طراحی
وسوسهی خوب بودن
جایگاه طراحی و نقاشی در آثار مرسدس هِلنوِین
گردآوری و برگردان: علیرضا بهارلو
در دنیای هنر مدرنی که تقابلها و تنازعاتش علنی است، مدتها زمان لازم است تا هنرمندی بتواند به یکی از ستارگان این عرصه بدل شود. اما این مسأله در مورد مرسدس هِلنوِین۱ (متولد ۱۹۷۹، اتریش) که در سنین کم و در بازهای نسبتا کوتاه به چنین جایگاهی دست یافت امری است متفاوت.
آثار هلنوین را در وهلهی اول میتوان بهعنوان پیوندی فتورئالیستی میان نقاشی و طراحی، با آمیزهای از عناصر فیگوراتیو و امور ناهمخوان توصیف کرد. دستاورد این ترکیب و تبادل، خلق زیبایی منزهی است که بسیار پرجذبه بهنظر میرسد.
شخصیتهای دختر در آثار هلنوین رازهایی نهفته در خود دارند؛ یا ترجیحا، بهگفتهی خالقشان، میل و رغبتی از سر نومیدی و بیهودگی به پنهانکردن چیزها. این پرسوناژها که گویی تا ابد در لحظاتی ساکن و نفسگیر منجمد شدهاند و فقط از میان چشمان نافذ و چانههای برآمدهی خود سخن میگویند، برای همیشه در حالتی مرموز و دستنیافتنی باقی خواهند ماند.
آنها با برخورداری از صفاتی چون مبهم، تحقیرکننده، زیبا و نابهنگام، به بیننده جرأت داستانپردازی میدهند – که با توجه به حرفهی نویسندگی هلنوین، موضوعی دور از ذهن نیست؛ یعنی آنجا که هم روایت و هم شخصیت (کاراکتر) حضوری مستمر مییابند.
هلنوین در مجموعهی جدید خود به نام «وسوسهی خوب بودن»۲، دربارهی این مخلوقات آراسته و دوستداشتنی چنین میگوید: «این تصاویر، پرتره نیستند.
آنها شخصیتهایی داستانی و غیرواقعیاند. خلقیات و سکناتی که این دختران در طراحیهای من دارند، درحقیقت آنها را از مدلهای مورد استفادهام کاملا متفاوت میکند. آنها واقعا در سطح کاغذ، به افراد متفاوتی بدل میشوند. همیشه هنگام کار، چیزهای مختلفی از ذهنم میگذرد … وقتی در حال طراحی هستم، ممکن است به یک داستان و روایت فکر کنم؛ و وقتی چیزی مینویسم، شاید به تصاویر و امور بصری بیاندیشم.»
شخصیت خاص هلنوین، همانند طرحهایش، در بازگوکردن و برملاساختن آنچه هست بسیار مردد رفتار میکند. او با سرشت و دنیایی مبهم و دیدگاههای ممتاز سینمایی خود (موهای قرمز آتشین، لبان یاقوتی و …) میتواند بهآسانی سردستهی شخصیتها و بازیگران جالب و دسیسهگر خود باشد. وی در پاسخ به این پرسش که حس رازآلودگیاش از کجا نشأت گرفته میگوید: «به گمانم، از آنجا که هرگز نخواستهام بهطوراتفاقی بیشازحد چیزی بگویم. فکر میکنم با شرح و بسط تمام قسمتهای یک چیز، میتوان بهسادگی آن را نابود کرد.»
شاید روایت این دختر رازآلود، خود ملهم از نحوهی تربیت و پرورش غیرعادی مرسدس هلنوین بوده باشد: او که در وین اتریش متولد و در یک قلعهی ایرلندی بزرگ شده، فرزند هنرمند مشهور اتریشی- ایرلندی، گوتفرید هِلنوِین۳ است. در دوران کودکی، همراه برادرانش – سیریل، علی و ولفگانگ آمادئوس – معمولا مدل و سوژهی آثار وهمی و بحثانگیز پدرش بود. در اینباره میگوید: «بزرگشدن با آثار او که همیشه در کنارمان بود قطعا تأثیر بسزایی بر من داشته است.
در هر دورهی سنی، میتوانستم به کارهایش نگاه کنم و برداشت متفاوتی از آنها داشته باشم. هرچه بزرگتر میشدم فکر میکنم لایههای درونیِ بیشتری را درک میکردم، و البته تکنیکهای مختلفِ او را نیز بیشازپیش میستودم.
وقتی شانزدهساله بودم و کار طراحی را به صورت حرفهای شروع کردم، اولین طراحیهای آبمرکب و اچینگهایش بهراستی موجب شگفتی من میشد. نخستین منابع الهامبخش من در این کار، طراحیهای آبمرکب پدرم و همچنین آثار رابرت کرامب۴ بود. طراحیکردن را صرفا با مرکب شروع کردم و این درحقیقت سرآغاز فعالیت حرفهای من شد.»
الهامات پیچیدهی آثار بدیع هلنوین، بازتابندهی مضامین ازخودبیگانگی است و از جان استاینبِک۵ و سفرهای تبهکاری جک بِلَک۶ (در زندگینامه «نمیتوانی پیروز شوی»۷) تا موسیقی و سبک دلتا بلوز۸ در تغییر و نوسان است. هلنوین در ادامه اظهار میکند: «دلتا بلوز همواره نقش مهمی در زندگیام داشته. در همان اوان نوجوانی با آن آشنا شدم و چنان شد که گویی عاقبت چیزی معنا و مفهوم پیدا کرد.
تمام آن اعتمادبهنفسی را که ممکن است خیلی ساده در سنین کم از دست داد دوباره به دست آوردم و دیگر نیازی نبود که فرهنگِ مختصِ یک ردهی سنی را دوست داشته باشم و دنبال کنم. با گوش کردن – برای اولین بار – به موسیقی بلایند ویلی مکتل۹، حیرتزده شدم.
نمیدانستم که میتوان به موسیقی گوش داد و از طرفی هم احساس نکرد که فردی سعی میکند نوعی برند جدید دئودورانت را به شما بفروشد! این صادقانهترین نوع موسیقیای بود که تا آن زمان شنیده بودم. هیچ گونه بازارگرمیای در کار نبود؛ هیچ چیزِ دشوار یا ناجوری هم وجود نداشت. به همین دلیل، آن موسیقی – از بعضی جهات – به پایه و اساس هرآنچه بهلحاظ هنری برایم مهم بود تبدیل شد. و همچنان همینطور است.»
پیتر فرانک۱۰، منتقد هنری، کیوریتور و شاعر امریکایی، در مجلهی Art Ltd دربارهی این هنرمند اتریشی چنین مینویسد: «مرسدس هلنوین، در کسوت نویسنده و هنرمند حوزهی تجسمی، آنچنان که امکانات بالقوه و احتمالات را نشانه رفته و موجب آنها میگردد، چندان داستانسرایی نکرده و در طراحیهایش حتی به تسخیر لحظات هم نمیپردازد – امکانات و احتمالاتی که بهطور مبهم و سربستهای نامحتملاند، بهطور مبهم ناخوشایندند، و نهچندان مبهم، تهدیدآمیز؛ چیزی مشابه ماگریتهای وارونه. اجزاء، عناصر و مواد اولیهی کار هلنوین، شخصیتها و فیگورهای انسانیِ کاملا ملبّسی است که در بیشتر مواقع در حالِ یا در آستانهی نگریستن به بینندهاند.
آنها با اشغال فضایی که نورپردازی عجیبی دارد و در عینحال آشنا بهنظر میآید، درگیر یک تکگوییِ خودانگارانه همراه با شخصی و/یا چیزی دیگر به تصویر و نمایش درآمدهاند. این چیزِ دیگر، هیچگاه یک سلاح نیست؛ و آن شخص دیگر هم ظاهرا هیچگاه یک جذبهی عاشقانه یا یک دوست صمیمی نخواهد بود؛ از اینرو تنش روایی، همچنان در تغییر و نوسان باقی میماند. اما این تنش بهخاطر بیراههروی و توصیفناپذیریاش، جاری و فراگیر است …»
مرسدس هلنوین بیشتر بهواسطهی طرحهای مدادیِ پرجزئیات و حیرتآورش شناختهشده است. این جایگاه و اعتبار تا حدی است که مجموعهدارانی همچون دمین هرست (با خرید کل موجودی نمایشگاه «عبور از قبرستان»۱۱ او در اوایل سال ۲۰۱۰ در لندن)، نیکولاس کیج و بِک هانسن (که منتخبی از آثار این هنرمند را در وبسایت خود دارد) به نوعی به حمایت از وی برخاستهاند.
