میر محمد فتاحی، تو خود نیز به یادآر!
نقدی به «یاد-آوری»؛ نمایش انفرادی آثار میر محمد فتاحی در گالری زیرزمین دستان
سایت تندیس: به قلم سحر افتخارزاده
Memento Mori (به یادآر که تو نیز خواهی مرد!) از موضوعاتی است که هنرمندان بسیاری در آثار خود به آن پرداختهاند. یادآوری مرگ محدود به دوره و فرهنگ مشخصی نمیشود اما با این عنوان خاص در تاریخ هنر مشخصا ریشهای مسیحی دارد و با گسترش مسیحیت و اعتقاد به زندگی پس از مرگ و نیز تقبیح زندگی فانی در تعابیری چون Vanity که خود تبدیل میشود به ژانری همپای Memento Mori در آثار هنری بسط یافته است. میرمحمد فتاحی در اولین نمایش انفرادی نقاشیهای خود به نوعی در این ژانر گام نهاده، با این تفاوت که بیش از آن که بخواهد با پسزمینهای اخلاقی یا دینی به مرگ بیاندیشد با نگاهی هستیشناسانه به مقوله مرگ-آگاهی پرداخته.فتاحی برای پرداختن به موضوع مرگ حیواناتی را به تصویر کشیده که گاه در حرکت و زندهاند و گاه بیجان افتادهاند یا با تکرار تصویر، توهمی از حرکت و ماندن بین مرگ و زندگی را القا میکنند. در کنار ماهیها و پرندههای مرده، گوسفندان و خوکهایی که بیصورت و همچون شیء به تصویر در آمدهاند، میمونهایی از گونه بونوبو به صورت تک، جمعی و پرتره به تصویر درآمده، که – چنان که از نقل قول هنرمند نیز برمیآید×– نگاهی به بیرون از کادر نقاشی دارند. این میمونها که همچون شامپانزهها در فاصله ژنتیکی کوتاهی از انسان قرار دارند به صورت اجتماعی زندگی میکنند و تشابهات رفتاری بسیاری با انسان دارند. تصویر این موجودات با نگاهی که آنها را در جایگاه «سوژه» قرار میدهد، در کنار موجودات دیگری که مرگ را بازنمایی میکنند بدون آن که نسبت به آن آگاه باشند، یادآور تفاوتی است که مرگ-آگاهی بین گونههای مختلف جانوری ایجاد میکند. مرگ-آگاهی خاصیتی است که به واسطه تغییرات در رشد مغز و تغییر شیوههای تدفین در انسان نئاندرتال پدید آمده و سبب شده تا انسان صرفا به طور غریزی به دنبال «بقا» نباشد. تغییرات فرهنگی در شکلگیری آیینهای خاکسپاری و سپس شکلگیری تفکر دینی در تعریف مرگ و زندگی پس از آن همگی از تفاوت نگاه یک گونه به مقوله مرگ پدید آمده و این تفاوت را میتوان در گونهای از شامپانزهها و شاید همین گونه در حال انقراض بونوبو نیز مشاهده کرد.فتاحی آثار خود را در اندازه کوچک و با مواد مختلفی (آبرنگ، آکریلیک، رنگ روغنی، مرکب و خودکار) کار کرده. اجرای آثار تمیز و بادقت است، رویکرد گروهی از آثار رئالیستی است و در گروه دیگر هنرمند شیوه پست امپرسیونیستی را پیگرفته اما در بعضی آثار این گروه ضعف تکنیکی به چشم میخورد. هنرمند در میزان پرداخت آثار نشان میدهد که دغدغه او عمل نقاشانه نیست چراکه از اساس درگیر تکنیک اجرایی نشده. نیز در نوع اجرای آبرنگی و پالت خاکستری خود نشان میدهد که همچون دیگر نمونههای آثارِ یادآور مرگ که با غلظت رنگ و زنده نمایی حیوانات مرده و گلهای در حال پژمردن و به نوعی با نمایش غیابِ مرگ آن را یادآور میشوند به این مقوله نگاه نکرده، بلکه دغدغه او حضور مرگ است؛ همچون وضعیتی معلق و پرسشی که پاسخ مبهمی میتوان به آن داد.