصیتی که از درونم تراوششده نزدیکتر میکند.
با این حال برای از بین بردن این حس ترغیب نمی شوید روی کارهای گذشته دوباره کار کنید؟
دیروز اتفاقاً داشتم تعدادی از طراحیهای گذشته را جدا میکردم تا دوباره بهشان نگاهی بیندازم. انگار ندایی در درونم گفت دیگر ولشان کن. اگر اشتباهی هم در آنها وجود دارد، دیگر مربوط به گذشته است. بگذار به همان شکل خودش باقی بماند. توصیهی پسرم هم این بود الان سال ۹۳ است، دلیل ندارد روی کاری که مربوط به سال ۸۳ بوده، دوباره تغییراتی بدهم. همیشه احساس میکنم که اتمام و تکمیل یک کار برایم سخت است و تا همیشه میتوانم رویش کار کنم. به نظرم کامل بودن هر کاری مجوز ورود به آن را میگیرد. به نظرم پرداختن بیش از حد برای رسیدن به کمال، بیننده را از ارتباط با اثر دور میکند.
این احساس برای خیلی از هنرمندان، نویسندگان و عموماً کسانی که مسؤولیت آفرینش چیزی را به عهده دارند تا جامعهای را با خود همراه کنند، به وجود میآید…
دلیلش این است که شما دیگر آدم آن سال و روزها نیستی و نگاهت خیلی تغییر کرده. مورد مهم دیگر اینکه باید آدم با خودش رفیق باشد. من یک شب سخت، وقتی ۲۹ساله بودم، با خودم رفیق شدم. با خودم فکر کردم دلیل ندارد همهچیز آنطور که باید خوب و دقیق پیش برود. این روحیه از کمالطلبی میآید. هرچه کمالگراییمان را کمتر کنیم، راحتتر میتوانیم کار کنیم. باید پذیرفت هرکاری در دورهی خودش با مقتضیات زمان و آن چیزی که در درون ما میگذشته، به وجود آمده و حتماً برای آن موقع خوب بوده، حتی اگر دیگر آن کار برایمان غیرقابل تکرار باشد.
اولینبار در سال ۸۵ در گالری ممیز خانهی هنرمندان مجسمههاتان را کنار نقاشیها به نمایش گذاشتید؛ حجمهایی باساختمان سیمی،از جنس پاپیه ماشه و باندهای گچیِ رنگشده. الان حجمهایی که اینجا میبینم، ازجنس یونولیت و پیچیدهشده با باندهای گچیاند، با ساختمانی بعضاً دفرمه که یادآور شکلی در درون خود میشوند. برای این مجسمهها که این روزها بیشترین وقت شما را به خود اختصاص میدهد، چه برنامهای دارید؟
بعدازآن نمایشگاه میگشتم در خیابانها یونولیت پیدا میکردم و به آتلیه میآوردم و روی هم سوارشان میکردم تا موجودی پدیدار شود. همهی این حجمهای یونولیتی در اتاقی جمع شده بود و دوستی گفت کاش اینها بیرون ایران به نمایش گذاشته میشد، اما این امکان فراهم نشد، چون دشوار بود. خواستم آنها را با پوششی محکمتر کنم. وقتی به این فکر افتادم، دیگر آن ایده به شکل اولیه باقی نماند. روی یونولیتها روکشی دادم و باعث شد ماهیت زیرین خود را از دست بدهد، درصورتیکه ابتدا مفهوم را در دلش داشت. این روزها بیشتر درگیر محکم کردن این حجمها هستم و هم اینکه چهطور رنگگذاری کنم. چون اینها از زوایای مختلف دیده میشوند و رنگ کردنشان کار خیلی مشکلی است. میخواهم بیننده بداند با چه متریالی طرف است و نمیخواهم سرش کلاه بگذارم.
قبل از اینکه پایم را به اینجا بگذارم، با شناختی که از روحیهی شما سراغ داشتم، فکر میکردم آتلیهتان هم حتما فضایی نسبتاً خلوت دارد که با نظم و آرامشی که از درون شما نشأت میگیرد، چیده شده…
تازه من وقتی شروع به کار میکنم، آتلیه خیلی خیلی به هم ریختهتر از این چیزی میشود که الان میبینید.(باخنده) انگار توفانی آمده و همهچیز را به هم ریخته. وقتی وارد آتلیه میشوم مسیری را طی میکنم که میدانم هرچیز کجاست. آشفتگی در کار یک جورهایی کمکم میکند. یکی دوبار طی این سالها توانستم آتلیه را خیلی مرتب کنم. ولی مرتب بودن یک تصویر موقت است. وقتی دوباره کار شروع میشود، همهچیز به حالت واقعیاش برمیگردد.
