درباره سلفی‌شدگی: ناسبکی برای زیستن

درست از لحظه‌ای که عکاسی تحول یافت، جامعه پلشت ما که هر عضوش نارسیسی خودشیفته است، هجوم آورد تا به تصویر مبتذل خویش بر سطح تکه‌ای فلز خیره شود.مقاله «افکار عمومی مدرن و عکاسی» -شارل بودلر

مصطفی میرزاده : ۱. با در‌نظر‌گرفتن چنین شرایطی در حیطه دانش و هنر که تا اندازه‌ای به رقابت آزاد منتهی شده است، باید خوب حواسمان را جمع کنیم که حتی اگر بازی اندیشه به‌واسطه زبان‌ورزی‌مان قرار است به بازی فرم‌ها محدود شود آن‌هم به منظور چرخش نظام‌ها، نهاد‌ها، حلقه‌ها، مؤسسه‌ها، همایش‌ها، جشنواره‌ها، کارگاه‌ها و نشست‌ها، اما دست‌کم فرمی شکل گیرد و بازی‌ای انجام شود.
MNY65382آدمی گاهی به اشتباه دچار چنین تصوری می‌شود که نکند سخنران‌های حوزه اندیشه ـ به‌ویژه در حوزه علوم انسانی ـ به زبان قدسی ـ به‌عبارت والتر بنیامینی‌اش ـ دست‌یافته‌اند؛ چراکه لحظه‌ای که اراده می‌کنند و حتی لحظه‌ای که اراده نمی‌کنند هم با طی مراتب اداری و نه ارادی، می‌توانند اندیشه خود را بالفعل کنند؛ مرزی میان بالقوّ‌گی و بالفعلیت وجود ندارد و عجیب‌تر آنکه اراده‌ای هم. کجاست مکانی که کسی سروصدا نکند. آیا هست؟

۲. اگر زمانی که دختران جلوی آینه از خودشان عکس می‌گرفتند تا لحظه اکنون را نگاه‌کنیم که هر هنرمند و اندیشمندی ـ هریک به شیوه خود ـ مشغول گرفتن عکس سلفی از خودش است، متوجه انحراف و دفرمه‌شدن بازی سلفی‌گرفتن می‌شویم. پدیده‌ای که قرار بوده کارکردی داشته ‌باشد و زیبایی پنهانی را بازنمایی کند ـ که جز از طریق سلفی‌شدگی نمی‌توانسته ـ اکنون به یک نابازی تبدیل شده است با میله‌ای در دست هنرمندان که بستر ظهور پدیده را هم برهم زده‌اند؛ این مکان عمومی خواه صحنه افتتاحیه یا اختتامیه جشنواره باشد، خواه پشت صحنه تئا‌تر یا مصاحبه‌ای جدی در روزنامه یا نقد و گفت‌وگوی درباره یک اثر هنری. تاریخ ایده عکس سلفی یا به آدم‌هایی برمی‌گردد که به‌دنبال کشف فرم‌های جدید بوده‌اند یا آدم‌هایی که فاقد جایگاه نمادین بوده و بدین‌ترتیب تلاش کرده‌اند دیده شوند. دقیقا همین کارکرد است که امروز با درنظر‌گرفتن سیل عکس‌های سلفی هنرمندان خنده‌دار به‌نظر می‌رسد. هیچ فرقی نمی‌کند عکاس هستیم یا فیلم‌بردار یا بازیگر یا فیلم‌ساز، ما تن به این نابازی بی‌مزه بی‌فرم می‌دهیم و حیات بافت‌زدوده گزاره بودلر را تجدید می‌کنیم؛ با آدمیانی چسبیده ‌به‌ خودمان و در پشت سرمان توده‌وار.


هنرمند گرچه نابخردانه تن به سلفی‌شدگی داده ‌است، اما فاجعه‌ای بزرگ‌تر روی‌داده: عمل سلفی‌گرفتن خود درون قاب رسمی دوربین عکاسان قرار گرفته است

