نیکولا بنت؛ نقاشی در مرزِ مزه، ماده و انتزاع

معرفی هنرمند انتزاعیِ نیوزیلندی

«زمین‌نگاشت‌های» نیکولا بنت، بازنویسی جهان توسط جهان

نیکولا بنت[۱]، هنرمند انتزاعیِ اهل نیوزیلند، از معدود نقاشانی است که فلسفۀ حواس را در بطن نقاشی معاصر احیا کرده است. او نقاشی را نه بازنماییِ جهان، بلکه ادراکِ زیستهٔ ماده می‌داند؛ جایی که بوم به عرصۀ تجربهٔ حسی بدل می‌شود و رنگ، بو، طعم و لمس در قالب زبانی واحد هم‌نشین می‌گردند. در نگاه بنت، جهان نه از خلال دوگانۀ ذهن/بدن یا سوژه/ابژه، بلکه از مسیر تجربه‌ای یگانه و تنانه درک می‌شود.

شناخت در این چشم‌انداز حاصل انتزاع، فاصله‌گیری یا نظارت از دور نیست؛ برعکس، از آمیختن با طبیعت، از تماس، لمس، چشیدن و حرکت‌کردن برمی‌خیزد. بدن در اینجا ابزار ادراک نیست، بلکه خودِ ادراک است؛ حضوری که جهان را در خود می‌پذیرد و هم‌زمان آن را می‌آفریند.

نیکولا بنت

شناخت در این چشم‌انداز حاصل انتزاع، فاصله‌گیری یا نظارت از دور نیست؛ برعکس، از آمیختن با طبیعت، از تماس، لمس، چشیدن و حرکت‌کردن برمی‌خیزد. بدن در اینجا ابزار ادراک نیست، بلکه خودِ ادراک است؛ حضوری که جهان را در خود می‌پذیرد و هم‌زمان آن را می‌آفریند.عمل خوردن در اندیشۀ بنت نه رفتار بیولوژیک، بلکه نوعی گفت‌واگفت است. غذا در بدن حل می‌شود و بدن با رنگ و طعم و حس چشایی غنی می‌شود.

این تعامل مرزهای میان «من» و «غیرمن» را سست می‌کند؛ درست همان لحظه‌ای که طعم بر زبان می‌نشیند، طبیعت درونی می‌شود. از این منظر، خوردن نمونه‌ای از آن چیزی است که فیلسوفانی چون مرلوپونتی «ادراک تجسدی» می‌نامند: دانشی که از دلِ تجربه‌کردن و زیستن، نه از خلال انتزاع، سربرمی‌آورد.

وقتی بنت خوراکی و نقاشی را کنار هم می‌نشاند، درواقع بر ساختار مشترک این دو عمل تأکید می‌کند: هر دو هنر ترکیب‌اند؛ آمیزش عناصر. همان‌گونه که طعم، دما و زمان در آشپزی به وحدتی تازه می‌رسند، نقاشی نیز از لایه‌ها، ریتم و رنگ ساخته می‌شود. اینجا شناخت نه در سطح مفاهیم، بلکه در سطح حس‌ها ساخته می‌شود.

طبیعت همان‌قدر از «رنگ» ساخته شده که از «طعم»؛ و زبان بصری می‌تواند مزه را ترجمه کند، چنان‌که آشپزی می‌تواند به «لذت بصری» بدل شود. این تبدیل‌پذیری، نشانۀ آن است که مرزهای حواس نیز چون مرزهای بدن سیال‌اند. بنت با استفاده از میوه‌ها، سبزی‌ها و قارچ‌ها ــ چیزهایی که مستقیماً از خاک می‌رویند ــ رنگ‌هایی می‌سازد که حامل حافظۀ زمین‌اند. این رنگ‌ها صرفاً ماده نیستند؛ تاریخ، زمان، فرایند زیست و فرسایش را نیز در خود دارند. وقتی این مواد روی بوم می‌نشینند، گویی لایه‌های زمین بر صفحه نقاشی ادامه حیات می‌دهند.نقاشی از این منظر نوعی «زمین‌نوشت» است: بازنویسی جهان توسط جهان.

نیکولا بنت

گویی بدن نقاش ــ در فلسفۀ بنت ــ نه ناظر منفصل، بلکه شریک آفرینش است. هر ضربهٔ قلم‌مو ردّ تماس بدن با طبیعت است؛ نوعی مشارکت در پیدایش. بدن در اینجا همچون پلی‌ست میان جهان طبیعی و جهان تصویری؛ عنصری که خود هم بخشی از طبیعت است و هم آفرینندۀ معنا.

متن در پی آن است که نشان دهد چگونه هنر و آشپزی، خوراک و رنگ، بدن و جهان، همگی در سطحی عمیق به یک فرایند واحد می‌رسند: فرایندِ ساخت معنا از راه تجربه‌ی حسی. جهان برای بنت چیزی نیست که باید «به‌نمایش» گذاشته شود؛ چیزی است که باید زیسته شود، مزه شود، لمس شود و سپس در بوم یا بشقاب به شکل تازه‌ای دوباره پدید آید.

نیکولا بنت
نیکولا بنت

انتزاع حسی؛ از طبیعت تا ادراک

انتزاع در آثار نیکولا بنت به‌منزلۀ بریدن از طبیعت نیست، بلکه راهی برای بازگشت به گوهر طبیعت است. او از عناصر عینی چون میوه یا قارچ تنها برای الهام استفاده می‌کند، اما در نهایت، ماده را به تجربه‌ای ناب از رنگ و حرکت تبدیل می‌سازد. در این فرآیند، رنگ نه نشانه‌ای از شیء، بلکه «رخدادِ حس» است؛ چیزی که در نگاه، بو، یا طعم جریان می‌یابد. ساختار بصری آثار او متکی بر لایه‌مندی و هم‌نشینی تضادهاست: رنگ‌های مات و شفاف، سطح و عمق، سردی و گرما. این تضادها همان دیالکتیک میان مزه‌ها در آشپزی‌اند، که از دلِ اختلاف، تعادل می‌زایند. بدین‌سان، نقاشی برای بنت تجربه‌ای بدنی است از هماهنگی و دگرگونی، نه بازنماییِ بیرونی.

نیکولا بنت

قارچ؛ استعاره‌ای از فروتنی و تداوم

بنت در آثار اخیر خود از فرم و جوهر قارچ الهام گرفته است. قارچ برای او نشانه‌ای از پیوندِ حیات و پوسیدگی است موجودی که در دل تاریکی می‌روید اما سرچشمۀ تداوم حیات می‌شود. او با استفاده از بافت‌های چندلایه و رنگ‌های خاکی، ساختار قارچ را به زبانِ فرم ترجمه می‌کند؛ گویی نقاشی نیز همانند قارچ، از بطنِ فرسودگیِ ماده به زایشِ دوباره می‌رسد در این تعبیر، نقاشی نوعی زیست قارچی است: فروتنی در برابر طبیعت و تداوم از دلِ فنا. از همین‌جاست که اخلاقِ فروتنی و مشارکت در آثار او معنا می‌یابد؛ اخلاقی که انسان را نه بالاتر از ماده، بلکه جزئی از آن می‌داند.

ماهیت فلسفی آثار بنت در پرتو اندیشه‌های عصب‌شناس بزرگ، اریک کَندل، ژرفای تازه‌ای می‌یابد. کَندل در پژوهش‌های خود بر وحدتِ حس‌ها در مغز تأکید دارد و نشان می‌دهد که مراکز عصبیِ مسئول درکِ طعم، رنگ و لذت، هم‌پوشانی چشم‌گیری دارند. به بیان دیگر، بر این اساس، هر تجربهٔ زیبایی‌شناختی — چه خوردن باشد و چه دیدن نقاشی — حاصلِ برانگیختگیِ یکسانی در دستگاه عصبی است. مغز در هر دو مورد، لذت را بازمی‌سازد و از آن معنا می‌آفریند. بنابراین، نقاشی بنت را می‌توان نوعی ترجمهٔ عصبیِ مزه به رنگ دانست: عملی که در آن، مغز و بدن در پیوندی واحد مغز انسان رنگ را همان‌گونه تجربه می‌کند که طعم را می‌چشد.

