بومی‌سازیِ امر نو یا نوسازیِ امر بومی

برای دومین نمایشگاه فستیوال سالانه‌‌ی پرتره‌سازی، گالری صدرنگ، اسفند ماه ۱۳۹۱

امروزه روز، حرکت‌ها و بدعت‌های خاص هنری به منظور تغییر در امر متعارف و البته جذب مشتریان خاص در نمایشگاه‌های هنریِ تهران بیش از پیش در جریان است. نگاهی به نمایشگاه‌های عکاسی برگزار شده در دو سال اخیر، رویکردی عجیب، بعضاً جذاب، متناقض‌نما و اثرگذار را می‌نمایاند. تجربه‌ی متنوع عکس‌های چیدمانی- ساخته شده‌های عینی و مجازی- با انواع موضوع‌ها به ضرورت هنرمندانه‌ی عکاسیِ جامعه‌ی ایرانی مبدل شده است. عکس‌هایی دارای فیلم‌نامه که نه، دارای عکس‌نامه (همان طرح و توطئه برای حالت دادن، حالت گرفتن) و چیزی را مستقیم یا غیر مستقیم گفتن، بعضی خیلی ساده، بعضی پُر تکلف- با حضور کلی متخصص و ابزارآلات، محاسبه‌ی میل خریدار و … . در بسیاری از آن‌ها، روش (به عمد یا غیر عمد) بسیار بزرگ‌تر از ایده و مضمون است. کلیشه‌های جدیدی که حدوداً دو سال است قویاً به ما پیشنهاد می‌شوند. برخی از آن‌ها، به خدمت گرفتن همه چیز برای بیان هیچ چیز است، امر بیهودگی یا همان روزمرگی، امری در گذشته و یادآور سال‌های خوش و هنرمندانه‌ی دهه‌های ۳۰ و ۴۰. به هر شکل، در این دو سال، پس از دیدن هر نمایشگاهِ عکسی، به‌راستی کدام‌یک از عکس‌ها در ذهنم ماندگار می‌‌شوند- اصلاً قرار است ماندگار شوند یا نه؟ چه کاری خوب است، چه نمایشگاهی، چه ایده‌ای؟ خوب چیست؟ آیا همان‌گویی‌هایی که من نیز به آن‌ها باور دارم، برای خوبی و سودمندیِ اثر کافی است؟ واقعاً کافی است؟! این موضوع دو سال است ذهنم را می‌آشوبد. برخی از عکس‌ها در زمان نگریستن نیز فراموش می‌شوند، چه رسد به زمانی پس از دیدار و برگزاری. به‌راستی ما کجا ایستاده‌ایم؟

در میانه‌ی این وضعیت، برگزاریِ چیزی به نام ‘فستیوال سالانه ی پُرتره‌سازی’ از طرح زاویه و نگرشی متفاوت خبر می‌دهد. پرتره، این حوزه‌ی متعارف تجربی و درسی، موضوع برگزاری نمایشگاهِ ادواری شده است، آن‌هم در بدترین زمان ممکن برای گالری‌گَردی در سال، یعنی اسفند ماه. در بیانیه‌ی نمایشگاه اول- اسفند۱۳۹۰، از تحول پدید آمده در زیبایی‌شناسیِ پرتره سخن به میان آمده و در ادامه نگارنده- رمضانی- می‌پرسد: پرتره‌ی امروز چگونه می‌تواند باشد؟ و در فراخوان نمایشگاه دوم، ایجاد زمینه برای حضور هنرمندان جوان، تکثرگرایی و البته فتو آرت مطرح می‌شود. هرچند عنوان فستیوال و موارد آمده برای هر دو نمایشگاه در قدم‌های اول، کمی بزرگ می‌نماید؛ و بار معنایی و تعهد اجرایی در پَس آن‌ها، اگر فراموشیِ خلق‌الساعه‌ی عموم ایرانیان- تهرانی‌ها- در باره‌ی ‘هنر، نمایشگاه هنری، بیانیه و عنوان’ به فراموشی سپرده شود، و البته توقع آن‌ها از چیزی به نام فستیوال فراموش نشود، می‌تواند برای برگزارکننده دردسر بپا کند. اما گذشته از این تیغ دو دَم، می‌توان پذیرفت که بعضی وقت‌ها اهداف بزرگ، آغاز کوچکی دارد و در مسیر انجام آن می‌توان یاد گرفت و بزرگ شد. حتا شاید مهم نباشد در قدم اول چه ادعایی و چه کاری طرح شد؛ اما در کار بعدی مهم است که حرف و عکس ارایه شده، اثرگذارتر از قبل باشد، موردی که به نظرم در نمایشگاه دوم در گالری صد رنگ- تقریباً- محقق شد.