اما نشانههایی که فتاحی برای گشودن این وضعیت به روی مخاطب برمیگزیند نشانههایی عمومی با دلالتهایی سرراست هستند. گویی هنرمند برای به تماشا در آوردن آنچه در پس ذهن داشته از غیرشخصیترین نشانهها بهره گرفته. چنانکه خود نیز در متن ارائه شده در کنار آثار میگوید، نگاهی فراتاریخی به نقاشی دارد و به دنبال ارائه تصویرهایی کلی است. این نگرش سبب شده هنرمند همچون فیلسوف بیرونِ مسئله بایستد و به آن نگاه کند و سپس مشاهدات مبتنی بر تعقل خود را به زبان تصویر درآورد، نه آن که تجربه زیسته خود را به عنوان یک وجود مرگ-آگاه مجسم سازد. اگرچه پیوند دادن تفکر فلسفی با هنر و قرار دادن هنر در جایگاه حقیقت -نه زیبایی و ذوق- نقطه قوت کار فتاحی است اما بنظر میرسد او هنوز نتوانسته در خلق آثار خود بین امر معقول و امر محسوس تعادل ایجاد کند. نیز نتوانسته یا نخواسته مواجهه درونی خود با مرگ را به اشتراک بگذارد و تنها با نگاهی بیرونی به مسئلهای مهم پرداخته که از نخستین روز پیدایش انسان همراه او و چه بسا دلیل پیدایش او به صورت این گونه متمایز بوده است.
در گزاره نمایشگاه به قلم سینا صدقی آمده است:
آنچه پوشیدگیِ مرگ را مضاعف میکند و میان زندگی و مرگ و در گامی فراتر میانِ هستی و عدم جدایی میاندازد، تصوُّری است که «بقا»، آن را منتقل میکند. در این تصوُّر، «بقا» همان موجودبودن پنداشته میشود: «هرآنچه هست»، از ناحیهی «بقا» ممکن میشود. مفهوم «بقا»، تخصیص مرگ را به «هستی» به تعلیق درمیآوَرَد، زدوده میکند و جدایی میان آنها مینشاند. «یادآوریِ» نسبت فراموش شدهی مرگ و «هستی»، از ناحیهی زبان ممکن میشود. آن زبانی که نه مبتنی بر روابط دالّ و مدلول، بلکه به واسطهی «اشاره» گفتِ «هستی» و «اشاره» به «هستی» است. به بیانِ دیگر، زبان نسبت فراموش شدهی «هستی» و مرگ را آشکار میکند. آشکارگی، «به هستی آوردن» و «درهستی نهادن» است. از این رو آشکارگیِ مرگ، «درهستی نهادنِ مرگ» و «هستی به سوی مرگ» است. گفتِ مرگ، ازجانبِ زبان و در پیوند با «هستی» و فراخوانیِ آن به دور از مفهوم «بقا»، همان راهی است که مرگ را به واسطهی «اشاره» به نزدیک میآوَرَد و حاضر میکند. احضار مرگ، مستقرشدن در تخصیص مرگ به «هستی» است. این آثار درصدد هستند گفتِ مرگ و تذکُّری برای گفتار مرگ باشند. «یادآوریِ» مرگ، از یکسو به یادآوردنِ پایانِ امکان و از سوی دیگر، تذکُّرِ پنهان ماندن و فراموشیِ تخصیص مرگ و «هستی» به یکدیگر است.