کَندل در نظریۀ خود از سه محور اصلی سخن می‌گوید: حافظه، ادراک و پاداش. در نقاشی‌های بنت نیز این سه محور در کارند: حافظه در لایه‌های رنگی نهفته است، زیرا هر رنگ یادآور تجربه‌ای از مزه یا بوست؛ ادراک در فرآیند ترکیب رنگ‌ها و ریتم‌های بصری شکل می‌گیرد؛ و پاداش، در لذت نهاییِ تماشای اثر، همان فعّال‌شدن نظام دوپامینی مغز است که در چشیدن طعم نیز روی می‌دهد. در این چارچوب، هنر بنت مصداقِ دیداریِ همان فرآیند زیستی است که در خوردن تجربه می‌شود؛ یعنی درک بدن از جهان از طریق لذت و حافظه. به‌همین دلیل، آثار او نه فقط زیباشناسیِ بصری، بلکه زیباشناسیِ عصب‌شناختی‌اند؛ نمودِ وحدتِ ادراک و بدن.

نیکولا بنت، در نقاشی‌های خود، نه‌تنها فلسفۀ بدنِ مرلو-پونتی را به زبانِ رنگ ترجمه می‌کند، بلکه بی‌آن‌که ادعای علمی داشته باشد، به نتایج زیباشناسی عصب‌شناختیِ اریک کَندل نزدیک می‌شود؛ جایی که مغز و بدن در تفسیرِ زیبایی یکی می‌شوند. در نگاه او، دیدن همان چشیدن است، و رنگ نه صرفِ سطحی از بوم، بلکه طعمِ محسوسِ جهان است؛ تجربه‌ای که درونِ همان مدارهای عصبیِ ادراکِ لذت شکل می‌گیرد که کَندل در پژوهش‌های خود بر آن تأکید می‌کرد.

مرلوپونتی بر این باور بود که ادراک، از بدن آغاز می‌شود؛ بدن، خودِ میدانِ حضور است، نه ابزاری منفعل برای دریافتِ واقعیت. کَندل نیز، از سوی دیگرِ علم، همین را به زبانِ عصب‌شناسی می‌گوید: تجربهٔ زیبایی، محصولِ فعال‌شدنِ شبکه‌هایی است که حس، حافظه، و هیجان را به هم متصل می‌کنند؛ به‌ویژه در قشر پیش‌پیشانی، قشر جزیره‌ای، و دستگاه لیمبیک. همان مدارهایی که هنگامِ لذتِ چشیدنِ یک غذا یا دیدنِ رنگی دل‌انگیز فعال می‌شوند، در مواجهۀ ما با آثار بنت نیز به همانسان تحریک می‌گردند.

نیکولا بنت

 در این هم‌نشینیِ اندیشه و علم، نقاشی دیگر بازنماییِ جهان نیست، بلکه تجسدِ زیستیِ ادراک است. آنچه مرلو-پونتی از آن با تعبیرِ درهم‌تنیدگی حس‌ها یاد می‌کند، در نظام عصبی، همان هم‌پوشانیِ مدارهای حسی و هیجانی است که کَندل توضیح می‌دهد. هر رنگ در آثار بنت، به‌منزلۀ نقطهٔ تماسِ حواس است: چشم، پوست، و حافظه را هم‌زمان درگیر می‌کند. از نظر علمی، این هم‌زمانی نتیجهٔ «هم‌فعال‌سازیِ» شبکه‌هایی است که حس دیدن و لذت چشیدن را به هم پیوند می‌دهند؛ از نظر فلسفی، همان وحدتِ بدن و جهان است که مرلو-پونتی بر آن تأکید دارد.