این روحیه را دارید که در حضور شخص دیگری هم کار کنید؟
گاهی میتوانم کار کنم، گاهی هم نه. طبیعتاً بیشتر کارهایم را در آتلیه و وقتی تنها هستم، انجام میدهم. خاطرم هست در دههی ۷۰ روی پروژهی هزار و یک شب کار میکردم و شخصیتها را آنطور که میخواستم، نمیتوانستم دربیاورم. روزی در کلاس اتفاقی یکی از بچهها به من رواننویسی داد و دیدم چهقدر خوب است و سریع رفتم و یک دسته خریدم. وقتی با رواننویس کار کردم، اولین دیو داستان ظاهر شد. از لذت اینکه کارم خوب پیش می رود، از خانوادهام خواستم چند روز خانه نباشند و توانستم در تنهایی و طی دو سه روز تمام کاراکترهای داستان را بسازم.
تصویرسازیها را در خانه انجام میدهید؟
بله. من هیچوقت در آتلیه کار کوچک انجام ندادهام. یک فریم از تصویرسازی را هم اینجا کار نکردهام. غیر از این در خانه اگر فرصتی داشته باشم، طراحی میکنم. آتلیه برای کارهای بزرگی است که روی سهپایه میگذارم و یا حجمهایی که میخواهم درست کنم.
در آتلیه تدریس نمیکنید؟
ابداً. یک دلیلش به خاطر همسایههاست که اولینبار مانع تدریسم شدند و هم اینکه آتلیه فضای شخصی خودم است و دوست ندارم امری مثل تدریس در این فضا حریمم را به هم بریزد. اگر کسی بخواهد سراغ کتابخانهام برود، خودم را جمعوجور میکنم. مجرد که بودم، کتابهایم را در کتابخانه از پشت به هم چسبانده بودم که کسی نتواند آنها را بردارد (با خنده). حس میکنم وقتی کسی میخواهد به اینجا بیاید، انگار باید چیزی را از او مخفی کنم، ولی وقتی کار را در نمایشگاه میگذارم، دیگر پذیرفتهام که باید همه این را ببینند.
فقط روی کتابهاتان آنقدر حساسیت دارید؟
خب، بقیه چیزها هم رنگ، نقاشی و مجسمههایم هستند. حساسیتم روی کتاب هم دلیل دارد. به این خاطر که وقتی روی مقوله ای مطالعه میکنم، ممکن است همزمان به چند کتاب مرتبط با آن موضوع احتیاج پیدا کنم و اگر آن کتاب در دسترسم نباشد و کسی آن را برده باشد، شروع می کنم به گفتن بدوبیراه (با خنده).
حضورچه چیزهای دیگری درآتلیه ضرورت کار کردن را برایتان فراهم میکند؟
فقط موسیقی و بساط چای. درمورد موسیقی هم که یا همیشه ضبطصوت خراب بوده یا نوار کاست مشکل داشته.(باخنده) هرچند الان هم خیلی کتاب نقاشی نگاه نمیکنم، بااینکه میدانم تورق کتاب تصویری قبل از کار میتواند در رنگهایی که میگذارم تأثیر بگذارد. قبلترها در جوانی خیلی این کار را میکردم. چه نقاشی هنرمندان بزرگ، چه دوستانم را، زیاد نگاه میکردم و اسمشان را گذاشته بودم شارژر. ولی الان انگار چیزی از درون مانع این کار میشود.
بیشتر چه سبک موسیقی گوش میکنید؟
موسیقی سنتی ایرانی را خیلی دوست دارم. خدا محمدرضا لطفی را رحمت کند. او عادت داشت وقتی قطعهای مینواخت و جایی کارش به اوج خود میرسید، خیلی باخشونت با ساز برخورد میکرد و آنی در کار اتفاق میافتاد. وقتی باشنیدن ساز او کار میکنم، تقریباً همزمان هردو در یک نقطه کارمان به شور میرسد.
خودتان را چهگونه برای مقدمات کار آماده میکنید؟
قدیمترها خیلی زودتر برای کار آماده میشدم. این روزها خیلی کشدار میشود. باید کمی بنشینم و سیگاری بکشم و چایی بخورم و تا رفته رفته حالم سر جایش بیاید. اگر بخواهم نقاشی بکنم، پارچه بوم خام را با زیرسازی آماده میکنم. دوست دارم این آزادی عمل را در مورد بوم داشته باشم که اگر جایی بخواهم حتی آن را پاره کنم و دوباره بدوزمش، مشکلی نباشد. گاهی از قبل میدانم چه کاری میخواهم بکنم، ولی بعضی اوقات هم شروع میکنم تا کار خودش مرا پیش ببرد. معمولاً یک ساعت اول با رنگها بازی میکنم. گاهی هیجانزده میشوم و بوم را روی زمین میخوابانم و چپهاش میکنم. دو سه سالی هم است زغال به چوب حصیر میبندم و اگر مدلی باشد، از روی آن طراحی میکنم. درمورد مجسمه هم وقتی همهی متریال لازم آماده باشد، و من ازصبحِ خیلی زود به آتلیه آمده باشم، دیگر تا بعدازظهر حدود ساعت ۵ تا ۷ کل کارم سازمان پیدا میکند، انگاری که کارم را خمیر گرفته باشم. سختیِ کار جایی است که نیمهتمام است و نمیدانم از کجا باید درستش کنم. آنقدر نگاهش میکنم تا آسیبش را پیدا کنم.