آن‌چه در نمایشگاه اول( گالری آرته) تجربه شد، گِردآوری تجربه‌های پراکنده و آزاد اندیشانه‌ی موضوع ‘پرتره‌ ـ سازی’ و توزیع انرژی و هیجانِ مثبتی بود که توسط نهادی خصوصی شکل گرفت. تنوع و تعدد ایده‌ها، راه‌کارهای متفاوت- وبعضاً عجیب- برای بیان مفاهیم و تلاش برای تجمیع تمام آن‌ها در چیزی به نام عکاسی برایم جذاب می‌نمود. هر چند پراکندگیِ مفاهیم و فرم‌های بیانی- که ظاهراً لازمه‌‌ی کاری با این وسعت است- مرا از یافتن درون‌مایه‌ای مشترک غیر از موضوعیتِ تفرق باز داشت. اما در نمایشگاه دوم، این تنوع به نحوی هدف‌مندانه و در مقیاس بزرگ‌تری- نسبت به قبل- برای ارزیابی توسط داوران حول محورها و اهداف طرح شده در فراخوان، جهت‌دار شده بود. سوای امر سلیقه و صلاح‌اندیشیِ داوران و منافع مادی و اعتباری و یا هر چیز دیگر مربوط به برگزارکننده، بی اغراق هر قاب نصب شده بر روی دیوار، از یک ویژگی خاص برخوردار بود. آثار از دل‌مشغولی‌های هدف‌مندِ شرکت‌کنندگان عمدتاً جوان، با دیدگاه‌ها و خاستگاه‌های متنوع حکایت می‌کنند. مونتاژ‌ها، خط خطی‌ها، تراش‌ها و خراش‌ها، دوخته‌ها، پارگی‌ها، گچِ گرفتن چهره‌، خورده‌آینه‌ها، وَهم در اتاق خالی، وضوح محض در تقابل با محوی آشکار، تکرار آدم‌ها و تصاویری از روزمرگیِ روزمرگی و امر یادگاری، و… برایم احساس تنوعی هیجان‌انگیز و البته سرگیجه‌آور به ارمغان آورد. اما در این میان چیزی که برایم جذاب‌تر می‌نمود، چیزی یا تلاشی برای بومی‌سازیِ امر نو بود. عکس‌هایی از برخی مناطق و مناظرِ فاصله‌دار از ما، با ویژگی‌های فرهنگ محلی در قالب پرتره‌ها و حواشیِ تدارک دیده شده، تکرار مدل‌ها و ترکیب با فریم‌های دیگر‌ در عین سادگی، پُر انرژی و پُر معنا می‌نمود. همین‌طور کاربرد صریحِ تزیین در عکسی روزمره از مراسمی نهادینه شده در خدمت بیان تنفر نیز از دید من نمودی مشخص از بومی‌سازی چیزی است که چندان متعلق به ما نبوده، یا سابقه‌ی پذیرش آن هم‌چون نمودی از هنر- یا همان فتوآرت- کمتر مشهود بوده، اما اینک پذیرفتنی و کاربردی می‌شود.

در آخر مهم است که بر اساس ضرب‌المثل عامیانه‌ای که می‌گوید: ‘ تا سه نشود، بازی نشود’ یادآور شوم: حال که دومین برنامه از فستیوال با موفقیتی بیشتر از اولینِ آن برخوردار است؛ و با توجه به اراده‌ی موجود فعلی برای تداوم آن، به نظر می‌رسد اکنون با شکل‌گیریِ نهادی خصوصی برای اعطای شأن هنری به آثار عکسی مواجهیم. این موضوع بر تعهد اخلاقیِ برگزارکنندگان این برنامه در جهت رُشد و سودمندی این فعالیت هنری – به طور چشمگیری- می‌افزاید. هرچند امروزه روز، معنای رُشد و – به‌ویژه- سودمندی در محافل هنری ایرانی چندان واضح نیست و پرداختن به آن نیز شاید واپس‌گرایی و عَبث بنماید. با این وصف، فستیوال پرتره‌سازی در عین تحرک و تمرکز در عرصه‌ای خاص از هنرـ عکاسی، کماکان از تحقق یکی از اهدافش یعنی ‘تکثرگرایی’ آسیب می‌بیند. اگر برای دوره‌ی بَعد، دو یا چند مقوله‌ی مشخص در همین عرصه طرح شود و عکس‌های برگزیده‌ی هر مقوله هم‌زمان در نگارخانه‌های متفاوت- متناسب با ظرفیت و دیدگاه برگزارکنندگان- ارایه شود؛ تکثرگرایی ظرف مناسب خود را برای ارایه خواهد یافت. هم‌چنین نزدیکیِ دورن‌مایه‌ی آثار ارایه شده در هر نمایشگاه، ذهن بیننده را از فراز و فرود‌های دردآورِ درک تفرقِ موضوعی و مفهومی می‌رهاند. در آخر نیز، اواخر اسفند ماه برای برپاییِ چنین برنامه‌ای مناسب نیست. به امید نوجویی و کارهای بهتر.

motarjemzadeh-1

محمد خدادادی مترجم‌زاده

تهران- اسفند ۱۳۹۱