از این دیدگاه، هر حرکت قلم‌مو در آثار بنت، عملی عصب‌حسی است؛ لحظه‌ای که بدن از جهان اثر می‌پذیرد و به‌واسطۀ مغز، آن را به تجربه‌ای زیباشناختی تبدیل می‌کند. رنگ‌ها در آثار او، نه نماد، بلکه محرک‌های حسی‌اند؛ هرکدام حافظهٔ یک تماس، یک طعم، یا یک تجربهٔ بدنی را در مغز بیدار می‌کنند. به تعبیر کَندل، هنر قدرتمند زمانی است که بتواند «مدارهای هیجانیِ حافظهٔ شخصی» را فعال سازد — دقیقاً همان اتفاقی که بنت با بهره‌گیری از لایه‌های طعم و رنگ رقم می‌زند.

نیکولا بنت
نیکولا بنت

مرلوپونتی از فلسفه، و کَندل از عصب‌شناسی، هر دو به یک حقیقت می‌رسند: ادراک، همواره بدنی است. بدن، واسطهٔ زیبایی است، و مغز، صحنۀ به‌یاد‌ماندنِ آن. بنت این دو سطح را در نقاشی‌هایش درهم می‌آمیزد؛ اثرش مثل طعمی است که چشم آن را می‌چشد.

او به ما می‌آموزد که زیباشناسی، نه در فاصلهٔ میان سوژه و ابژه، بلکه در لحظه‌ای زیستی و الکتروشیمیایی میان بدن و جهان پدید می‌آید — لحظه‌ای که فلسفه و علم، در سکوتِ رنگ، با هم یکی می‌شوند. «نقاشی به‌منزلۀ فلسفۀ بدن» در آثار نیکولا بنت، منظومه‌ای از ادراک، حافظه و لذت را تجسم می‌دهد:مرلو-پونتی جهتِ فلسفیِ این وحدت را نشان می‌دهد؛ کَندل، مدارهای عصبیِ آن را آشکار می‌سازد؛ و بنت، آن را با رنگ، طعم و حرکتِ دست، قابلِ دیدن می‌کند. چنین تلفیقی، هنر را به تجربه‌ای چندبعدی بدل می‌سازد؛ تجربه‌ای که در آن، مغز و بدن، فلسفه و علم، در یک بوم رنگین تنیده‌اند.


[۱]Nicola Bennett

به همین قلم بیشتر بخوانید:

نوشداروی الهام صمدی تلاشی در آمیختن اسطوره، بحران و امید

آنچه هستیم | تفسیر صمیمانه زینب موحد از فهم واقعیت

پناهگاه میرزا حمید | آنجا که طبیعت توقف کند هنرآغاز می‌شود

مهرداد ختایی و عدم قطعیت معنایی «گهواره»

آذین ذوالفقاری در نمایش ناسور | حکایتِ تن از تجربۀ زیسته‌

امید بازماندگان | حکمتِ اشیا در نگاهِ خیره

در همین زمینه بیشتر بخوانید

کتاب های نشر آوام سرا :

یادداشت‌هایی بر نقاشی‌های پایان قرن جلد دوم

یادداشت هایی بر نقاشی های  پایان قرن جاوید رمضانی نشر آوام سرا

یادداشت‌هایی بر نقاشی‌های پایان قرن | جلد اول

رونق؛ پول‌های زیاد، ابر دیلرها و صعود هنر معاصر

خود آموز نوشتن از هنر معاصر نوشته گیلدا ویلیامز ترجمه سحر افتخارزاده نشر آوام سرا

خودآموز نوشتن از هنر معاصر

چگونه هنرمند موفقی شویم

چگونه هنرمند موفقی شویم

کتاب مدیریت و گالری داری نوشته ماگنوس رش با ترجمه سحر افتخارزاده از نشر آوام سرا

«مدیریت» و گالری‌داری

رونمایی کتاب جعبه ابزار کیوریتوری از نشر آوام سرا

جعبه ابزار کیوریتوری

پکیج کامل اقتصاد هنر

پکیج کامل کپسول هنر معاصر

کتاب هل من یزید تاریخچه ای بر حراج و اقتصاد هنر

هل‌من‌یزید| تاریخچه، سازوکار و نقش حراج‌های هنری