«وارگه» شاخ‌های جوشانده‌ی سیدعلیخانی در ایرانشهر

«وارگه» شاخ‌های جوشانده‌ی سیدعلیخانی در ایرانشهر
نگاهی به مجسمه‌های سیدعلی سیدعلیخانی با عنوان «وارگه»

آوام مگ به قلم ناهید حسینی


«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

«وارگه» عنوان نمایشگاهی است از آثار سیدعلی سیدعلیخانی که در گالری ایرانشهر برپاست. او دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی مجسمه‌سازی است که از مواد اصلی و متداول در مجسمه فاصله گرفته و موجودیت اصلی حجم‌هایش را با ماده‌ی‌ نامتعارف موی بز و درهم تنیدن آن به صورت تار و پود به عرصه رسانده است.
وقتی وارد فضای گالری می‌شویم با حجم‌هایی آویخته از سقف یا نشانده بر زمین مواجهیم که ترکیبی از بافتن و دوختن نخ‌ با چوب و گاهی فلز یا اشیای فلزی هستند.

در میانه‌ی آثار حجم مثلث شکل آویخته‌ای دیده می‌شود که بخش پایینی آن با شاخ‌های بز پوشانده شده است. این شاخ‌های معکوس و رو به پایین به وسیله‌ی رشته‌های گیس‌باف به حجم مثلثی دوخته شده‌اند. هنرمند برای این مهم بیش از نود شاخ بز را از مواد داخلی‌اش تهی کرده، جوشانده و آماده کرده و در انتهای هر شاخ حفره‌هایی ایجاد کرده تا محلی برای اتصال داشته باشد.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

در واقع این اثر سیاه‌چادرِ وارونه‌ای است که از سقف آویزان است و کف آن که متشکل از چهار قطعه چوب به‌هم پیوسته است و باید روی زمین مستقر باشد، اکنون در قسمت بالا و رو به آسمان است و این وارونگی با شاخ‌هایی که در انتهای این حجم از بالا به پایین آویخته و دوخته شده‌اند تشدید می‌شود.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

از سیاه‌چادر معلق و وارونه‌ی میانه‌ی سالن که رو برمی‌گردانی و آن طرف‌تر می‌روی حجم مشک مانندی می‌بینی که روی آن نیز پوشیده از الیاف و بافته‌های سیاه‌چادرهاست. اگر با آن برخورد کنی یا به‌عمد حرکتش دهی، صدای زنگ‌های آویخته به گردن بزها را می‌شنوی و خاطره‌ دشتی وسیع و سبز میان گوش‌هایت می‌دود. آن را میان دستانم می‌گیرم، تکانش می‌دهم و می‌چرخانمش، دور می‌شوم و دوباره به آن می‌نگرم، زنی را می‌بینم که در یک دستش دسته‌ای موی بز و در دست دیگرش دوک نخ‌ریسی می‌چرخد و می‌چرخد … در آن‌طرف‌تر حجم آویخته‌ی دیگری می‌بینی که یکسر سیاه چادر است با ریشه‌هایی گیس‌باف که بالایش به کلاهی می‌ماند.
«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

سرت را به جانب زمین که بگردانی حجم چوبی بیضی شکلی بر تخته‌ای چوب گرد می‌بینی که دسته‌ای نه‌چندان بلند از انتهای بالایی‌اش بیرون آمده، دسته را که بگیری و بچرخانی صدای زنگوله‌ایی می‌شنوی که به گردن بزی آویخته، این همان صداست ولی اینبار رساتر، انگار بزغاله‌ای کوچک‌تر دور پاهایت می‌پیچد و می‌جهد.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

آن دسته را رها می‌کنم، خودم را از میان شیطنت بزغاله بیرون می‌کشم، صدای زنگوله قطع می‌شود، حجمی را می‌بینم که خسته و خموده و بی‌انرژی بر زمین خوابیده و پوشینه‌ای از جنس سیاه‌چادر به تن دارد که از دو قسمت تشکیل شده، انگار قسمت بالایی در گودی قسمت پایینی فرو رفته و همان‌جا مانده است.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

خوب که دقت می‌کنی شیء قدرتمندی را می‌بینی که انگار سال‌های زیادی ایستاده بوده است و درونش چیزی کوبیده یا ساییده می‌شده است. وقتی به دورش می‌گردم زن عشایری را می‌بینم که تصمیم گرفته دیگر نه چیزی بکوبد و نه چیزی بساید و می‌خواهد برای همیشه بخوابد.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر
آن‌طرف‌تر دوباره حجمی وارونه دیده می‌شود، این‌بار از زمین به آسمان، دندانه‌های تیز دفتین بر سر این حجم است، دفتینی که روزی رج‌ها و نخ‌های سیاه‌چادر را به‌هم می‌کوبید، اکنون روبه بالا و سر به هوا شده است. گل‌میخ‌های دسته‌ی چوبی‌اش صورتک‌ بت‌هایی از زمان‌هایی دور به خاطر می‌آورد که ایستاده است و بر نیروهای شر می‌تازد و حافظ امور است.