باید یادآور شویم هرگز این عمل هنرمندان عملی آگاهانه برای شخصی‌کردن فضای عمومی نیست. دست‌کم ژست‌ها، زمینه‌ها و افکت‌های معنایی و بصری موجود در عکس‌ها ما را متقاعد می‌کند که این عمل هرگز شخصی‌کردن و شکستن فضای رسمی و خشک نیست، چه رسد به آنکه آگاهانه بوده باشد. این کنش خود به رسمی تبدیل شده، دقیقا به‌‌ همان اندازه فضای حاکمِ، رسمی، خشک و سترون.
آنچه مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده این نابازی را تقویت می‌کند گرایش به چپاندن این فضاست در قالب‌‌ همان عکس‌های رسمی غیرسلفی؛ یعنی عکس‌هایی که بیانگر عمل‌ گرفتن عکس‌های سلفی هنرمندان هستند. هنرمند گرچه نابخردانه تن به سلفی‌شدگی داده ‌است، اما فاجعه‌ای بزرگ‌تر روی‌داده: عمل سلفی‌گرفتن خود درون قاب رسمی دوربین عکاسان قرار گرفته است. او حتی فرضیه مردودِ شکستنِ فضای رسمی با کنشی غیررسمی و سلفی‌سازی را با قراردادن خود و دوربین موبایلش داخل دوربینی رسمی، سوزانده است؛ ‌به‌عبارت‌دیگر این دست عکس‌ها مخاطب را به دیدن هنرمند در حال سلفی‌گرفتن دعوت می‌کند. هنرمند می‌گوید: ببین، من هم مونوپاد دارم که بلند‌تر و حرفه‌ای‌تر از مال توست، ولی به‌هرحال می‌توانی بیایی پشت من تا باهم در مقابل دوربین رسمی و به دیگرانِ حسرت‌کشنده به حال ما، بخندیم و سلفی بگیریم.
۳. مگر چقدر حرف هست که سخنرانان جامع‌الاطراف می‌توانند بزنند. این‌را زمانی از خودمان می‌‌پرسیم که آدم‌های تکراری را در مکان‌های متفاوت با موضوعات متفاوتِ عجیب‌به‌هم‌ربط‌داده‌شده می‌یابیم. آنها می‌توانند افراد آکادمی یا آکادمی‌های خودساخته یا سخنران‌های خودخواسته‌ای باشند که می‌توانند همیشه حرف بزنند. می‌توانند درباره فوکو این هفته، دریدا هفته بعد، ادوارد سعید در میان این دوهفته حرف بزنند. آنها حتی می‌توانند بورخس و سوفوکل را دوباره روایت کنند. آنها سینما را هم خوب می‌شناسند و برای نمونه می‌توانند درباره کیارستمی، بلاتار و گدار از یک‌سو و تارانتینو، ایناریتو و اسکورسیزی از سوی دیگر حرف‌بزنند. آنها می‌توانند درباره نقد شعر و رمان هم حرف بزنند. در ضمن آنها آدم‌های خوب و خوش‌مشربی هم هستند، چون خوب می‌توانند حرف بزنند. دوروبر این آدم‌ها خیلی شلوغ است. سرشان شلوغ است. همیشه کسانی هستند که همراه آنها به مکان‌ها می‌روند و سخنرانی می‌شوند. دست‌آخر چندین دقیقه برایشان کف می‌زنند و از سخنرانی خوبشان تشکر می‌کنند؛ چرا‌که لذت برده‌اند. سخنران به همراه همراهانش همواره در حال تکرار خود است. تکرار حرف‌هایی که به سروصدا بدل‌شده‌اند و نهایتا تبدیل‌شده‌اند به رسمی که باید انجام شود، تبدیل‌شده‌اند به همایش‌ها، نشست‌ها، جشنواره‌ها و کارگاه‌هایی که باید دورِهمی برگزار شوند. این همان‌چیزی است که به نابازی بی‌فرمِ بی‌مزه تعبیر می‌شود و از دل این سخنرانی‌ها هیچ‌چیز برنمی‌آید، جز‌‌ همان ناسبکِ سلفی‌شدگی و صحنه‌ای که در آن سخنران با میله‌ای در وسط ایستاده و شنوندگان محترم با لبخند او را در پشت سر حمایت می‌کنند.
۴. به‌هرحال این اتفاق یا این سبک که به دلیل هدفمند‌نبودن، گذرابودن‌، همه‌گیرشدن‌، پذیرفته‌شدن‌ و غیرعقلانی‌بودنش به ناسبک می‌ماند، تجربه ما را از مدرنیته رقم می‌زند. تجربه‌ای نه از نوع تجربه اروپایی‌اش، بلکه دقیقا به سبک ایرانی‌اش. حضور سرمایه‌داری، مدرنیزاسیونِ پیش‌رونده و فزونی‌یافتن نیروهای پرجنب‌و‌جوش که در حال تولید هستند خواه تولید صنعتی باشد و خواه تولید علم یا تولید اثر هنری، بستری است که ما در آن زیست می‌کنیم، این ناسبکی مدرنیته ایرانی را تجربه می‌کنیم و به منتقدان بودلر به خاطر نگاه ضدتکنوپاستورالش به دوربین عکاسی می‌گوییم که حرف آن مرد شاید در آن بافت آن‌قدر‌ها درست نبوده، اما اکنون و در اینجا دوربین عکاسی چنین کارکردی پیدا‌کرده است و اتفاقا واقعیت این تجربه مضحک را بازنمایی می‌کند، درست به‌‌ همان شیوه نارسیسی و مبتذل و بلاهت‌آمیز خود که هنرمندان و سخنرانانمان به ما اهدا می‌کنند. ناسبکی‌ای که – به زبان بودلری – به‌طرزی عجیب سویه‌ای از حقیقتِ زیست ما را دارد و از طرف دیگر هیچ‌گونه زیبایی در آن نیست، نه‌تنها زیبایی از نوع هنری آن، بلکه بسیار هم زشت است.(+)

[divider]