سخن هنرمند درباره آثار:
«با مرگ، همه چیز معنا مییابد. من ماهی یا پرندههای مرده میکشم تا درباره مرگ پرسش کنم. آیا مرگ پایان است؟ یا پایانِ امکان؟ هرچه باشد وقتی همه چیز تمام میشود،تازه میتوانم به وضعیت اولیه فکر کنم. در این آثار سعی کردهام به جای شخصیت سازی،تصویرهایی کلی ارائه دهم. خودِ نقاشی کردن هم برایم چنین وضعیتی دارد- نقاشی خودش یکی از سوژههای من است؛ آن را دور از روندهای زمانه در نظر میگیرم، به طوری که برایم وجهی مطلق و ابدی دارد»
«سعی کردهام گردهماییای از چیزها پیش رو بگذارم که مجموعا کارکردی منسجم داشته باشند. سوژههایی که انتخاب کردهام، قابلیت ارتباط بلافاصله دارند. در میان سوژههای نمایشگاه تنها میمونها هستند که در حال گذران زندگی تصویر شدهاند. این میمونها گونهای اجتماعی به نام “بونوبو” هستند که از نزدیکترین خویشاوندان انسان به شمار میروند. در آثار بونوبوها نگاهی به بیرون نقاشی دارند، استعارهای از مرگ که هم در آثار دیگر نمایش و هم به طور کلی، آن را به صورت عاملی خارجی در نظر میگیرد.»
کلیدواژهها
Memento mori، هنرمند-فیلسوف، مرگ-آگاهی، هستی شناسی، مرگ.
دیگر نقدها را از همین قلم در لینکهای زیر مشاهده کنید:
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
زهردانها و جام و حوری یحیی گمار و همین و بس
نگاهی به نمایشگاه نقاشی یحیی گمار در گالری ثالث زهردانها و جام و حوری و همین و بس سایت تندیس به قلم سحر افتخار زاده اولین چیزی که در این نمایشگاه جلب توجه میکند، نبودن متنی بعنوان استیتمنت(گزاره) هنرمند است. گمار در پاسخ به چرایی این کمبود میگوید؛ “آنجا که کلام از گفتن چیزی قاصر است، ما به سراغ تصویر میرویم و از طریق آن ارتباط برقرار میکنیم، پس تصویر خودبسنده است و اگر پیامی برای انتقال در آن باشد […]
هنرمند/منتقد؛ هم این و هم آن
هنرمند/منتقد | اثر چیست؟ معنای احتمالی آن چیست؟ به چه درد میخورد؟ در این روزهایی که عکس و عکاسی از من گریختهاست یا من از آن فرار کردهام چه چیز میتواند برایم بامعناتر/بیمعناتر از دبیری بخش عکاسی یک مجلۀ هنری باشد. رنگ این روزها رنگ همهچیز را عوض کرده است. عکس برایم رنگباختهاست و میدانم به سبب همین رنگعوضکردنش در لحظه است که اینگونه دوستش میدارم.[…][۱] […] موضوع، خود عکاسی است همانگونه که چیزها خود عکس هستند. «من» هم تکهای […]
مسعود اسکندری ؛ عکاس مهاجر
مسعود اسکندری خویی متولد ۲۳ آذر ۱۳۴۰ دانش آموخته عکاسی از دانشگاه هنر . فوق لیسانس عکاسی از دانشگاه هنرتهران و مستند نگاری از دانشگاه Ryerson کانادا (Master of Fine Arts in Documentary Media) . تدریس در گالری هنر همیلتون و دستیار خانم Pearl Van Geest هنرمند و مدرس نقاش کانادایی .
مهدی نعمتی، کشتن تجارت منه
مهدی نعمتی، کشتن تجارت منه نقدی بر نمایشگاه مار آقای نعمتی در گالری دلگشا سایت تندیس: به قلم سحر افتخارزاده Down with reality[۱] مهدی نعمتی در گزارهای که برای اولین نمایشگاه انفرادی خود نوشته، در قالب گریز از مدرسه، خود را در ضدیت با هر نوع نظام از پیش موجود و تعیین شده معرفی میکند و سلاح خود را در این ضدیت مداوم، نقاشی میداند. آن نوعی از نقاشی که یکسر دنیای شخصی هنرمند را تولید و باز تولید میکند […]