تلخیص سایت تندیس نیلوفر تقی پور
انتشارات حرفه نویسنده ترجمه نگین شیدوش
کتاب درباره عکاسی |آمریکای تیره و تار بخش اول
قسمت قبل را اینجا بخوانید:
والت ویتمن شاعر و مقالهنویس و روزنامهنگار اومانیست امریکایی پس از اتفاقات انقلاب فرهنگی باور داشت کسی که با آغوش باز پذیرای واقعیت، سرزندگی و کلیت تجربه واقعی آمریکا باشد، هیچگاه درگیر امر زشت و زیبا نمیشود.
در دهههای آغازین عکاسی تصور بر آن بود که عکسها باید تصاویری آرمانی و از یک ابژه زیبا باشند همان چیزی که هنوز هم هدف اصلی اغلب عکاسان آماتور محسوب میشود.اما به تدریج از دهه بیست به بعد از به شکلی آگاهانه از سوژه های زیبا و شاعرانه فاصله گرفته و به دنبال موضوعات زشت، مبتذل و حتی بیمعنی رفتند و در ادامه همگام با اصول پیشنهادی ویتمن تفکیک چیز زشت و زیبا کار بیهوده و سطحی است.
ویتمن فکر میکرد در حال تعمیم دادن مفهموم زیبایی است، نه منسوخ کردن آن و همین رویکرد باعث شد تا نسلهای بعدی عکاسان توانمند آمریکایی به جست و جویی جنجال برانگیز برای پیدا کردن سوژه های پیش پا افتاده و مبتذل بپردازند.
تاثیرگذارترین شخصیت در این جریان واکر اوانز بود. او آخرین عکاس نامداری است که مضمون آثارش بهطور قطع نشات گرفته از انسانگرایی پرشور ویتمن بود و مثل هاین در جستجوی بیان غیر شخصی، کم گویی . او پیشگام نوعی عکاسی سرد، بی پیرایه و گستاخ شد که از آن زمان تا کنون شاهدش هستیم ( عکسهای محرمانه او که بین سال های ۱۹۴۱-۱۹۳۹ از صدها مسافر گمنام مترو نیویورک گرفت و از نظر او کار استیگلیتز هنرنمایی پر زرق و برقی بیش نبود.)
برای استیگلیز هم تناقضی بین تبدیل هنر به وسیله ای برای این همانی با جامعه و بالابردن مقام هنرمند تا حد یک قهرمان رمانتیک وجود نداشت.
برخلاف نمایشگاهی که ۱۹۵۵ توسط استایکن با عنوان خانواده بشر که درصدد اثبات یکی بودن نوع بشر و نشاندادن اینکه همهی افراد با هر نژادی با تمامی عیبها و شرارتها موجودات جذابی هستند.
در نمایشگاه مروری بر آثار دایان آربوس (۱۹۷۲) عکسها در تضاد با گرمای اطمینان بخش نمایشگاه استایکن بود و رساننده پیام ضد انسانی ای هستند که مردم دهه هفتاد با شنیدن آن پریشان خاطر شوند و این همانی با بیچارگان و طرد شدگانی که نشان میداد نوع بشر یکی نبود.
گلچین امیدوارکننده و روحیهبخش استایکن و مجموعه حزن آور و مایوسکننده آربوس، هر دو به یک اندازه ” تاریخ” و “سیاست ” را بیمعنی جلو میدهند. یکی با جهان شمولکردن وضعیت انسانی و تبدیل آن به شور و امید و دیگری با تکه تکه کردن آن و تبدیلش به وحشت.
قدرت عکسهای آربوس ریشه در تضاد بین موضوعات رقت انگیز و احساس سردی و سکون موجود در عکسها دارد و تمرکز عکاس بر روی بدبختیهای شخصی طوری بود که معمولا از زمان تولد همراه فرد بوده اند.
موضوع کار آربوس آگاهی ناخشنود است اما به نظر نمیرسد شخصیتهای نمایش از زشتی خود آگاه باشند.آدمهای آربوس در درجات مختلفی از ناآگاهی نسبت به فلاکت و زشتیشان قرار دارند و همین باعث محدود شدن موضوعات عکاسی از حیث وحشت آور بودن میشود، یعنی آنهایی که خود به مصیبتشان آگاهند از حوزه کاری بیرون میروند مثل قربانیان تصادفات، جنگها، قحطیها … و تمرکز وی بر روی بدبختیهای شخصیای بود که از زمان تولد همراه فرد بوده اند.
در جهان تحت سلطه آربوس سوژهها دائما در حال برملاکردن خودشان هستند و همیشه از آنها می خواست تا به کاری که میکنند آگاه باشند و به جای حالت طبیعی آنها را ترغیب میکرد تا غیرعادی باشند – یعنی ژست بگیرند که باعث میشد بیشتر شبیه تصویرشان باشند تا خودشان و آنها همیشه خیره به دوربین نگاه میکردند که باعث میشد عجیب تر به نظر برسند.
اهمیت کار آربوس در استفاده از حالت تمام رخ این است که سوژه های او اغلب آدمهایی هستند که انتظار نمی رود با این راحتی و صمیمت خود را تسلیم دوربین کنند و این صراحت در عکسها نشان از همکاری متقابل بین سوژه و عکاس است.
عکسهای آربوس قبل از خودکشی او در سال ۱۹۷۱ ، میان مخاطبان شناخته شده بود، اما توجهی که بعد از مرگش به کارهای او شد از جنس دیگری بود، انگار خودکشی مهر تاییدی بود بر اینکه کارهای او ریشه در صداقت و هم دردی دارند.