«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر
در قسمت پایه‌ی این حجم سیاه‌چادری قرار گرفته که یاد دستگاه بافندگی را به خاطر ما می‌آورد که زنی پشت آن می‌نشست، می‌بافت و دفتین می‌زد ولی اکنون وارونه است و به سمت آسمان، هم دستگاه بافندگی هم دفتین. پایین پای این بت کوچک شاخ تنومند بزی دسته‌ی یک شانه‌ی حلاجی شده که دندانه‌های تیزش خشونتی ظریف و زنانه را به انحنای شاخ بز نشانده است.

در سوی دیگر گالری تکرار فرم دوک را در حجمی که میانه‌اش سه قطعه چوب به هم متصل شده‌اند و یادآور میانه‌ی دوک نخ‌ریسی است می‌بینیم. همچنین پایه‌ی مشک و پایه‌ی گهواره‌ی کودکان عشایر نیز از پس ذهن عبور می‌کند.
اما خود دوک از وسط به دو نیم شده، نیمه‌ای در بالا و نیمه‌ای پایین، انگار کسی جهان را به دو نیم کرده و جهان جدید معلقی میان آن دو نیمه وامانده و سایه‌ی سنگین و ستبرش در خط مرزی دیوار و زمین شکسته است.

«وارگه» سید علی سیدعلیخانی گالری ایرانشهر
در آن سوی گالری حجم‌هایی هستند که برخی از آن‌ها نامی برخود دارند. یکی از آن‌ها انگار پیکر بی‌جان زنی است که آن را بر سکویی وانهاده‌اند و پاهای ظریف و زنانه‌اش از زیر ریشه‌های دامنش به زمین رسیده‌اند. این پاها شاخ بزهایی هستند به غایت بلند و خمیده. حجم تنش اما تمام سیاه‌چادر است که در بالای سکو به فرمی کاملاً زنانه ختم می‌شود و گیس‌باف‌هایی که بر دورتادور این پیکر جلوه یافته‌اند و بر زنانگی آن تآکیدی مضاعف دارند. به ستون نزدیک اثر که نگاهی بیندازی روی کاغذ نوشته‌اند: «دا» که در زبان بختیاری به معنای «مادر» است.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

در فاصله‌ای نزدیک به «دا» دو حجم آویخته‌ی دیگر قرار دارد که از پیکره‌های زنانه‌شان در انتهای تحتانی فرم گیس‌باف‌هایی آویخته است. یکی پیکری بافته از سیاه‌چادر که به آغوش تنه‌ای چوبی، سخت و محکم خزیده و گرمای هم‌آغوشی جفتی را به ذهن متبادر می‌کند و دیگری زنی با قامتی متشکل از سیاه‌چادر و گیس‌های بافته‌اش تنها رو به دشتی ایستاده است.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

زن‌های ایل را رها می‌کنم و به سمتی دیگر می‌روم و در کنار آخرین حجم می‌مانم، به دورش می‌چرخم. دو حجم هرمی شکل با هم شاخ به شاخ شده‌اند. نه آنقدر ظریف و زنانه و نه آنقدر ستبر و مردانه. گویی فقط شیطنت و بازیگوشی بزغاله‌ای میان گله به گوش می‌رسد. کنار آن روی دیوار نوشته‌اند: «بی» که در زبان بختیاری به معنای بزغاله است.«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

ایل، سیاه‌چادرها و زنانش را در «وارگه» رها می‌کنم و همین طور که به سمت در خروجی می‌روم جمله‌ای از توضیحات نمایشگاه را در ذهن مرور می‌کنم : «وارگه: واژه‌ای بختیاری به معنای محل استقرار ایل، جایی که سیاه‌چادرها برپا می‌شوند تا کوچ بعدی.»«وارگه» سیدعلیخانی گالری ایرانشهر

نقد نمایشگاه‌های دیگر را اینجا دنبال کنید.