فکر میکنید برای شما که تمام این سالها بیوقفه تلاش کردید و هیچوقت از کار کنار نکشیدید و بعضاً بهعنوان اولین هنرمند از عناصری هم در کارها بهره بردید که بعدها نقل محافل فروش بازار تجسمی شد، مثل خط بهمثابهی فرم در نقاشی، چه چیزی باعث شد با این رزومه و پشتکار، امروز از داشتن یک آتلیه با فضایی ایدهآل که کمترین حق ممکن برای هنرمند است، محروم باشید؟
من همیشه بیشترین زمانم را در دانشگاه میگذرانم و بعد به آتلیه میآیم تا به کارهایم برسم. در اینصورت خیلی زمانی باقی نمیماند که به گالریها سر بزنم و ببینم بازار هنر در چه حال است. هرچند هیچوقت هم این روحیه را نداشتم که مطابق میل بازار و مُد کار کنم. من اگر بدانم کدهای فروش چه چیزهایی است، حتما از فردای آن روز، عناد بیشتری با آنها به خرج میدهم و از کارم حذفشان میکنم. دلیل دیگرش این است که باید آدمهایی باشند که کارت را ببینند، پرزانته کنند، در گالری به شیوهی درست به نمایش درآورند تا از طرف جامعه دیده شود. به همین خاطر وقتی این زنجیره را بررسی میکنی و میبینی یک جای کار لنگ است، دیگر نمیتوانی توقع داشته باشی که شرایطی ایدهآل برای خودت فراهم کنی. مورد دیگری این است من وقتی احتیاج داشتم از آدمها نظر بگیرم تا بیشتر شکل بدهم به کاری که میکنم، این اتفاق نیفتاده و هرزمان از آن مرحله گذشتهام، تازه کارم دیده شده، ولی دیگر از آن عبور کرده بودم و بازگشت به آن خیلی آسان نبوده.
فضای ایدهآلتان برای داشتن آتلیه چهطور جایی است؟
فضایی باشد که اول بتوانم پنجرهاش را باز کنم، نورخیلی خوبی داشته باشد که مجبور نباشم از نور مصنوعی استفاده کنم و کمی هم جای بیشتر داشته باشم برای ادامهی ساختن حجمهایی با چوب.
با وجود تعدد رنگ در نقاشی، تصویرسازی و حتی مجسمههای شما، همیشه تلخی گزندهای مخاطب را به خود وامیدارد، درست مثل کاریکاتورهاتان که با طنزی سیاه همراه است. دوست دارم نگاه محمدعلی بنیاسدی را به دنیا بدانم که این چنین جهان را به تصویر میکشد…
من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، خوشحالم که میتوانم یک روز دیگر دنیا را ببینم. مثل سالوادور دالی هم خودشیفته نیستم که هر روز از بودن خودش و عنوانش احساس غرور میکرد. پشتکار و روحیه برای کار را هم از پدرم به ارث بردم. فکر میکنم جایی مابین تردیدهایم بین همهی تشویشهایی که وجود دارد و عنان حب و بغضی که این روزها از دستانمان رها شده، جریان دارم. ما از یک طرف با آدمها درگیریم و از طرف دیگر با کل هستی و باید تکلیف خودمان را با این جهان مشخص کنیم. برای کسی که کار هنری میکند، بهتر است جایی بین همهی این چیزها، فراغت بال هم داشته باشد و طبیعی است که هر چیزی در جهانِ پیرامون ما را تحت تاثیر قرار دهد. برای من هم هنر زبانی است که می توانم به وسیلهی آن حرفم را بزنم و بدون شک مسایل اجتماعی در ناخودآگاهم جاری است و این تلخی از جایی میآید که هیچ وقت مرا نسبت به دردهای بشر بیتفاوت نگذاشته است.
تصاویر برگرفته از سایت محمدعلی بنی اسدی میباشد.
گفتگوهای دیگر را اینجا دنبال کنید:
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
گفتوگو با محمدحسین عماد | من فرمالیست نیستم
گفتوگو با محمدحسین عماد | من فرمالیست نیستم گفتوگو جاوید رمضانی با محمدحسین عماد | قسمت اول تنظیم کننده: دینا صنیعی محمدحسین عماد متولد ۱۳۳۶ اراک است. او هنر را به صورت تجربی و با نقاشی آغاز کرده. عماد سالهای زیادی است که به مجسمهسازی میپردازد. فلز و چوب در دورههای اخیر آثار عماد نقش اساسی یافتهاند. وی همچنین برگزیده بینال چهارم مجسمه سازی تهران ۱۳۸۴ میباشد. جاوید رمضانی: از اولین نمایشگاهتان در سال ۷۲ کار شما و مسیرتان را دنبال میکردم چه شد […]