در جست و جو
به قلم شهرام انتخابی
از شروع نمایشگاههای انفرادی سالانهام درتهران مدت زیادی نمیگذرد. آن زمان تعداد اندکی گالری وجود داشت که بهصورت جدی در حوزه هنر معاصر کار میکردند. اکثر این فعالیتها نیمهمخفیانه بود.
در این محوطههای پراکنده و مخفی، با اشتیاق شاهد رویدادهای تکوتوکی بودم که خوشحالکننده بود. این دیدگاه جدید و قابللمس، جذابیت آن را داشت که میتوانست، شکوفای رویدادهای هنری جدیدی باشد. این اتفاقات میتوانستند بازگوکننده تحولات فرهنگی جدیدی باشد که با یک زبان بینالمللی به استتیک و موضوعاتی که خارج از مرز، کلا بهعنوان «هنر معاصر ایران» یا «هنرِ کشورهای اسلامی» تبلیغ میشد، برابری کند. این آثار را میتوانست هنری خواند که ریشهها ودستخطهایش به تاریخ کوتاهی کمتر از ۵۰ سال برمیگشت. هنر رسمی شناخته شده در ایران، هنری بود بر اساس تقلید یا واکنش به شیوههای متداول در کشورهای غربی، بهعلاوه عناصر سنتی و تزئینی.
با گذشت زمان، این درهمپیچیدگی همچنان ادامه دارد: حاکمیت سنت و فرهنگ خاص جغرافیایی در داخل کشور که منعکسکننده تلاشهای فرهنگی در حوزه معاصر در خارج از کشور است. با باز شدن هر گالری جدید، برای مدت کوتاهی، شعارهای تغییر و تحول در تمام شهر پخش میشود. نشانههای هنر معاصر با تمام نقدها و جنبههای منفیاش در همهجا ریشه میدواند و با هر قدم، مدعی پیشرفت است. درحالیکه علیرغم ذات طبیعیاش به ای درگیری با سنت، درگیر آن است. هنر معاصر در ایران به دلایل مشخصی، از جمله تحریم اقتصادی، محدودیت دسترسی به اطلاعات روز، عدم مطالعه نقدهای هنری و روبهرو شدن با جنبشهای هنر معاصر بهطور کلی، دور از سنتی جهانی است که میتوان آن را هنر معاصر نامید.
اکنون آن تعداد گالریهای انگشتشمار و پراکنده ۱۰ سال پیش، دهها برابر شده و منطقهای از تهران را تصرف کرده است. بهطور کلی میتوان این پدیده را صنعت و مرکز خریدی خواند و از «اعیانسازی محله» صحبت کرد. پچپچ هنری و جلسات پروجکت ساختن دور میزهای کافهتریاهای شیک، در این کوچه پس کوچهها شنیدنی است. عصر هر جمعه گروههایی با گرانترین لباسهای بهروز، با عجله از یک مکان به مکان دیگر میروند. سلامعلیکهای خلاصه در خیابان، دقیقا همان برخوردی است که آنها با تابلوهای گرانقیمتی که روی دیوارها نصبشده دارند. برخی در جستوجوی فضایی خالی مابین تابلوهای آویزان، به امیدِ داشتن چند مترمربع دیوار برای ارائه خود هستد. این جمعیت هنری با آراستگی و آرایشی که حتی در نیویورک و برلین و پاریس کمتر میبینیم، در واقعیت همان توریستهایی هستند که برای مدت کوتاهی در این محلههای قدیمی با سرنشینان قدیمی و دکانهای قدیمیشان، سرک میکشند و بهشدتِ سرسامآوری، هویت مناطق شهری را عوض میکنند.
با وجود هیاهوی امروزی بودن، منکر این حقیقت نمیتوان بود که هنر معاصر نتوانسته است هنوز جایگزین سنت و فرهنگ بومی شود. شکایت و گله از نبودن امکانات برای روبهرو شدن و تجربهکردن هنر معاصر را میتوان همهجا شنید. هنوز هم من جسته و گریخته، با آثار و مکانی روبهرو میشوم که امیدوارم بتوانند ریشه بگستراند و تحولات مثبتی برای جامعهای تشنه، در آرزوی پیشرفت و گسترش فرهنگی، با خود بیاورد. و عطش خود را با هنری تازه سیراب کند.
تصور میکنم که اگر بخواهیم تمام ایدههای انجامنشده و قدرت هنری هزاران هنرمند جوان را، که هر روز به تعداد آن اضافه میشود، در تهران نمایش دهیم، در هر خیابانی به چند گالری احتیاج داریم و هویت شهری را از بین میبریم.
چیزی که اینجا میماند و باید راجع به این جدی فکر کرد، ضرورت توجه و تقویت مدیریت و برنامهگذاری نوینی برای اهداف اقتصادی و اجتماعی هنر و جامعه هنری است. بدون درنظر گرفتن اینکه استفادهکردن از این پتانسیل دستنخورده و این ایدههای خفته هزاران هنرمند میتواند ما را از یک خواب آلودگی به بیداری واقعیت هنر معاصر برساند.
قسمت های قبل را اینجا بخوانید: