خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی
بخش سیزدهم
تاریخ نظریهی تناسبات بشری به مثابهی بازتابی از تاریخ سبکها
اروین پانوفسکی ترجمه ندا اخوان اقدم، نشر چشمه
مجله هنرهای تجسمی آوام: تلخیص نیلوفر تقیپور
در ادامهی این مبحث، «پانوفسکی» مینویسد: «ارزیابی متعالی از نظریهی تناسبات همیشه با تمایل به تکمیل این شیوهها منطبق نمیشد. نویسندگان رنسانس، پرشورتر دربارهی اهمیت متافیزیکی تناسبات بشری صحبت میکنند؛ بنابه قاعده نسبت به مطالعهی تجربی و تحقیق کمتر مشتاق بهنظر میرسند.»
پانوفسکی، مثالهایی از مطالعهی تجربی و جستوجو در تکمیل نظریهها (ویترویوس) شرح میدهد: «نظریهپردازان به مجموعهی سهگانهای دست یافتهاند که بنا به سلیقه، میتواند با خدایان خاص، سه سبک معماری کلاسیک یا با مفاهیمی مانند اصالت، زیبایی و ظرافت مرتبط باشد؛ اما انتظار ما برای مواجهه با این گونههای مفصل در جزئیات، گاهی برآورده نمیشود. هنگامی که در مورد اندازه و تناسبات اندام سؤال میشود، نویسندگان یا سکوت اختیار کرده یا با تشخیص تعداد زیادی از گونهها، در نظرگاه دوم مواردی را برمیگزینند که با یکی از قوانین تناسب اندام قدیمی، متناسب است.»
با تکیه بر اطلاعات قابل اعتماد و روشمند، تنها در نظریهپردازی رنسانس ایتالیایی گامهای قطعی به سمت پیشرفت نظریهی تناسبات و فراتر از معیارهای قرون وسطایی برداشتند، از جمله: «لئون باتیستا آلبرتی»[۱] که بنیانگذار سبک اصلی و جدیدی در هنر بود و «لئوناردو داوینچی»[۲]، آغازکنندهی آن.
هر دو برای ارتقاء نظریهی تناسبات، به سطح یک دانش تجربی توافق نظر دارند. همراه با حس نارضایتی نسبت به کمبود اطلاعات «ویترویوس» و پیشگامان ایتالیایی، آنان سنت را به نفع تجربهی پشتیبانیشده با مشاهدهی دقیق طبیعت نادیده گرفتند. این دو از آن دسته ایتالیاییهایی بودند که به جایگزینکردن گونهای ایدهآل با انبوهی از نمونههای شاخص، نمیپرداختند؛ اما از تعیین این گونهی ایدهآل بر پایهی متافیزیک هماهنگ یا قبول دادهها از مراجع مقدس دست کشیدند. آنها برای مواجهه با طبیعت جرأت ورزیدند و به کالبد بشر زنده با پرگار و خطکش نزدیک شدند؛ مگر اینکه بنا به رأی خود و نظر مشاورانشان از بین تعداد بیشماری از مدلها، آنهایی را برگزیدند که «زیباترین» تلقی میشدند. قصد آنها کشف ایدهآلی بود که هنجار را تعریف کند و به جای تعیین اندازههای تقریبی یا اکتفا به آنچه در سطح قابل رؤیت بود، با دقت و توجه بسیار به ساختار طبیعی بدن در ایدهآلی از یک سنجش اندازههای بشری کاملاً علمی و با اثبات نه تنها در طول بلکه در عرض و پهنا ارائه دهد.
از اینرو آلبرتی و لئوناردو، فعالیت هنریای که از قیود قرون وسطایی آزاد شده بود را با یک نظریهی تناسبات تکمیل کردند. این نظریه بیش از آنکه برای هنرمند الگوی پلانیـمتری طراحی را فراهم سازد، نظریهای بر پایهی مشاهدات تجربی بود و قادر بود پیکرهی طبیعی انسان را در بیان ارگانیک آن و در حالت سهبعدی کامل تعیین کند؛ اما این دو هنرمند برجسته و مدرن، در یک زمینهی مهم و اصلی کاملاً با هم متفاوت بودند: تلاش آلبرتی بر این بود که با تکمیل روش، به هدف مشترک دست یابد؛ اما لئوناردو، با گسترش و بسط مطالب میخواست به این مهم برسد. آلبرتی، با آزاداندیشی، که ویژگی رویکرد او حتی نسبت به دوران باستان است، تا آنجا که به شیوهی او مربوط میشود، خود را از سنت آزاد ساخت. او کموبیش روش خود را با نظر ویترویوس، مبنی بر اینکه «پا برابر با یکششم از کل بدن است»، مطابقت داد و سیستم مبتکرانه و جدیدی را با نام «اکسمپدا» طراحی کرد.
پی نوشت:
شماره های قبلی این پرونده را در لینکهای زیر مشاهده کنید:
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش اول
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش دوم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش سوم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش چهارم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش پنجم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش ششم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش هفتم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش هشتم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش نهم
خلاصه کتاب معنا در هنرهای تجسمی | بخش دهم