هلنوین معمولا در آثار خود از پاستل روغنی برای خلق شیوهای جذاب بهره میگیرد که به گونهای پیوند جدید میان نقاشی و طراحی ختم میشود. مجموعهای که در آن چهرهی زنان در ابعادی بزرگ دیده میشوند، با رنگهای ضخیم و فامهای تکنیکالر۱۲ به اجرا درآمدهاند.
اینها تصاویری است که هم پرطنین و سرزنده و هم مجهول و منفعلاند و در اجرایشان فشار و تنشی کوبنده را به نمایش میگذارند. سیمای این دختران جوان گرچه درظاهر محتاط و بابصیرت جلوه میکند، بااینحال هیچ چیز منطقی و معقولی در آنها یافت نمیشود. داستانها و روایاتی که در حالت چهرهی آنها – لبهای تقریبا باز، ابروان بالاکشیده، نگاههای از پهلو یا رویهای کاملا گشاده – فرو رفتهاند، هرچند بیواسطهاند، بهطرز اضطرابآوری مبهم و رازآلود بهنظر میآیند. فاجعهای که پیش از واکنش آنها، در صحنه جای گرفته، به بیرون از لبههای کاغذ سرایت میکند و برزخ حاصل در نوع خود جذاب و اغواکننده است.
ویژگیهای کاری و اسلوب هنریِ مرسدس هلنوین که تحت تأثیر عوامل متعددی ازجمله سنن گوتیگ جنوبی، نقاشیهای کارتونی رابرت کرامب، ادبیات سدهی نوزده روسیه، فرهنگ مُتل امریکا و دلتا بلوز قرار دارند، توازنی ملایم و نامحسوس از حس شوخطبعی و تعلیقی نامأنوس و دراماتیک را به منصهی ظهور میرسانند.
پرترههای هلنوین آکنده از احساس تئاتردرمانی (سایکو درام) هستند. او در یکی از نمایشگاههای انفرادی اخیرش، با عنوان «تیره و تار کردن»۱۳، بار دیگر ذوق و قریحهی وافری را در استفاده از انواع ابزار و رسانهها مثل رنگ روغنی، گرافیت، پاستل و … نشان میدهد. به عقیدهی عدهای از منتقدان، نمونهی کاری و الگوی هنریِ آثار هلنوین را میتوان تاحدودی در آثار جان سینگر سارجنت۱۴ جستجو کرد. نقاشیهای رنگ روغنی هلنوین حسی از مطالعهی شخصیت محزون و بیقرارِ الههی هنری جان سینگر سارجنت، روسّینا فرارا۱۵، را در خود دارند. طرحهای گرافیتی هنرمند نیز سبکدست و مطمئن اجرا شدهاند.
در آثار برخی هنرمندان مثل ادوارد هاپِر۱۶، نقاش رئالیست و باسمهکار امریکایی، که عامل فضا و فیگور توأمان به تصویر کشیده شده، بیش از آنکه بر افراد یا شخصیتها تأکید شود، فضایی که این افراد در آنجا ساکناند و آن تنش خاموشی که آن را پر کرده به نمایش گذاشته میشود. اما هلنوین، برخلاف این رویه، فضا را بهکل محو و معدوم میکند و – در عوض – بر آشوب و آشفتگیِ درونیای که از سوژههایش ساطع است متمرکز میشود. او بیننده را به درون صحنه فرامیخواند و کشش، تنش و اضطراب سنگین و سختی را که آنجا در حال وقوع است دوچندان میکند. در آثار هنرمند جوان اتریشی هیچگاه نمیتوان کاملا مطمئن بود که چه چیزی در شرف وقوع است (یا به وقوع پیوسته). فقط این را میشود فهمید که هرچه هست، خوب نیست!
پینوشت:
۱٫Mercedes Helnwein 2.Temptation to Be Good 3.Gottfried Helnwein 4.Robert Crumb 5.John Steinbeck 6.Jack Black 7.You Can’t Win
۸٫Delta Blues: از نخستین سبکهای موسیقی بلوز.
۹٫Blind Willie McTell 10.Peter Frank 11.Whistling Past the Graveyard
۱۲٫Technicolor: شیوهی فیلمبرداری و چاپ و نمایش فیلم به صورت رنگی. و همچنین، روشی که هنرمند برای بهتر نشان دادن هنر و ادراک خود اختیار کند.
۱۳٫Make It Dark 14.John Singer Sargent 15.Rosina Ferrara 16.Edward Hopper
منابع:
www.mercedeshelnwein.com
www.mercedeshelnwein.squarespace.com
www.ladygunn.com